پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPoint :

۵۸

دوتا آجر گذاشتم روی هم، تارم را بغل زدم و نشستم به تماشا. شاه رضا بی توجه به من، کارش را می کرد. انگار که پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPoint از سر انگشتانش می ریخت؛ قطره قطره و نم نم می چکید روی کاشی و گِل، جان می گرفت، آن قدری که آدم را مست عطر غنچه های تازه شکفته می کرد.

وقتی شاه رضا قلم را از روی کاشی برمی داشت، آدم عشق می کرد نگاهش کند. یک تابلوی لیلی و مجنون کشیده بود برایم روی یک کاشی بزرگ و یک تکه از درخت بید، جوی آب و… .

بنا بود یک صحنه عاشورا هم برایم بکشد؛ همان که ذوالجناح، با زینِ واژگون و یال و کوپال خونین، آمده بود طرف خیمه گاه. زن های حرم، دورش حلقه زده بودند… سکینه دست هایش را حلقه کرده بود دور گردن ذوالجناح: «بابام وقتی می رفت تشنه بود… ذوالجناح! به بابام آب دادند یا با لب تشنه…؟».

شاه رضا می گفت: «تا حالا صحنه عاشورا را نکشیده ام».

و من گفته بودم: «چه فرقی دارد. اصلاً شاه رضا! این همه گل و بوته چه طوری می آید یکدفعه؟».

و شاه رضا گفته بود: «عینهو وقتی که تار دستت می گیری یا وقتی تنبور می زنی… دیگه دستت مال خودت نیست. دست که سهله… دل آدم بال بال می زنه!».

بلند شدم و راه افتادم. آن قدر وقت نداشتم که جلوی مناره های مسجد جامع، خشکم بزند و میان نقش های اسلیمی و پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPoint گم شوم.

صدای اذان بلند شده بود که انداختم تو کوچه پشت مسجد. نمی دانم اگر تارم را نداشتم، دست هایم را به کجا بند می کردم؛ لابد به پاورپوینت کامل گل بوته ها ۲۳ اسلاید در PowerPointی روی کاشی یا مثلاً…

وقتی تارم نبود، انگار دست هایم زیادی بودند؛ دو تکّه عضو زاید…

یک کوبه در، کافی بود که فخرالسادات، از وسط حیاط بگوید: «کیه؟» و من زیر نور کم سوی چراغ، وا بروم که چه؟ هیچی دیگر، آدم بی عرضه پخمه ای که…! خاک تو سرت! بازهم او سلام کرد…

آخر، فخرالسادات، یک روز، فقط یک روز از من بزرگ تر بود و همین، کافی بود که من به او سلام کنم…

توی دیوان حافظ استاد دیده بودم، روزی که فخرالسادات به دنیا آمده بود و همان روز هم، مادرش سر زا رفته بود. گویا اسم مادرش هم همین بوده: «فخر السادات»؛ چون استاد، پایین صفحه نوشته بود: «امروز، هر دو خبرِ «مرگ» و «تولّد» فخرالسادات را یک جا توی سینه ام ریختند.

و این بود که من باید سلام می کردم. آخر، بزرگ تر بود؛ اما او…

البته من آن قدرها هم نفهم نبودم که با یک سلام، این همه خوش به حالم شود.

سلام کردنش به من، هیچ تفاوتی با سلام کردن به شاه رضا نداشت. نمی دانم، شاید نمی خواست قبول کند که من به زور نوه شاه رضا حساب می شوم.

کنار تالار، ولو شدم و مست عطر لاله عباسی ها. می دانستم که تا استاد، نمازش را تمام نکند، از آب یخ، خبری نیست؛ یعنی بنا نبود فخرالسادات، دلش به حال من بسوزد. البته یک بار که دل به دریا زده بودم و از او یک لیوان آب خواسته بودم، چنان چشم های سیاهش دودو زده بود که نزدیک بود…

تخته گرده ام به عرق نشسته بود و چارستون تنم لرزیده بود،

نمی دانم چرا؟ یعنی من حرف بیجایی زده بودم که… ؟

البته من یک چیز را خوب می دانستم، این که هیچ وقت نتوانسته بودم تو چشم هیچ دختری حتی دختر خاله ام که از بچگی اسممان روی هم بود، زُل بزنم؛ امّا فخرالسادات تنها دختری بود که با شنیدن صدایش چارستون بدنم…

نه، دلم لرزیده بود… درست عینهو سیم های تارم…

صاف، تو صورتش زُل زده بودم. البته همان یک بار و اصلاً هم صدایم نلرزیده بود.

استاد که عبایش را چهارتا کرد و گذاشت لبه تالار، مثل همیشه نگاهم را دوختم به آجرهای کف حیاط و پارچ آب را از دست فخرالسادات گرفتم. البته می توانست بگذارد لب تالار و برود؛ امّا… الکی فقط برای این که حرفی زده باشم گفتم: «حالتان خوش نیست استاد؟».

استاد درح