پاورپوینت کامل آن شب زیرساباط ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آن شب زیرساباط ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن شب زیرساباط ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آن شب زیرساباط ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
۱۲
آرام و آهسته پیچ تُند کوچه را گذراندم.
چادرم را بغل زدم و از وسط آبها رد شدم،
چند روز، باران پشت باران. وسط کوچه
شده بود دریا. تازه سنگ چینهای وسط آب
هم دیگر فایده نداشت. همه سنگهایی که
یک آدم با فکر، چیده بود تا کفشهایش و یا
شاید هم لباسهایش خیس نشوند، رفته
بود زیر آب.
گالشهایم خیس شد، خب چاره ای
نبود . نگاه کردم؛ کمی هم پای چادرم.
وقتی پیچیدم توی کوچه منصور
شاهی، نور چراغِ اصغرآقا هم گم شد. باز
هم خدا اجرش بدهد، حداقل چند متر
عقب و جلو دکانش روشن بود ؛ اما این
کوچه ظلمات، آدم را یاد شب اول قبر
می اندازد.
جیس جیس سوسکها بلند بود. از کنار
دیوار حاجی صوت که رد می شدم هول برم
داشت. هر یک متر به یک متر، یک بوته
خار سر دیوارش بود. حالا خوب بود سایه
خارها که وقتی مهتاب بود تا آن طرف کوچه
روی زمین کشیده می شد، پیدا نبود.
ولی باد آرامی که می وزید، صدایی
خیلی آرام اما دلهره آوری را از خارها بلند
می کرد. چند قدمی مانده بود تا آب انبار،
صدای قدمهای سنگین یک نفر به گوش
می رسید. از پله ها بالا می آمد. مرد بود ؛ از
صدای قدمهایش می شد فهمید. می آمد
بالا ؛ از هن و هنش معلوم بود.
حالا جلو آب انبار بود. یک لحظه نگاه
کردم. چیزی مثل یک شبح، بلند و هیکلی
و یک سبو که سر دستش بود.
توی تاریکی، آدم فکر می کرد دو تا سر
دارد. کاش نگاه نمی کردم. خیلی ترسیدم،
خیلی. نمی فهمیدم چرا.
من که صبحهای زود پیش از اینکه
آفتاب بزند می رفتم آب می آوردم، آن هم
دوبار (یعنی تا وقتی شوهرم زنده بود)، حالا
چرا می ترسیدم؟ برای خودم هم عجیب
بود.
اصلاً تا وقتی حیدر بود، ترس کیلویی
چند؟ اصلاً نصفه شب تا خانه پدرم
می رفتم و می آمدم، اما حالا هنوز سر شب
است. نمی دانم خیالات نمی گذارد که…؟ کم
مانده بزند به سرم.
کاشکی بابام زودتر خوب می شد. آخر،
هربار که شب، این راه را می روم و
برمی گردم، نصفه عمر می شوم. دیگر دل و
قلب، نمانده برایم.
ترس؟ دختر حاجی حسن و ترس؟ کی
جرئت می کرد نگاه چپ بکند. زن حیدر
قصّاب! هیچ زنی جرئت نکرد مجلس
کشف حجاب نرود إلاّ من.
حیدر گفت: نمی خواهد بروی. خودم
رفع و رجوعش می کنم. اگر همه زندگی ام را
بدهم حکومت بخورد، این یکی را
نمی گذارم.
حالا جلو آجان راست راست راه
می رفتم با چادر. مگه جرئت می کرد
سربلند کند؟
چادر فاطمه خانم را گرفته بودند.
بیچاره کتک هم خورده بود. زارزار گریه
می کرد که: آبرویم رفت. جلو سر و هم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 