پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

۷۲

او دیگر نبود؟!

دست و پایش به لرزه افتاد و عرق سردی بر تنش نشست. آخر،
خیلی دوستش داشت؛ آن قدر که به همه گفته بود. هر روز ، همان جا
روبه روی شیشه مغازه می ایستاد و ساعت ها به چشم های زیبایش
خیره می ماند؛ به لبخندی که هر شب به خوابش می آمد و به نگاه
جذّابی که دلش را می ربود.

به هر چه نگاه می کرد ، گویی پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint چهره رویاگون او با آن شال
ماهوتی رنگ و پولک دوزی شده ، در برابر دیدگانش نقش می بست.
حتّی آن وقت که کنار حوض سنگی میان حیاط خانه نشسته بود و به
ماهی های قرمزی می نگریست که گوشه ای در عمق آب سبز، جمع
شده بودند و بالا نمی آمدند. پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint کلّه گلابی شکل خودش با آن
چشم های نزدیک به هم و بینی کوچک و لب های گوشت آلود و زبانی
که انگار همیشه بیرون بود ، روی سطح آب افتاده بود؛ و بار دیگر
چهره زیبای او را با آن نگاه جذّاب دیده بود که در کنار پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint کلّه
گلابی شکل خودش به روی سطح آب افتاده بود. حریری سفید ،
چهره دلفریب او را محو و خیال انگیز نشان می داد. آن وقت پسر ،
قصه عشق تازه اش را برای ماهی های حوض تعریف کرد تا از
دلتنگی دربیایند و ماهی ها بارها و بارها بالا آمده بودند و به لبان
پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint او در آب، نوک زده بودند و پاورپوینت کامل تصویر ۱۵ اسلاید در PowerPoint عشق او هزار تکه شده بود.

دوستش داشت ، آن قدر که تنها برای خودش باشد. یک بار در
حالی که مدام به چشم های او می نگریست ، وارد مغازه شد. مغازه دار
مردی لاغر بود ، با موهایی جوگندمی که روی شانه اش ریخته بود و
ریشی بلند. نگاه از تابلوی نیمه تمام نقاشی گرفت و از بالای عینک
دور نقره ای اش به پسر نگاه کرد که مبهوت لبخند زیبای او درجا
خشکش زده بود و با صدای آرام مغازه دار به خود آمد : «چیزی
می خواین؟!».

و او انگشت کوتاهش را بالا آورده و دختر را نشان داده و جواب
داده بود : «من اونو می خوام».

مرد، نگاه از پسر گرفته بود و در حالی که با قلم مو، رنگ سرخ،
روی گلبرگ گل نقاشی می گذاشت گفته بود : «برو ، با بزرگ ترت
بیا…».

و پسر دل شکسته دستش را پایین انداخته و از مغازه بیرون زده
بود و دوباره پشت شیشه مغازه، ساعت ها به او خیره مانده بود.

دوستش داشت ، آن قدر که به همه گفته بود. حتّی به عبّاس ، پسر
همسایه ای که مدام بالای بام خانه شان کفتر به هوا می پراند و صدای
سوت باریکش، پسر را از چُرت بعدازظهر تابستانی ، زیر سایه خنک
ت