پاورپوینت کامل ایمان به خویشتن ۴۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ایمان به خویشتن ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ایمان به خویشتن ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ایمان به خویشتن ۴۹ اسلاید در PowerPoint :

۱۸

بر کناره خیمه، سر به زیر و دست بر سینه، ایستاده است. در دلش محبّت اهل این خیمه، موج می زند:

– کاش این عمود که خیمه فرزند حسین و خاندان پاک پیامبر را استوار نگاه داشته در قلب من فرو می رفت تا این خیمه، با نشانِ حبّ من برپا می مانْد. کاش خورشیدِ امروز تا طلوع قیامت به غروب نمی نشست و قلب من، همچنان ستون این خیمه بود، و خون قلبم امضا کننده این حضور!

ناگاه، بزرگ و مولای خود، علی فرزند حسین را می بیند که بر آستانه خیمه ظاهر شده است. از دیدار رخسار پریده رنگ او، دلش در گردباد غم، غوطه می خورَد. تشنگی و بیماری، جفاکارانه باهم درآمیخته اند و محبوب او، علی بن حسین را خیمه نشین ساخته اند. در دل، نجوا می کند:

– از همان لحظه که پدرت، حسین، مرا به تو پیشکش فرمود، تو را عاشق شدم. شعله این عشق، دَمادَم سوزنده تر شد تا اینک که پیش پای تو بر خاک نشسته ام. مولای خوب من! ای شیرِ مانده در بیشه! اگر تو در این میدانْ پای می نهادی، بی شک، عرصه به گونه ای دیگر بود. اکنون که خدای حکیم می خواهد تو را به این شیوه حفظ کند، بگذار تا واپسین گُل دیدار را از رخسار زیبای تو برچینم. بگذار با عطرِ نگاه تو در این میدانْ گام نهم؛ شاید در لحظه لقای رسول اللَّه، یاد تو دستگیر من باشد!

فرزند دلبند حسین، علی، با لبخند گرم و مهربان خویش، آرزوی این فداییِ صادق را برمی آورَد و با تبسّم خود، زوایای جان او را طراوت و نشاط می بخشد. شاید روزی را به یاد می آورَد که پدرش، حسین، این خدمتگزار تُرک را به وی بخشید. از همان دم که «اَسلَم»، شرافت خدمتگزاریِ او را یافته، همواره صادقانه و بی ریا در محضرش فرمانبردار بوده است. حال که اَسلَم نزد او ایستاده است و اذن نبرد می خواهد، همچنان خدمتگزاری است صدوق و صدیق که می داند باید با اذن این عزیز، جان خویش را تقدیم حق کند تا به مِهر و حبّ حقیقی دست یابد. اینک که علی بن حسین، شیری است مانده در بیشه، این خدمتگزار صادق آمده است تا اذن جهاد از او بخواهد؛ یعنی بگوید:

– من که با مژگان خود، خاکِ راه تو را می رُفتم، اینک با خون خویش، حقّانیت حضورت را گواهی می دهم تا عاشقان جهان، رسمِ عاشقی بیاموزند و مردمِ همه تاریخ دریابند که نژاد و زبان و عنوان، افتخار نمی آفریند. آنچه افتخار می آورَد، این است که خودت را دریابی و بدانی که خداوند بزرگ، چه بزرگی ها و شکوهمندی هایی در تو تدارک دیده است؛ و تو اگر بخواهی، چه قدر عظیم و ستُرگی! آری؛ آنچه فخر آفرین است، این گوهر والاست که در مجاورت مِهر پروردگار، همسایه مِهر می شود و تا افلاک، پَر می گشاید.

علی بن حسین می داند که اسلم، پیش از این، نزد پدرش رفته و از او اذن خواسته است و از این لطف پدر که اسلم را برای اذن خواهی نزد او فرستاده، بسی خُرسند و شکرگزار است. امّا بر این خرسندی، ابری از اندوه نیز سایه گسترده است؛ اندوهی برخاسته از لطف او به این دوست خالص و یک رنگ. آمیخته ای از آن خرسندی و این اندوه، شَهد لطیف کلام اوست که اسلم را اذن میدان می دهد و بدین سان، تاریخ، عبرتی بزرگ می گیرد:

– در مسلک جانبازی و شهادت، عشقِ خالص، یکّه تاز میدان است. تفاوت نمی کند که خدمتگزاری ترک باشی یا امیری عرب!

همراهان حسین که از مسافتی آن سوتر، این منظره شکوهمند را به تماشا ایستاده اند، می بینند که اسلم با چه وقاری اهل حرم را وَداع می گوید. باور می کنند که این وقار، هیچ کم از شُکوه یک سپه سالار نامور ندارد. باور می کنند که غلامیِ حسین و فرزندش از هزار سروری و سالاری برتر است. باور می کنند که آزادی حقیقی، در سرسپردگی بر این آستان است؛ و شاید برای نخستین بار، به روشنی درک می کنند که چرا همین خدمتکار ترک، کاتبِ امام بوده است و چرا امام، نگارش برخی از نامه ها و نوشتار خویش را به او می سپرده است؛ و چرا از میان صحابه فاضل و کاتب، اَسلَم، پاره ای از نوشته های محرمانه امام

را با خود همراه داشته است. اینک در این روز بزرگ، در این عرصه جدایی حق از باطل، رازهای نهفته هویدا می شوند و حرف های نگفته، آشکار!

مگر نه این است که همه این صحنه عشق و حماسه، این عاشورایِ تاریخ آفرین، برای بازگویی حقیقت های نهفته است که مردمِ خواب زده، از درک آنها عاجز مانده اند؟ اکنون در این عبرت خانه حقیقی، جای یک درس بزرگْ خالی است: گوهر پاک ربّانی خویش را شناختن، و بی دغدغه نژاد و نام و نشان، به سوی مقام رفیع «خلیفه حق» پرگشودن!

اسلم بن عَمرو، با این خود آگاهی ژرف و با دلی سرشار از محبّت حسین و فرزند او و خاندانش، از خیمه آل پیامبر، دور می شود و به سوی میدان، شتاب می گیرد. چه کسی می تواند عرفان و اخلاص او را در این لحظه بزرگ ارزیابی کند؟ چه کسی می تواند شوق و شور او را برای جانبازی و دفاع از حریم امام و خاندانش دریابد؟ چه کسی می تواند بفهمد که اسلم، در چه حال و هوایی است و چه خیالی در سر دارد؟ چهره بشّاش و نورخیز این غلام، این انسان، و این سالار، تداعی بخش خاطره هایی بس شیرین و به یاد ماندنی است:

– خاطره لحظه ای که پدرش عَمرو، حقیقت را یافت و اسلام آورد؛

– خاطره روزی که امام حسین او را در آستان پُر مِهر خویش پذیرفت و دستِ نوازش بر سرش کشید؛

– خاطره دَمی که حسین، او را به فرزند دلبندش علی بخشید؛

– خاطره ایّامی که در محضر مبارک علی بن حسین به تلاوت قرآن می نشست و آوای جان بخش ربّانی اش فضای مدینه را سرشار از عطر وحی می کرد؛

– خاطره سحرگاهانی که در خلوت خویش، آیات خدا را زمزمه می کرد و می گریست؛

– خاطره روزهایی که نزد امام حسین می نشست و گل واژه های نورانی سخنانش را بر چهره اوراق، رقم می زد و خود نیز از آن نور، نصیب می بُرد…

آری، چهره بشّاش و نورخیز اسلم، در لحظه ای چنین مبارک، با یاد این خاطرات شیرین می درخشد و فروغ می پراکنَد؛ و از فروغش، قلب همه آنان که بی نام و نشان و بی ادّعا، با دلی لبریز از عشق به پیامبر و آل او چهره می گشایند، غرق نور و سُرور می شود. در روشنایی این خاطره های جاودان، در همه تاریخ، مردان و زنانی که در چشمِ دیگران کوچک جلوه می کنند و از عنوان های پر طَمطُراقْ نشانی ندارند، در هوای خوشِ استغنا پر می گشایند و جان خویش را از عطر خودآگاهی و خودباوری سرشار می کنند. بدین سان، هر کس در هر جای این کره خاکی و در هر لحظه روزگاران، هرگاه احساس خستگی و ماندگی کند، به یاد غلامی می افتد که خودش را، توانش را، و ودیعه های خداوند در جانش را باور کرد و از آنها برای پرواز، سکّویی ساخت.

از نخستین لحظه ای که کاروان امام، مدینه را به سوی مکّه ترک گفت، و آن گاه از مکّه به جانب این دشتْ روانه گشت، اسلم بن عمرو، همراه و همگام مولای خویش شده است. او می توانست همچون برخی از نزدیکان و بستگان و پیرامونیانِ امام – که ماندن در مدینه را بر شرفِ همراهی با

حسین برگزیدند – همان جا بماند؛ امّا بی آن که هیچ جبر و اکراهی در میان باشد، خودْ این انتخاب بزرگ را در کارنامه زندگی خویش رقم زد. اینک نیز که فصل سرخ کتاب زندگی را پیش رو دارد، آنچه او را پیش می بَرَد، همان ایمان و اعتمادی است که از آغاز در جانش لانه کرده بود و هر روز، بالنده تر و زاینده تر شده است؛ ایمان به گوهر آسمانی خویش و اعتماد به شور و شعور و توانی که چون چشمه ساری از درونش می جوشد. در تمام این روزها که راه مدینه تا مکّه، حضور در خانه خدا، و حرکت از مکّه تا کربلا را با امام و یارانش سپری کرده است، هرگز سایه جبر و بی ارادگی را بر سر خویش ندیده است. او آزادی و آزادگی را در این ایّام، بیش از همیشه عمر خود، احساس و باور کرده است. پس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.