پاورپوینت کامل کوچه باغِ زندگی; معنای زندگی در جادهها ۴۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کوچه باغِ زندگی; معنای زندگی در جادهها ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کوچه باغِ زندگی; معنای زندگی در جادهها ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کوچه باغِ زندگی; معنای زندگی در جادهها ۴۹ اسلاید در PowerPoint :
۶۸
چند سالی بود که دوست داشتم، تابستان را که مدرسه ها تعطیل اند و کار خاصی نداریم،
به جای رفتن به کلاس های فشرده و جورواجور مثل زبان انگلیسی، کامپیوتر، خوشنویسی
و… همراه پدرم باشم؛ چون هم فال بود و هم تماشا، هم تو کارها کمکش می کردم و از
او چیزهای زیادی یاد می گرفتم و هم شهرهای مختلف و منظره های طبیعی متفاوت را
می دیدم. سال قبل که این مطلب را به پدرم گفتم، جواب داد: «تو هنوز باید درس بخونی
و از تابستونات خوب استفاده کنی تا وقتی صاحب زندگی شدی، برای خودت کسی باشی،
دکتری، مهندسی. این کارو بزار برای سال دیگه».
اگر چه از پدرم خیلی ناراحت شدم، ولی به روی خودم نیاوردم و برای نشان دادن
مخالفتم، در هیچ کلاس علمی، هنری، ورزشی و… شرکت نکردم و کارم از صبح تا غروب، گز
کردن کوچه ها و پرسه زدن توی محلّه بود. بابام فهمیده بود که خیلی از او ناراحتم،
برای همین، یک روز که از سفر بندرعباس برگشته بود، کنار حوض نشسته بود و به
شمعدانی های دور حوض ور می رفت، گفت: «سعید جان، بابا! پایه سفر هستی که ایام عید
را با هم باشیم؟».
من که عذرخواهی را از چشم های بابام فهمیده بودم، با خوش حالی زیاد و به زبان شاگرد
شوفرها گفتم: نوکرتم به مولا!
داشتم به طرفش می رفتم که یک ماچ آبدار از صورت پرگوشتش بکنم که گفت: «خوبه، دور ور
ندار! خودت و لوس هم نکن! این سفر، یک شرط داره». گفتم: چه شرطی؟ گفت: «این که توی
سفر، علاوه بر تفریح و دیدن شهرهای مختلف و کمک به من، درباره یه موضوع از چیزهایی
که در زندگی اینده ات به اون نیاز داری، باهم گپ بزنیم و خلاصه حرف های سفری ما
دور و بر این مطلب باشه. آخه توی یکی از این سفرهای آخری که از جاده تهران ـ قم
می گذشتم، یه آقا سید روحانی را سوار ماشینم کردم. صحبت از تفاوت بچه ها و جوون های
امروز با دوره ما پیش اومد. اون حاج آقا، از قول مولا علی(ع) گفت: به جوانانتان در
ابتدای جوانی، چیزهایی را بیاموزید که هنگامی که مرد زندگی شدند، به آنها نیاز
دارند».
@@@
داشتم از پنجره ماشین، به گلّه های گوسفندی که کنار جاده می چریدند نگاه می کردم که
صدای بابام مرا به خود آورد: «خب، آقا سعید، الوعده، وفا! اگه یادت باشه، قرار شد
که یه حرف ها و اختلاط هایی باهم داشته باشیم. حالا نظرت چیه؟ درباره چی حرف
بزنیم؟».
همین طور که داشتم به حرف های بابام گوش می کردم، چوپان گلّه را دیدم که با پسری هم
سن و سال من، مشغول صحبت بود. گویا او نیز پسرش را برای آموزش هایی در ایام عید،
همراه خودش آورده بود. زندگی ها، با رنگ ها و شکل های متفاوتِ اقتصادی، فرهنگی،
مکانی و زمانی در جریان است و مردم با هر سطح دانش و فرهنگ، فلسفه و معنایی را برای
زندگی در نظر می گیرند و در پی معنا بخشیدن به زندگی خود و رسیدن به اهداف زندگی
هستند.
یک دفعه، صدای بابام مرا به خودم آورد: «آقا سعید! مثل این که ما داریم با شما حرف
می زنیم، حواست کجاست؟». به جای این که به او جواب بدهم که چه کار می کنم، از دهنم
در رفت: «معنای زندگی».
بابام گفت: «معنای زندگی! یعنی می گی درباره معنای زندگی صحبت کنیم؟». گفتم: نه،
نه. یعنی اصلاً از قبل فکر نکرده بودم که در این باره صحبت کنیم؛ ولی حالا که پیش
آمده، موضوع بدی نیست. من هم با این موضوع موافقم. خب حالا باید چی بگیم و از کجا
شروع کنیم؟
با گفتن این جمله، بابام به سکوتی طولانی فرو رفت. من هم سعی کردم حواسش را پرت
نکنم و در حالی که از پنجره کنار دستم، بیرون را نگاه می کردم، به معنای زندگی فکر
می کردم. ماشین، به سربالایی تندی رسیده بود. بابام، دنده معکوس کشید و با دنده یک،
آرام آرام حرکت کرد. در همین حال که با یک دست، به فرمان چسبیده بود و با دست دیگرش
به سبیل های پرپشتش ور می رفت، گفت: «سعیدجان! تو می دانی معنای زندگی چیه و چه
چیزی می تونه به زندگی معنا بده؟» و بعد خودش ادامه داد: « باباجون! هرکس توی این
زندگی دنیایی، برای رسیدن به اهدافش یه مسیری رو انتخاب می کنه و سعی داره جوری توی
این مسیر حرکت کنه که در موقع معین، به اون هدف برسه. درست مثل کار ما راننده ها
که وقتی بار می زنیم و می خواهیم به یک مکان مشخّصی برسیم و بار را اون جا خالی
کنیم، باید مسیری رو انتخاب کنیم که هم امن باشه و هم کوتاه ترین باشه و هم در صورت
امکان، سالم و خوب و خوش منظره باشه. حالا توی این جاده ها ما برای چی دنده می کشیم
و ترمز و کلاج می گیریم؟ حتماً یه هدف و معنایی پشت این کارمون خوابیده که این کارِ
هر روزه به ظاهر تکراری رو برامون ما باارزش و خوشایند می کنه».
من که تا حالا داشتم به حرف بابام گوش می دادم و نه تنها پلکی نمی زدم، بلکه آب
دهنم را هم توی گلو نگه داشته بودم، آب دهنم را قورت دادم و گفتم: خوب حالا چه جوری
و از کجا باید این معنای زندگی رو پیدا کرد؟
بابام جواب داد: «پسرم! این دنیا و این روزگار رو همین جوری نگاه نکن. سعی کن هر
روزش برات روز مدرسه و هر جاش برات کلاس درس باشه. اگه آدم، درستْ به دور و برش
نگاه کنه و خوب فکرش رو به کار بندازه، می تونه معنای درست زندگی رو هم پیدا کنه.
مثلاً ایا تا حالا هیچ وقت به نوشته های پشت ماشین ها دقت کردی؟ هیچ وقت فکر کردی
ببینی چه چیزهای قشنگ و ارزشمندی از زبان راننده ها نوشته شده که هر جمله اش
می تونه راه حل مشکلی یا راه گشای راه بسته ای باشه؟
درباره همین موضوع زندگی و معنای اون هم چیزهای جالبی توی این ماشین نوشته ها پیدا
می شه.
راستی نوشته پشت ماشین عمو حبیب رو خوندی؟ اون جا نوشته شده: زندگی بدون عشق، معنا
ندارد!
این عشق، واقعاً کلمه عجیبیه و اگه توی یه زندگی، عشق وجود نداشته باشه، اون زندگی،
هیچ ارزشی نداره. منظورم این عشق های درپیتی و کوچه و خیابونی نیست ها! عشق به
معنای واقعی، عشق به خدا، عشق به مردم، عشق به خانواده، و عشق به زندگی انسانی، در
حقیقت، عشق و محبّت در زندگی، نیروی محرکّه زندگی های درست و راستیه».
بعد از گفتن این جمله ها، بابام لبخندی زد و گفت: «خودمونیم ها، عجب سخنرانی با
کلاسی کردیم!». بعدش دوتایی زدیم زیر خنده.
@@@
ساعت هشت شب بود که بابام برای نماز خواندن و شام خوردن، ماشین را نگه داشت. بعد از
خوردن شام، دوباره حرکت کردیم. بابام در حالی که خلال دندان را گوشه لبش نگه داشته
بود و با آن بازی می کرد، به من اشاره کرد و گفت: «داشپورت رو باز کن، یه دفترچه
قرمز رنگ توشه، درش بیار».
دفترچه قرمز کوچکی که گوشه و کنار آن، از عمر طولانی اش حکایت می کرد، داخل جعبه
بود. گفتم: این دفترچه، مال شماست؟ تا حالا ندیده بودمش. حالا چی توش نوشته؟ گفت:
«آره بابا، اسم این دفترچه «نوشته های ماشینی» هست. توی این جاده ها، هر روز و هر
شب، پشت این ماشین ها مخصوصاً ماشین های سنگین، نوشته ها رو می خونم و برای خودم
حلّاجی می کنم و بعضی از چیزهای قشنگش رو هم توی این دفترچه، یادداشت می کنم. حالا
ورش دار و یک نگاه بکن و چیزهایی که درباره معنای زندگی توش نوشته شده بخون تا
درباره شون باهم صحبت کنیم».
دفترچه را باز کردم و شروع کردم به ورق زدن آن. جمله های زیبایی در آن نوشته شده
بود، آن هم با موضوعات مختلف. من هم همان طور که پدرم گفته بود، باید به دنبال
جملاتی می گشتم که درباره زندگی و معنا و هدف آن بود. تا این که به این بیت شعر
رسیدم:
زندگی، گرمی دل های به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد، همه درها بسته است.
وقتی چند کلمه مصرع اوّل را خو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 