پاورپوینت کامل در ماتم یک کوتوله ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در ماتم یک کوتوله ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در ماتم یک کوتوله ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در ماتم یک کوتوله ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
۹۲
هیچ آدم عاقلی توی بیمارستان کار نمی کند، مگر آن که مجبور باشد؛ چون حقوق
درست و حسابی نمی دهند. ولی من هشتم گرو نهم بود، کار پیدا کردن هم کار
حضرت فیل بود و اداره کار هم سر سیاه زمستان مرا به آن جا فرستاد.
بیمارستان کجا بود: درست وسط هارلم .
کارش سخت نبود: تمیز کردن اتاقهای بخش ، بردن غذا برای مریض ها با چرخ
دستی ، ول گشتن و زمین ها را شستن . خیالی نبود. غذا هم فتّ و فراوان بود.
یک بیمارستان کوچولوی خاص بود. طبقه ای که من کار می کردم ، سه اتاق
کوچولو داشت و توی یکی از این اتاقها خانم کوتوله ای خوابیده بود. خانم
کوچولویی که مثل بچه ای بود که شسته و حسابی آبش را گرفته باشند. ازش
نمی ترسیدم ؛ چون قبلاً به من رسانده بودند که یارو کوتوله است .
یک کیف داشت که دو برابر هیکل خودش بود. کیفش همیشه روی صندلی کنار
تختش بود. خانم کوتوله ناز و دست و دلبازی بود. همان روز اوّل به من
انعام داد. حیف که چیزی از عمرش نمانده بود.
پرستارها به من گفتند که کنتس کوتوله ، پول اتاق را تا موقع مرگش داده
است . من هیچ وقت ، مردن آدم ها را ندیده بودم ، ولی او ارزشش را داشت که
مثل پروانه ، دور و برَش بچرخم .
به من گفت : «هوای مرا خوب داشته باش . من مردنی ام و از پول خرج کردن
هم نمی ترسم . همیشه می دانم چه طور به لطف مردم ، کارهایم را راه
بیندازم ». کیف بزرگ و پر و پیمانه اش را که به بزرگی خودش ، بود باز کرد و
یک بسته بزرگ اسکناس را به من نشان داد و گفت : «با این ، همیشه و همه جا
کارم راه می افتد».
کار من یکی را که راه می انداخت ، از پیشش جُم نمی خوردم . انعام ، کار
خودش را کرده بود. از این جاست که می دانم توی آن چند روزی که کوتوله
توی اتاق بیمارستان خوابیده بود، چه چیزهایی پیش آمد. دل و جرئت خوبی
داشت ؛ ولی پول اتاق را تا موقع مرگش حساب کرده بود.
پرستار شیفت روز می گفت : «پنی سیلین هم نمی تواند نجاتش بدهد. حساب او فرق
می کند».
این جریان ، برای وقتی است که پنی سیلین تازه اختراع شده بود. البته
آن سال ، بنگاه های کفن و دفن هم دل خوشی از پنی سیلین نداشتند. کارشان
به جایی رسیده بود که برای پیدا کردن مرده ، پاشنه بیمارستان ها را در
آورده بودند.
یکی از همین مأمورهای کفن و دفن به من می گفت : «کار و کاسبی خراب است .
از وقتی این پنی سیلین ، سر و کلّه اش پیدا شده ، مردم دیگر مثل قدیم ها
نمی میرند. قدیم ها همین که بهار می شد، خاطرمان جمع بود که ذات الریه و
مرض های دیگر، کلّی مرده روی دست مردم می گذارد. هنوز هوا گرم نشده بود که
رفتن بیرون و سرما خوردن همان و کار آدم ، یکسره شدن همان .
آن وقت ها یک روز در میان ، تشییع جنازه به پا بود. آن روزها تمام شد. حالا
دکترها پنی سیلین به دست ، کنار مریض ها ایستاده اند و تا خوب نشوند، ولشان
نمی کنند. پنی سیلین ، ما را به خاک سیاه نشانده . وضع قبرستان دارها هم از
ما بهتر نیست .
اما آن کوتوله ، ذات الریه نداشت ، حتی سرما هم نخورده بود. مدت ها پیش از
این باید عمل می کرد، ولی این کار را نکرده بود. حالا هم دیگر عمل ،
فایده ای به حالش نداشت . توی سوزنی که به بازویش می زدند، پنی سیلین
نبود، حتی چیزی نبود که به خوب شدنش کمک کند؛ فقط دردش را آرام می کرد.
سوزن ها را جای امنی می گذاشتند تا کارگرهای جوانی مثل من ، آنها را ندزدند و
به عملی ها نفروشند. پرستارها حتی به من نمی گفتند که سوزن ها را کجا قایم
می کنند. راستش وقتی به آن بیمارستان آمدم ، سر و وضع درست و حسابی
نداشتم . آن قدر کارگر کم داشتند و به کمک نیاز داشتند که حاضر می شدند هر کس
حتی مرا برای پادویی ، توی بیمارستان استخدام کنند. این بود که من این کار
را گرفتم .
روز اوّل هنوز کاملاً تمام نشده بود که عاشق کوتوله شده بودم . بهش گفتم :
«خاله ریزه ، تو کوتوله دل و جگرداری هستی . دل و جرئتت مرا کشته !».
کوتوله گفت : من از این بیمارستان و هالوهایی که تویش کار می کنند خوشم
می آید. پرستارهایش همدرد آدم نیستند؛ خوب اند ولی آدم را درک نمی کنند. تو
این جا تنها کسی هستی که می توانم ازش خواهش کنم کاری برایم انجام بدهد.
پسرم را پیدا کن !».
گفتم : «کنتس ، تو خودت مثل بچه ای . می شود بگویی کجا و کی صاحب یک پسر
شدی ؟».
کنتس کوتوله گفت : «تو غصّه این چیزها را نخور. فقط بدان که من یک پسر
دارم ؛ پسری که مال خودم است و می خواهم فوراً او را ببینم . نمی داند که
من مریضم و ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 