پاورپوینت کامل سالشمار زندگی امام خمینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سالشمار زندگی امام خمینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سالشمار زندگی امام خمینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سالشمار زندگی امام خمینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۶۱

بخش دوم

۱۳۵۶/۱۳۱۶

آقای دکتر عباس زریاب خویی, که برهه ای در محضر امام دانش اندوخته و در محفل درسی ایشان حاضر شده, گزارشی داده است از مجلس درس و بحث امام و آشنائی ایشان با مسائل حکمی و فلسفی و عرفانی, که اکنون آن بخش از گزارش را که مربوط می شود به سال ۱۳۱۶هـ.ش. در این جا نقل می کنیم:

([آقای خمینی] در سال ۱۳۱۶ شمسی از مدرسین فاضل و بنام حوزه قم بود و با آن که جوان بود و در حدود سی وشش سال داشت, مورد تعظیم و احترام همگان بود. عصرها, حدود دو ساعت به غروب مانده به مدرسه فیضیه می آمد و در ضلع جنوبی مدرسه در جلوی یکی از حجرات می نشست و با فضلای درجه اول حوزه, مانند مرحوم سید محمد یزدی, معروف به داماد, و مرحوم شیخ حسن نویسی و مرحوم فاضل لنکرانی, به بحث و جدال در مسائل فقهی و اصولی می پرداخت و گاهی (یعنی به ندرت) تند می شد و صدای خود را بلند می کرد, چنان که فضای مدرسه از صدای او پر می شد.… این گونه موارد بسیار نادر بود و او, غالباً, درمباحثات خونسرد و تسلّط او بر نفس معروف بود و با وقار و جاذبه شخصی خود, همه را به احترام وا می داشت و همه او را به تفوّق در فضل و تقیّد به ظاهر و اصول اخلاقی می ستودند. به همین جهت, این حسن اعتقاد همگان به من نیز سرایت کرد و من آرزو می کردم که اطلاعات و تحصیلات من روزی مرا موفق به حضور در درس او بکند.)۱

۱۳۵۷/۱۳۱۷

امام, پس از درگذشت آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری, در مدرسه فیضیه درس اخلاق شروع کرده و کم کم دامنه این درس گسترش یافته است.۲ و افزون بر روحانیان و فضلا, بسیاری از بازاریان در آن شرکت می کرده اند.

استقبال از این درس به گونه ای بوده که در هفته ای دو روز: پنج شنبه و جمعه, جلسه درس برگذار می شده است. ایادی رژیم رضاخان, از آن جا که می دانسته اند با ادامه و اوج این گونه جلسه ها, مردم به کسب خویها و ویژگیهای فاضله, روی می آورند, به کارشکنی پرداخته و بر آن شده اند که آن را به تعطیلی بکشانند.

امام خمینی در پاسخ به فرستاده اداره پلیس که خواهان تعطیلی مجلس درس اخلاق بوده گفته است:

(من موظف هستم به هر نحوی که هست, این جلسه را بر گذار نمایم. پلیس شخصاً بیاید از انعقاد آن جلوگیری به عمل آورد.)

ایادی رژیم که با سرسختی امام روبه رو شده به کار شکنی پرداخته اند و امام ناچار شده که درس اخلاق را از مدرسه فیضیه به مدرسه حاج ملاصادق که منطقه ای دور دست بوده, انتقال دهد و پس از فرو افتادن رضاخان از کرسی اقتدار, دوباره به فیضیه برگردد.۳

با توجه به این که شاگردان امام, به روشنی گفته اند: این درس پس از فوت آقای حائری بوده و سخت گیریهای رژیم رضاخانی, در سالهای ۱۳۵۷هـ.ق. بر حوزه کم تر شده و امام خمینی نگارش کتاب اربعین خود را که کتابی است اخلاقی, در سال ۱۳۵۷ هجری شروع و در روز جمعه چهارم محرم هزار و سیصد و پنجاه وهشت هجری, به انجام رسانده است; از این روی ما آغاز درس اخلاق ایشان را سال ۱۳۵۷هـ.ق. انگاشتیم. این درس نزدیک به هشت سال به درازا, کشیده و به گونه ژرف و همه سویه در مشتاقان و علاقه مندان اثر گذاشته است و این را می شود از تربیت شدگان این محفل بزرگ اخلاقی, به خوبی دریافت.

([امام خمینی] از زمان مرحوم حایری تا ۱۳۶۸ هجری, دروس کفایه و مکاسب و منظومه و اسفار را تدریس و فضلاء برجسته تربیت نموده و بخصوص در فن اخلاق و درس آن استاد منحصر به فرد حوزه قم بوده و حدود هشت سال در مدرسه فیضیه هفته ای دو روز: پنج شنبه و جمعه, صدها نفر از فضلاء حوزه و غیره را از بیانات شیوا و درس اخلاق مستفیض و با ذکر:

(الهی هب لی, کمال الانقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمه وتصیر أرواحنا معلقه بعزّ قدسک) که همه روز در اختتام درسش می فرمود, قلوب اهل ذوق و تهذیب را نورانی و صفا و جلا می داد تا در چند سال اخیر که درس مذکور را برای پاره ای از موانع تعطیل و حوزه درس خارج فقه و اصول را دائر [نمود]….)۴

با توجه به این که فوت آقای حائری, در ذیقعده سال ۱۳۵۵هـ.ق. بوده است, آغاز درس اخلاق را در سال ۵۶ و یا ۵۷ می توان دانست که تا سال ۱۳۶۴ و یا ۱۳۶۵هـ.ق. ادامه داشته است.

۱۳۵۸/ ۱۳۱۸

عباس زریاب خوئی, که شرح منظومه سبزواری را در سال ۱۳۱۸هـ.ش. نزد امام خمینی فرا گرفته است از شیوه تدریس, آگاهیها ویژگیهای ایشان چنین می نویسد:

(در آغاز سال ۱۳۱۸ شمسی از بعض از طلاب شنیدم که: آقای روح الله خمینی, درس شرح منظومه حاج ملاهادی را آغاز خواهد کرد. من که در انتظار چنین فرصتی بودم, با شور و شوق تمام به درس او که در مَدْرَسْ (سالن درس) مدرسه دارالشفا منعقد می شد, حاضر شدم و به انتظار, پایان دادم.

او درس را به جای آن که از آغاز کتاب شروع کند, از طبیعیات شروع کرد و استدلال او برای این کار, روش معلم اول یا ارسطو بود که الاهیات را پس از طبیعیات قرار داده بود و به همین جهت, الاهیات را ما بعدالطبیعه نامیده بود. روش تدریس او, برخلاف استادان دیگر بود; یعنی هرگز مطلب را با جملات و عبارات کتاب تطبیق نمی کرد, بلکه پس از آن که یکی دو جمله از متن کتاب می خواند, شروع می کرد به تقریر درس از خارج با بیانی که پر از شور و هیجان بود و این هیجان گاهی چنان قوّت می گرفت که صدایش را بلند می کرد و جلسه درس, به جلسه خطابه و تذکیر بدل می شد. او می خواست در ضمن تشریح مطالب فلسفی به مسائل اخلاقی و اجتماعی ـ دینی [هم] بپردازد و این دو مقصود را چنان استادانه با هم می آمیخت که انسان نمی توانست موضوع درس را از بحث دینی ـ اخلاقی او جدا بداند و این امر, تأثیر شدیدی در مغز و روح متعلّمان به جای می گذاشت و شخص هنگام خروج از جلسه درس, حالتی روحی و عرفانی و سرشار از اندیشه عمیق دینی در خود احساس می کرد که شاید تا یکی دو ساعت دوام داشت. او خود, سرشار از این کیفیت عرفانی, دینی و فلسفی بود.

او برای خود جهانی از اندیشه معنوی ـ دینی ساخته بود که عناصر تشکیل دهنده آن, مذهب شیعه اثناعشری, افکار نو افلاطونی منطوی در فلسفه اشراق, عرفان محیی الدین عربی و حکمت متعالیه ملاصدرا بود. او, این عناصر را عمیق تر و ذاتی تر از اسلاف خود, در خود پیوند داده بود و به شکل متعادل و منسجم و هم آهنگی به وجود آورده بود که می توان آن را به یک سمفونی تشبیه کرد.)۵

۲۱ ربیع الثانی ۱۳۵۸/ ۱۹ خرداد ۱۳۱۸

در این تاریخ, امام خمینی کتاب (سرّ الصلوه معراج السالکین و صلوه العارفین) را به پایان رسانده است. این کتاب, در بردارنده نکته ها و مقوله های بلند و ژرف عرفانی است. ایشان در این اثر, به بیان نماز سالک و چگونگی حضور قلب و اسرار نماز می پردازد.

این اثر, تشکیل شده است از: مقدمه, شش فصل, دو مقاله و خاتمه. مقاله اول در مقدمه نماز و اسرار آن و دارای ده فصل و مقاله دوم در اسرار مقارنات نماز و دارای دوازده فصل است.

۱۳۱۹/۱۳۵۹

دکتر محمد باقر, از استادان برجسته زبان فارسی پاکستان, در مصاحبه ای با فصلنامه دانش در سال ۱۳۶۹هـ.ش. خاطره جالبی از امام نقل کرده که مربوط به سال ۱۳۱۹هـ.ش. است.

این که می گوییم سال ۱۳۱۹هـ.ق. بدین خاطر است که دکتر محمد باقر, در این مصاحبه, خاطره خود را مربوط به پنجاه سال پیش می داند و با توجه به تاریخ مصاحبه, سال ۶۹, می توان آن را مربوط به سال ۱۳۱۹هـ.ش. دانست. دکتر محمد باقر, برای نخستین بار, به عنوان استاد زبان فارسی در سال ۱۹۳۹م/۱۳۵۸هـ.ق./۱۳۱۸هـ.ش. به ایران آمده و پس از آن ۲۵ بار دیگر به ایران سفر کرده و با اساتید زبان فارسی دیدار و آنان را برای تدریس, به پاکستان دعوت کرده است. در این رفت وآمدها, کتابهای بسیاری از ایران خریده که اکنون کتابخانه بزرگی از این آثار تشکیل شده است.

گویا, این خاطره مربوط به نخستین سفر وی باشد که به سال ۱۹۳۹م. یا یک سال پس از آن انجام شده است.

او, سفری به قم داشته و در آن جا با امام خمینی آشنا می شود و امام او را به خمین می برد و… که بهتر است این خاطره زیبا را از مصاحبه وی بخوانیم:

(به جاست خاطره جالبی که از امام خمینی در ایران دارم, نقل کنم. عرض کنم که: بنده با امام خمینی پنجاه سال پیش, دو دفعه نهار خوردم. به قم رفتم و در حیاط مسجد, مردی را دیدم که قدم می زدند. من پیش رفتم, گفتم: آقا! شما که هستید؟ گفتند: که من روح الله خمینی.

و پرسیدند: شما که هستید؟

گفتم که: من استادِ زبان فارسی در دانشگاه پنجاب هستم و این جا برای گردش آمده ام.

گفتند: پیش من بیایید. پرسیدند: ماشین دارید؟

گفتم: بله.

گفتند: بسیار خوب.

داخل ماشین نشستم. مرا به خمین بردند. آن جا ما ناهار خوردیم. ناهار خیلی ساده بود. چلوکباب و آب. بعداً برگشتم. آن روزها ایشان از شاه خیلی شکایت می کردند.

من گفتم: آقا من مهمان شاه هستم و شما شکایت می کنید؟

گفتند: این طور می گویم که شما به موازین اسلام توجه کنید.

من گفتم که: من مسلمان هستم و علمای مثلِ شما را خیلی احترام می ورزم. بعد از انقلاب اسلامی ایران, شنیدم ایشان در مجلس هایی گفته بودند که من یک دوست به نام دکتر محمد باقر در پاکستان دارم. تا این که روزی سفیر کبیر شما که برادرِ کوچک نخست وزیر وقت بود, پیش من آمد و به من گفت: امام در تلاشِ شما هستند. شما را می خواهند ببینند.

من به اسلام آباد رفتم. از اسلام آباد به تهران و این دفعه آخر بود. حضرتِ امام تهران تشریف آورده بودند. آن روز من گفتم: آقا! این روزها در روزنامه های پاکستان چاپ شده که شما بر ساختمانهای سلطنتی و زر و جواهر قابض شده اید؟

ایشان به یک افسر نظامی اشاره کردند و او مرا در همه ساختمانها برد. در آن جا شش تا محل به من نشان دادند.

به من گفتند: شما ایرانی که نیستید؟

گفتم: نه ایرانی که نیستم ولی من ایران را دوست دارم.

آن جا رفتم و چیزها دیدم و حالا آن همه را موزه ساخته اند. بعداً مرا به بانک ملّی بردند و آن جا که تاج و زر و جواهر و همه چیز را همان طور که بیست سال پیش در زمان شاه دیدم, ملاحظه کردم. امام خمینی این همه امکانات را برای من درست کرده بودند. پس از بازگشت, ایشان پرسیدند که: ناهار می خورید؟

گفتم: بله.

گفتند: بیایید.

مثل اولین ملاقات, کباب و یک لیوان آب آوردند.

بعداً پرسیدم: آقا! یادتان هست که شما در خمین یک منزل داشتید و کرایه اش فقط پانزده تومان بود؟

گفتند: حالا هم هست. پرسیدند: می خواهید بروید؟

گفتم: نخیر, چون می خواهم برگردم و حالا خسته هم شده ام.

بعد گفتند: ولی کرایش اش حالا پانزده تومان نیست, ۱۵۰۰ تومان است.

این خاطرات خیلی شیرین را از ایران آوردم.)۶

شعبان ۱۳۶۰/ شهریور ۱۳۲۰

در این برهه, با شروع جنگ جهانی دوم فرو افتادن رضاخان در دام نازیها, متفقین برآن شدند از راه ایران, جبهه روسیه را توانا سازند; از این روی انگلیس , آمریکا و شوروی, ایران را در کف اختیار خود گرفته و نیروهای مسلح رضاخان که سالها بر توانایی آنها می نازیده, بدون هیچ گونه ایستادگی, کشور را در دست بیگانگان تجاوزگر رها کرده اند. روحانیت نیز, که همیشه در برابر هجوم استعمارگران سدّ پولادین بوده, با ویرانگریهای رضاخان و رخنه ای که او در دیواره بلند آن وارد ساخته بوده, جایگاه مناسبی برای میدان داری و بازتاب نداشته است. نخستین کار متفقین بر کنار کردن رضاخان بوده است. او نگران بوده که حکومت از خاندان وی به در رود و به دست دیگران بیفتد; زیرا به خوبی می دانست: انگلستانی که او را آورده اکنون دارد می برد و همان کشور نیز اینک تصمیم گیرنده است, هر کسی را بخواهد, روی کار می آورد. از این روی, به دیدار محمد علی فروغی شتافته و او نیز, با قرار و مدارها و پیمانهایی, قول به همکاری داده و با موافقت انگلستان, محمد رضا به جای پدر نشسته و رضاخان به جزیره موریس تبعید شده است.۷

امام خمینی, بر وابستگی رضاخان و محمد رضا به انگلستان بارها اشاره کرده و بارها, خاطره ای را نقل می کند که در هنگام جنگ جهانی دوم, رادیو دهلی که زیر نظر انگلستان بود, اعلام کرد: ما رضاخان را آوردیم و حالا بر کنار کردیم:

(در رادیو دهلی که آن وقت تحت [نظر]… انگلیسیها بود, من خودم شنیدم که رضاخان را ما آوردیم در ایران, آوردیم و بعد به ما خیانت کرد, بردیم آن را. آوردن و بردن را خود آنها گفتند.)۸

فردوست, در خاطرات خود, از چگونگی روی کار آمدن رضاخان, توسط انگلیسیها چنین می گوید:

(شاپور جی, روزی کتاب محرمانه ای را به من نشان داد که در یک بند آن نوشته شده بود که: نایب السلطنه هندوستان می خواست فرد مناسبی را برای اداره ایران پیدا کند و به دستور او, پدر شاپور جی این فرد را, که رضا بود, پیدا کرد و به نایب السلطنه معرفی نمود. شاپور جی منظورش این بود که سلطنت پهلوی به دست پدر او تأسیس شده است.)۹

امام خمینی که از آغاز کودتای رضاخانی, کارهای وی را زیر نظر داشته و با آنها مخالف بوده در سالهای سیاه اختناق رضاخان, در رباعی می سراید:

از جور رضا شاه, کجا داد کنیم

آن دم که نفس بود, ره ناله ببست

امام می گوید: وقتی رضاخان دیکتاتور را از ایران راندند, مردم, بسیار شادمانی کردند.۱۱

گزارش کرده اند: مردم ایران, با این که کشورشان در تصرف قوای متفقین بود, همین که خبر رفتن رضاخان از رادیو پخش شد, به تکیه ها و مسجدها روآوردند و با این که محرم نبود فریاد (یاحسین) سردادند و از سالها خفقان خود را رها دیدند.۱۲

دوشنبه ربیع الثانی۱۳۶۱/ اردیبهشت ۱۳۲۱

امام خمینی, در این تاریخ کتاب (آداب الصلوه) خود را به پایان رسانده است. این کتاب بسان کتاب سرّ الصلوه است با افزودهایی بر آن. امام در مقدمه با اشاره به سرّ الصلوه, درباره انگیزه خود از نگارش این کتاب, می نویسد:

(ایّامی چند پیش از این, رساله ای فراهم آوردم که به قدر میسور از اسرار صلوه در آن گنجانیدم و چون آن را با حال عامّه تناسبی نیست در نظر گرفتم که شطری از آداب قلبیّه این معراج روحانی را در سلک تحریر درآورم, شاید برادران ایمانی را از آن تذکّری و قلب قاسی خود را تأثّری حاصل آید.)۱۳

ییک شنبه ۲۴ محرم ۱۳۶۲ / ۱۱ بهمن ۱۳۲۱

درگذشت مرحوم آقا رضا مسجدشاهی در اصفهان,۱۴ استاد امام خمینی. امام, از ایشان اجازه نقل حدیث نیز دارد.۱۵

۱۳۶۲/۱۳۲۲

حاج شیخ مهدی پایین شهری قمی, از علمای قم, فرزندی داشته به نام علی اکبر حکمی زاده. حکمی زاده, از احمد کسروی کژاندیش و مخالف سرسخت دین مبین اسلام, اثر می پذیرد و به کژ راهه می افتد و این جا و آن جا, به نشر اندیشه های نادرست خود می پردازد.

او, در سال ۱۳۱۳ شمسی مجله (همایون) را در قم منتشر می سازد.۱۶ کسروی, در مجله پیمان ۱۷ در شماره شانزدهم و هفدهم خود به تبلیغ از مجله همایون پرداخته است.۱۸

مجله همایون, با داعیه اصلاح طلبی و در واقع برای نفوذ در حوزه بنیاد گذاشته شده بود و در شماره ۷ از سال اول, همگام با تلاشهای رضاخان و با تجلیل از وی, مراسم عزاداری سیدالشهداء را کاری زشت و نامشروع و خلاف عقل و حتی بدعت شمرده است!۱۹

این مجلّه, بیش از ۱۲ شماره نپاییده و از ساحت فرهنگ پاک شده; زیرا افزون بر مشکل مالی صاحب امتیاز, از سوی اهل مطالعه نیز, استقبال نشده است.۲۰

اما علی اکبر حکمی زاده, که اندیشه های خود را به گمان و پندار خود, حق می دانسته, به پراکندن اندیشه های باطل و سخیف خود پرداخته و در ۱۳۲۲, کتاب (اسرار هزار ساله) را در ۳۸ صفحه نوشته و نشر داده است و در آن به اسلام, تشیع و حوزه ها حمله می کند و عقائد وهابیت را مطرح می سازد.

امام خمینی یک روز در راه رفتن به مدرسه فیضیه, می بیند: شماری درباره کتاب (اسرار هزار ساله) بحث می کنند. از این روی, بر آن می شود که از میانه راه بر گردد و به نقد این اثر سخیف بپردازد. یک ماه, تا چهل روز درس را تعطیل می کند و اثر ارزشمند (کشف الاسرار) را می آفریند و در این اثر افزون بر پاسخ گویی به شبهه ها, کانون توطئه را نیز, که همانا حکومت رضاخانی باشد, نشانه می رود و در مقدمه می نویسد:

(امروز که دنیای آتش خیز, به ناچاری دست خود را طرف دین و روحانیت دراز کرده و خواهد کرد و از نیروهای معنوی استمداد می کند, بعضی از نویسندگان ما حمله بر دین و دینداری و روحانیت را بر خود لازم دانسته, بدون آن که خودشان نیز مقصودی جز فتنه انگیزی داشته باشند, با قلمهای ننگین خود اوراقی را سیاه کرده, بین توده پخش کرده اند. غافل از آن که سست کردن مردم را امروز به دین و دینداری و روحانیت, از بزرگ ترین جنایات است….)۲۱

در مقدمه به عوام فریبی نویسنده اسرار هزار ساله اشاره می کند و این سخن بی مبنی و بی مایه وی را که دین, همان فهم عقلی ماست, مورد نقد قرار می دهد:

(یک سره می گویید: دین عبارت از راهنمایی عقل است و عقل ما, هر چه فهمید همان دین است. اگر عقل شما و ما هر چه فهمید, همان دین است, پس چرا از دین اسلام و قرآن خدا و پیغمبر اسلام اسم می برید؟ شما عوام فریبی را بی دلیل به بزرگان اسلام نسبت می دهید….)۲۲

چاپ اول کشف الاسرار در سال ۱۳۲۳ش. و چاپ سوم آن در سال ۱۳۲۷ در ۳۳۴ صفحه منتشر شده است.

۱۱ جمادی الاولی ۱۳۶۳ / ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳

در این تاریخ, امام خمینی, از خود سندی را به جای گذاشته که از سندهای تاریخی و مهم زندگانی ایشان به شمار می رود. سید علی محمد وزیری کتابخانه ای در یزد بنیان گذاشته بود که اکنون از شعبه های کتابخانه آستان قدس رضوی در یزد به شمار است, و در آن دفتری بوده که از مردان نامی, شخصیتهای علمی و بزرگان حوزه درخواست می کرده: آنچه به نظرشان مهم و جالب می آید به یادگار بنویسند, تا به عنوان مجموعه ای از دیدگاهها, اندیشه ها و رهنمودهای نویسندگان, محققان, فیلسوفان و مردان بزرگ و نامور در دسترس همگان قرار گیرد. امام خمینی نیز نامه ای در آن یادنامه می نگارد که می شود گفت: نخستین بیانیه سیاسی آن حضرت است.

وی, با ذکر آیه (قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی وفردی) عالمان بزرگ دین را به قیام برای خدا فرا می خواند و ایرانیان را به همبستگی و روحانیان را به دوری گزیدن از دنیا و منافع شخصی, سفارش می کند. هشدار می دهد اگر قیام پا نگیرد و پیوند بین عالمان دین برقرار نشود, روزهای سیاهی در انتظار مردم خواهد بود:

(شما که به حق مشروع خود قیام نکردید, خیره سران بی دین از جای برخاستند و در هر گوشه زمزمه بی دینی را آغاز کردند و به همین زودی به شما تفرقه زده ها, چنان چیره شوند که از زمان رضاخان بی شرف روزهایتان سخت تر شود!)۲۳

۲ رمضان ۱۳۶۳ / ۳۱ مرداد ۱۳۲۳

امام خمینی, همزمان با درس اخلاق, به نگارش کتابهای اخلاقی نیز می پرداخته و آنچه را برای سعادت فرد و جامعه به کار می آمده, از آیات و روایات معصومان و سخن بزرگان و از دریای معارف ناب اسلامی به در می آورده و به کسانی که در اندیشه اصلاح خود بوده اند, عرضه می داشته است. این حرکت بزرگ معنوی را در همه برهه های زندگی پی می گرفته, بویژه آن گاه که از قیل وقال مدرسه به دور بوده, در مثل, ماه رمضان ۱۳۶۳, شرح حدیث جنود عقل و جهل را در محلات نگاشته است. در کتاب شریف کافی, روایتی وجود دارد که امام صادق(ع) برتریهای اخلاقی را لشکر عقل و پستیها و فرومایگیها را لشکر جهل می نامد و امام بر این روایت بلند و سعادت آفرین شرحی نگاشته که در آن به بسیاری از نکته های ظریف و راهگشا اشاره دارد و می نمایاند که تنها هدایت گر انسان و رساننده آن به سرچشمه نور, سخن خدا و کلام معصوم است.

وی, در مقدمه با اشاره به کتاب طهاره الأعراق, نوشته ابن مسکویه, اخلاق ناصری نوشته خواجه نصیر طوسی و احیاء العلوم, نوشته غزالی می نویسد:

(این نحو تألیف علمی را در تصفیه اخلاق و تهذیب باطن تأثیری بسزا نیست. اگر نگوییم اصلاً و رأساً نیست. و یا از قبیل تاریخ الأخلاق است.)۲۴

و درباره کتاب اخلاق اثر گذار و پالایش گر اخلاق و پیدایش باطن می نویسد:

(کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن, نفس قاسی نرم و غیر مهذّب مهذّب و ظلمانی نورانی شود و آن, به آن است که عالم در ضمن راهنمایی, راهبر و در ضمن ارائه علاج, معالج باشد و کتاب, خود, دوای درد باشد, نه نسخه دوا نما.)۲۵

۱۴ محرم ۱۳۶۴ / ۹ دی ماه ۱۳۲۳

پس از رحلت آقای حائری, حوزه علمیه قم را, سه تن از آیات عظام: صدر, حجت و خوانساری, سرپرستی می کرده اند. این گونه سرپرستی نامتمرکز, با همه دلسوزیهایی که اداره کنندگان داشته اند, نابسامانیهایی را در پی داشته است; از این روی, اصلاح طلبان, دارندگان اندیشه ها و ضمیرهای روشن, از آن جمله امام خمینی, به فکر چاره می افتند.

ذهنها به سوی آقای بروجردی, از شخصیتهای برجسته و نامور حوزه نجف که در آن هنگام در زادگاه خود, بروجرد, ساکن بوده, متوجه می شود. دست به کار می شوند تا ایشان را به قم دعوت کنند, مگر به وسیله ایشان, حوزه سامان یابد.

امام خمینی, که از جایگاه علمی, هوشیاری, اندیشه باز و توان مدیریتی ایشان آگاهی داشته, بیش از دیگران به تلاش می پردازد.

احمدآقا فرزند حضرت امام از قول مادر نقل می کند:

([امام] گاهی ۵۰ تا ۶۰ نامه برای علمای سراسر کشور دستنویس می کردند که از آقای بروجردی بخواهند به قم تشریف بیاورند.)۲۶

امام حتی برای همراه کردن علمای بزرگ همدان که با مرجعیت ایشان موافق نبودند, به آن جا مسافرت کرده و پس از گفت وگو موفق به همراه ساختن آنان شده است.۲۷

باری, آقای بروجردی, دعوت دلسوزان و فاضلان و نخبگان حوزه قم را می پذیرد و در ۱۴ محرم ۱۳۶۴, وارد قم می شود و در آن شهر رحل اقامت می افکند.۲۸

امام, پس از ورود آقای بروجردی به قم, برای ترویج ایشان تلاش بسیار می کند و در همین راستا, در درس وی شرکت می جوید:

(پس از فوت مرحوم آقای حائری, با عده ای از رفقا بحث داشتیم, تا آن که مرحوم آقای بروجردی, رحمه اللّه, به قم آمدند. برای ترویج ایشان, به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقای بروجردی, عمده اشتغال به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه بود.)۲۹

امام, به این نیز بسنده نمی کند و به تلاش بر می خیزد, تا شهریه آبرومندانه ای برای آقای بروجردی سامان دهد; از این روی, نامه ای به آقای فلسفی می نویسد و از وی می خواهد برای کمک به شهریه آقای بروجردی و حفظ آبروی ایشان, با شماری از تجار تهران, گفت وگو کند.۳۰

امام از این هم فراتر می رود. برای تواناسازی و شکوه علمی دستگاه آقای بروجردی, به تلاش بر می خیزد. از شیخ محمد علی حائری, شاگرد آقا ضیا و استاد برجسته حوزه می خواهد که در جلسه استفتاء آقای بروجردی شرکت بجوید. وی, با این که شخصی منزوی بوده, به خاطر اصرار و پافشاری امام, می پذیرد که در جلسه استفتاء شرکت کند.۳۱

امام بر این باور بوده که با تواناسازی پایگاه نهادِ مرجعیت, می توان جامعه را سالم ساخت, حوزه ها را از حالت رخوت, سستی, بی برنامگی, بی قانونی و بی قاعدگی به در آورد و حوزه سالم, سر زنده, شاداب پویا و حاضر در صحنه های اجتماعی داشت. سرآمدی آقای بروجردی در دانش فقه و اصول, روش جدید استنباط, گستردگی دانشهای دخیل در استنباط و… خیلی زود او را شهره آفاق می کند و فاضلان بسیاری بر گرد او حلقه می زنند.

مردم او را مقتدا و مقلَّد خویش قرار می دهند و این گرایش, با افول ستاره درخشان آسمان مرجعیت, آقا سید ابوالحسن اصفهانی, در ۹ ذیحجه ۱۳۶۵/۱۳ آبان ۱۳۲۵,۳۲ به اوج خود می رسد. در این برهه, مراسم یادبود آقا سید ابوالحسن اصفهانی در تبریز, به درگیری مردم با توده ایها به رهبری پیشه وری می انجامد و در مهر ۲۵/۹/۲۱ ارتش وارد تبریز می شود.۳۳

۱۰ شوال ۱۳۶۴/ ۲۷ شهریور ۱۳۲۴

پس از واقعه شهریور ۲۰ و اشغال ایران, انگلیسیها از نخست وزیر وقت خواسته بودند که آقای سید ابوالقاسم کاشانی را که از مخالفان سرسخت آنان بوده, دستگیر و تبعید کنند.

رژیم به بهانه این که کاشانی ستون پنجم آلمان است! در ۲۷ خرداد ۱۳۲۳هـ.ش/ ۲۶ رجب ۱۳۶۳ در گلاب دره شمیران ایشان را دستگیر کرده و به متفقین سپرده و آنان نیز وی را به زندان خود در اراک و سپس کرمانشاه, افکنده اند. آقای کاشانی, ۲۸ ماه در این دو زندان به سر برده و در پایان جنگ جهانی دوم, در سال ۱۳۲۴ آزاد شده است. آقای کاشانی, پس از آزادی در ۲۷ شهریور ۱۳۲۴, در میان استقبال مراجع و علما و اهالی قم, وارد این شهر شده و پس از سه روز اقامت در منزل ابوالفضل تولیت, به سوی تهران حرکت کرده است.۳۴

پس از دو استقبال بزرگ از بزرگان دین: حضرات آیات بروجردی و کاشانی در قم, سومین استقبال را مردم قم و علما, در همین سال, از حاج آقاحسین قمی به عمل آورده اند. آقای بروجردی یک اتوبوس از فضلای قم به استقبال ایشان فرستاده و آیات دیگر نیز, وی را بسیار بزرگ و گرامی داشته اند.۳۵

۲۹ صفر ۱۳۶۷/ ۱۱ دی ماه ۱۳۲۶

در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ / ۷ آذر ماه ۱۳۲۶, سازمان ملل, سرزمین فلسطین را به طور رسمی بین یهود و عرب بخش کرده و بزرگ ترین خیانت را در حق مسلمانان روا داشته است. پس از چند روز, آقای کاشانی که تازه از تبعیدگاه بازگشته بوده, نخستین بیانیه سیاسی خود را خطاب به مسلمانان جهان صادر کرده و مردم مسلمان را به تظاهرات علیه سیاستهای استعماری فرا خوانده است. در روز یک شنبه, ۲۰ دی ماه ۱۳۲۶, بیش از سی هزار نفر از مردم تهران به دعوت آقای کاشانی در مسجد امام خمینی (سلطانی) تهران شرکت جسته و مخالفت خود را با این حرکت ننگین و صهیونیستی اعلام داشته اند.

صهیونیستها, در دلِ سرزمینهای اسلامی, گام به گام به پیش می روند, تا این که در قلب امت اسلامی آشیانه فساد و کانون تباهی آفرین را بنیان می نهند و دولت غاصبانه اسرائیل را تشکیل می دهند. کاشانی بیدار, به بیدارگری می پردازد و مردم را از این مصیبت بزرگ می آگاهاند و مردم را به صحنه می کشد و اعتراض مردمی مسلمانان را به گوش جهانیان می رساند و علیه صهیونیست جهانی و دستان آلوده استعماری به سخنرانی می پردازد.

در خرداد ماه ۱۳۲۷ که اولین جنگ اسرائیل و اعراب آغاز می شد۳۶, شمار زیادی از جوانان پرشور به رهبری فدائیان اسلام اعلام آمادگی می کنند, تا برای دفاع به فلسطین بروند. گروهی شمار داوطلبان را ۵۰۰۰ هزار نفر ذکر کرده اند.۳۷ و در این اجتماع, اعلامیه آقای بروجردی علیه صهیونیست پخش شده است.۳۸

پیش از این اجتماع و حرکت ضدصهیونیستی, در ۲۵ خرداد ۱۳۲۷, منزل آقای کاشانی به دستور عبدالحسین هژیر نخست وزیر وقت, به محاصره درآمده که با قیام و حرکت مردم مسلمان رو به رو شده است.۳۹ در روز ۱۵ بهمن ۱۳۲۷, به سوی شاه تیراندازی شده و ایادی رژیم, انگیزاننده اصلی این رخداد را آقای کاشانی دانسته۴۰ و در شب ۱۷ بهمن ۱۳۲۷, وی را بازداشت و به قلعه فلک الافلاک خرم آباد زندانی و از آن جا به لبنان تبعید کرده اند.

امام خمینی خاطره ای را مربوط به زمان حضور آقای کاشانی در قلعه فلک الأفلاک, از روح الله کمالوند نقل می کند که در خور توجه است و نشان می دهد شجاعت عالم بیدار سید ابوالقاسم کاشانی و پریشان گویی ایادی رژیم و نگرانی آنان را از وارد شدن علمای دین در عرصه سیاسی:

(مرحوم آقای کاشانی, رحمه الله, را که تبعید کرده بودند به خرم آباد و محبوس کرده بودند در قلعه فلک الافلاک… مرحوم حاج آقا روح الله گفتند که: من از این رئیس ارتش که در آن جا بود خواهش کردم که: من را ببرد خدمت مرحوم آقای کاشانی. قبول کرد و ما را بردند پیش ایشان… آن شخص شروع کرد صحبت کردن و رو کرد به آقای کاشانی که آقا! شما چرا خودتان را (قریب به این معانی) به زحمت انداختید؟ آخر شما چرا در سیاست دخالت می کنید؟ سیاست شأن شما نیست, چرا شما دخالت می کنید؟ از این حرفها شروع کرد گفتن. آقای کاشانی فرمودند: (خیلی خری) شما نمی دانید که این کلمه در آن وقت, مساوی با قتل بود. ایشان گفتند: (تو خیلی خری, اگر من دخالت در سیاست نکنم کی دخالت بکند؟)۴۱

پس از دستگیری آقای کاشانی, آژانس صهیونیسم در تهران به تکاپو می افتد و شمار بسیاری از یهودیها را به فلسطین اشغالی می کوچاند. از سال ۱۳۲۸ تا آن پایان چهار هزار نفر و تا نیمه خرداد ۱۳۲۹ شصت هزار نفر به فلسطین اشغالی برده شده اند.

دولت ایران از این مجالس پیش آمده بهره برده و در روز ۱۴ اسفند ۱۳۶۸ / ۱۵ جمادی الاولی ۱۳۶۹, دولت متجاوز و غیرقانونی اسرائیل را به رسمیت شناخته و در بیت المقدس سرکنسولگری دایر کرده است.۴۲

ربیع الاول ۱۳۶۸/ بهمن ۱۳۲۷

امام خمینی به خاطر بینش بلند و جایگاه والا در حوزه و آشنایی با رمز و راز مسائل سیاسی, در نزد آقای بروجردی که عالم آگاه و بسیار روشن بوده, جایگاه بلندی می یابد و در کارهای مهم, از جمله مسائل سیاسی, با ایشان به رایزنی می پرداخته است:

(بر اثر قضایای سیاسی که در زمان آقای بروجردی اتفاق افتاده بود, از طرف مرحوم آقای بروجردی و علما, [امام] مأمور شد با شاه صحبت کند. نظر مراجع و علما این بود, نماینده ای باید برود و حرف ما را صریح و پوست کنده به شاه منتقل کند و این کار از کسی غیر از حاج آقا روح الله (حضرت امام خمینی) بر نمی آید و ایشان هم طی دو ملاقاتی که با شاه انجام دادند, حسابی بر نقطه نظرات مراجع و علما تأکید کردند و به شاه درباره عاقبت سیاستهایش هشدار دادند.)۴۳

شاه پس از بهمن ماه ۱۳۲۷, که از ترور جان سالم به در می برد, بر آن می شود مجلس مؤسسان را تشکیل دهد و بر حوزه قدرت خود بیفزاید شاه که با دستگیری و تبعید آقای کاشانی و سرکوب مؤمنان و مسلمانان پرشور, به گمان خود بازدارنده ها را از سر راه خود برداشته بوده برای آگاهی از نظر آقای بروجردی, درباره تشکیل مجلس مؤسسان و…, دکتر اقبال وزیر کشور وقت را به قم فرستاده است.۴۴

امام در جلسه ای خطاب به وزیر کشور می گوید:

(ما به شما هرگز اجازه چنین تغییر و تبدیلی در قانون اساسی را نمی دهیم, زیرا این گونه تغییر, افتتاحیه ای جهت دستبرد اساسی به قوانین موضوعه این کشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد که هر وقت هر طور که سیاست و منافع او اقتضا می کند در قانون اساسی دست ببرد و طبق اغراض و امیال خود, قانونی را ملغی و قانون دیگری را جعل نماید.)۴۵

پس از این جلسه, دکتر اقبال به حضور آقای بروجردی رسیده و به ایشان اطمینان داده که مجلس مؤسسان, هیچ گونه دست یازی به قانونهای مربوط به دیانت اسلام نخواهد کرد و با این شرط, آقای بروجردی موافقت کرده است.

پس از پخش این خبر, امام و شماری از فضلای حوزه, در نامه ای به تاریخ ۲۲ جمادی الاولی ۱۳۶۸/ ۳ فروردین ۱۳۲۸, این موضوع را از ایشان پرسیده اند و آقای بروجردی با همان شرط, موافقت خود را با مجلس مؤسسان اعلام کرده است.۴۶

اول جمادی الاولی ۱۳۶۸/ ۱۰ اسفند ۱۳۲۷

در این تاریخ, نگارش رساله (لاضرر) امام خمینی به پایان رسیده است. قاعده لاضرر, با این که قاعده فقهی است, اما امام آن را در بحث اصول فقه, در بخش براءت مورد بحث قرار داده است. و امام خمینی این بحث را در دوره اول درس خارج اصول فقه خود تدریس کرده است. این رساله, در ضمن الرسائل امام و به تازگی از سوی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام با تحقیق جدید منتشر شده است.

۱۱ رمضان ۱۳۶۸ / ۱۵ تیر ماه ۱۳۲۸

در این برهه, حضرت امام, کتاب انوار الهدایه را در روستای درکه شمیران به انجام رسانیده است. این کتاب, تعلیقه ای است بر مباحث عقلی کفایه که از جلد دوم آن, مباحث قطع و سپس شک و اصول عملیه آغاز می شود.

این کتاب نتیجه دوره اول خارج اصول امام خمینی است. درس خارج اصول فقه (مباحث عقلی) را امام در آغاز به درخواست آقایان: منتظری و مطهری شروع کرده۴۷ و سپسها شماری به این جمع پیوسته اند.مباحث الفاظ توسط آقای بروجردی تدریس می شده است. و در آغاز کتاب انوار الهدایه نیز امام اشاره می کنند که آنچه در هنگام بحث به ذهنم رسیده در این جا آورده ام.۴۸

با توجه به تاریخ نگارش انوار الهدایه, گویا شروع درس خارج اصول فقه امام در سال ۱۳۶۷, یا آغازین روزهای ۱۳۶۸ باشد و همزمان با آن, منظومه و فصل نفس اسفار را نیز امام تدریس می کرده است. گویا درس فلسفه امام , تا دو سال پس از این تاریخ هم ادامه داشته است.

آقای واعظ زاده خراسانی در این باره می گوید:

(در سال ۲۸[۱۳] که من به قم آمدم, مرحوم مطهری همراه حضرات آقایان: منتظری و حاج آقا رضا صدر و حاج آقا مهدی حائری یزدی, فرزند آیت الله حائری و چند تن دیگر, به طور خصوصی اسفار ملاصدرای شیرازی را نزد امام می خواندند. این درس, از چند ین سال و پیش از آن آغاز شده بود و گویا تا دو سه سال دیگر هم ادامه داشت و بعداً تعطیل گردید و دیگر امام درس فلسفه نداشتند.)۴۹

امام خمینی نیز در شرح حال خود در این باره نوشته است:

(پس از آمدن ایشان [آقای بروجردی] به تقاضای آقایان, مثل: مرحوم آقای مطهری به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه باز ماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقال به پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم که تاکنون ادامه دارد.)۵۰

شهرت امام در فلسفه تا آن حد بود که با وجود بودن استادان برجسته ای مانند علامه طباطبائی, آقا روح الله کمالوند گفته است:

(در قم اگر کسی فلسفه بلد باشد, حاج آقا روح الله است که او هم الآن تدریس فلسفه ندارد.)۵۱

و شاید در همین سالهای ۱۳۲۸ و بعد از آن بوده که شماری از متحجران برخورد ناروا با فلسفه داشته و حتی کوزه آبی را که از آن آقا مصطفی آشامیده بود, آب کشیده اند; چرا که پدرش فلسفه تدریس می کرده است.۵۲ یا شماری از مقدسان کم مایه و کم خرد, از رفتن به جلو حجره حضرت امام خودداری می کرده اند.۵۳

امام, به تدریس فلسفه ادامه می داده, تا این که در اسفار به قاعده (الواحد) (ان قلت, قلت)های بسیار مطرح می شود, امام به این نتیجه می رسد که بحث را تعطیل کند۵۴, بویژه که احساس کرده بوده آقای بروجردی تدریس فلسفه را به صلاح نمی داند.

احمد آقا خمینی, از حرکتها و تلاشهای ضد فلسفی آن زمان, چنین گزارش می دهد:

(مقدس مآبهای متحجر حتی در زمینه دروس عرفان و فلسفه تحمل بینش امام را نداشتند, متحجرین شرایط را جوری مهیا ساختند که وقتی می خواستند کتاب (منظومه) را از جایی بلند کنند از انبر استفاده می کردند و لمس کردن آن را نجس می دانستند امام شک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.