پاورپوینت کامل میرزا نُماد حوزه شیعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل میرزا نُماد حوزه شیعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل میرزا نُماد حوزه شیعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل میرزا نُماد حوزه شیعه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۰۶

روحانیت آگاه, در درازنای تاریخ اسلام و تشیّع, مهم ترین پشتوانه استقلال سیاسی و
جغرافیایی سرزمینهای اسلامی بوده است و ستیزها و تلاشهای آزادی خواهانه و
ضداستبدادی, در جای جای سرزمینهای اسلامی, بویژه آن جاها که شعله های تشیّع افروخته
بوده, بیش تر ریشه در این پایگاه داشته است.

در تاریخ ایران, هرگاه عزت و حرمت مردم, از سوی حاکمان خودسر و هوسران لگدکوب شده,
یا استقلال و تمامیت ارضی ایران, به خطر افتاده است, عالمان آگاه و مبارز, قدم پیش
نهاده و با شور و حرکتی قهرمانانه و بهنگام, توده ها رابرای رویارویی با استبداد
ویورش بیگانگان بسیج کرده اند. جنبش تنباکو, نهضت مشروطه, قیام سید عبدالحسین لاری,
مقاومت علمای تنگستان علیه سلطه پلیس جنوب و… نمونه ای از این خیزشهاست. اگر این
مبارزه ها و ستیزها و رویاروییهای پی گیر و فداکارانه نبود, ایران, اکنون بر جای
نبود و طعمه دیگران بود و عزت و حرمت آن پایمال بیگانگان.

( ۱۰۷ )

قیام میرزا کوچک خان نیز, از پایگاه مقدس روحانیت برخاست واز این چشمه جوشید و
سرچشمه گرفت و توانست در برهه ای حساس و بحرانی, دشمنان خارجی و مستبدان داخلی را
از رسیدن به هدفها و برنامه های شوم خود, بازدارد و ناکام گرداند و سدی پولادین در
راه فزون خواهیهای بداندیشان و بیگانگان بر پا دارد و پرچم استقلال ایران را بر
فرازد.

حرکت میرزا برآمده از آموزه ها و تربیتهای ویژه حوزوی بود. عمل به وظیفه ها و
مسؤولیتهای دینی او را بر آن داشت که درس و بحث را ازحجره های مدرسه به کوه و جنگل
بکشاند و بحثهای دفاع, جهاد, امربه معروف و نهی از منکر, تولّی و تبرّی را از ذهن
به خارج بکشاند و در عرصه و میدان عمل, آنها را عرضه بدارد. دستورها و فرمانهای
اجتماعی اسلام را به مرحله آزمون در آورد.

میرزااز آغاز تا انجام کار, از زیّ طلبگی و نهاد حوزوی خود جدا نشد و ریشه های خیزش
پربرکت نهضت جنگل را از کان تقوا و دانش حوزه, همه آن, سیراب می کرد و سرانجام در
راه به کرسی نشاندن رسالت پرشکوه دینی خود, از جان مایه گذاشت. روحش بلند آشیان
باد.

رسالت این نوشته, نمایاندن بیش از پیش پیوندهای حوزوی میرزا کوچک خان است و پاسخ به
کسانی که بر این پندارند: میرزا به جز مدتی کوتاه پرداختن به درس و بحث, پیوند و
بستگی با حوزه ها نداشته و حرکت و خیزش او, از حوزه ها سرچشمه نگرفته و حرکت دینی ـ
حوزوی به شمار نمی آید.

زندگی علمی میرز

ییونس, معروف به میرزا کوچک خان, در مدرسه حاج حسن صالح آبادی رشت به فراگیری دانش
پرداخت.۱گامهای نخستین را در این مدرسه برداشت پس از آموختن ادبیات فارسی, عربی,
صرف, نحو و قرآن به جرگه طلاب مدرسه مسجد جامع که از سطح بالاتر در ارائه درسها
برخوردار بود,رفت و

( ۱۰۸ )

شروع به فراگیری کرد.۲

هوش و استعداد سرشار میرزا, سبب شد در مدت کوتاهی بتواند گامهای بلندی بردارد و
پایه آگاهیهای خود را بالا ببرد وبه گونه رسمی در سلک رسته روحانیت در آید و
عکسهایی از میرزا با لباس روحانی, که با همشاگردیها گرفته, در دست است.۳

این مدرسه, سرچشمه شد برای رویش انسانهای والا و کارآمد و انقلابی و نقش آفرین در
عرصه های گوناگون عزت آفرینی. بسیاری از درس آموختگان این مدرسه به نهضت جنگل
پیوستند, و نقشهای درخور ستایشی آفریدند و در تاریخ حرکتها و خیزشهای ضدّ ستم,
نامشان جاودانه شد.

از آن جمله اند: میرزا اسماعیل جنگلی, خواهرزاده میرزا, که نقش پراهمیتی در جنگل بر
دوش داشت. و شیخ حسن فداکار, از دست اندرکاران روزنامه جنگل که پس از میرزا مرجع
مردم در بست و گشاد کارهای قضائی بود.

شیخ علی شیشه بر, به همراه شیخ حسن زرگر در فراهم آوری اسلحه برای نهضت تکاپو داشت.

محمودرضا طلوع,۴ و مسعودالحکماء در عرصه تعلیم و تربیت و آموزش نوجوانان دست
اندرکار بود.۵

اسماعیل دهقان زاده در اداره روزنامه جنگل, نقش داشت.۶

و….

میرزا کوچک خان, پس از چندی برای دستیابی به مدارج بالاتر, از رشت به تهران هجرت
کرد. در آن روزگار, تهران از کانونهای بزرگ علمی و فرهنگی بود و استادان برجسته و
شایسته ای در ده ها کانون علمی در کارآموزاندن فقه و اصول, ادبیات, حکمت و ریاضی به
علاقه مندان و جویندگان دانش بودند.

( ۱۰۹ )

او در تهران به کامل کردن دانستنیهای خودپرداخت و در دانش حوزوی پیشرفت درخور توجهی
پیدا کرد.

(بداشتن نیروی اراده و آزادمنشی و قوه استدلال و قدرت تفکر در میان طلاب معروف
بود.)۷

از مجالهای آموزشی و استادان سرآمد و با تجربه استفاده ها برد و در گسترش و ژرفا
بخشیدن به دانش خود کوشید.

او در مدرسه های محمودیه, فخریه۸ (یا مدرسه مروی) و صدر تهران,۹ تحصیل کرده است:

(میرزا کوچک خان, پیش از آن که زعامت انقلابیون جنگل را بر عهده بگیرد, در این
مدرسه (محمودیه), که به کلبه علوم قدیم شهرت داشت, کسب دانش می کرد.)۱۰

در دوران تحصیل میرزا در مدرسه محمودیه, سرآمد استادان مدرسه, شیخ عبدالنبی نوری,
بود.۱۱وی از شاگردان برجسته میرزای شیرازی بود و در تدریس فقه واصول یگانه روزگار
خود به شمار می رفت:

(…در آن موقع تنها مرجع تقلیدی که در تهران بود, مرحوم شیخ عبدالنبی نوری به شمار
می رفت.)۱۲

شیخ عبدالنبی , بسیار با مردم حشر و نشر داشت و بر این باور بود که عالم دینی نباید
تنها به تبلیغ و تدریس بسنده کند, بلکه می باید در برطرف کردن گرفتاریها و سر و
سامان دادن به کارهای مردم بکوشد و خود در رفتار نیز چنین بود و ایشان را به عنوان
پشتیبان رنجدیدگان و محرومان می شناخته و می ستوده اند.۱۳

بزرگان بسیاری, از جمله آقای مرعشی نجفی, در مدرسه محمودیه, از محضر علامه نوری
بهره برده اند.مدرسه محمودیه, از نظم و روش آموزشی و

( ۱۱۰ )

تربیتی دقیق و برنامه ریزی شده ای برخوردار بوده است. بر اساس وقف نامه, طلاب نیک
اندیش و کوشا و درسخوان, باید پذیرش می شده اند; طلابی که از هرگونه بیهوده کاری
بپرهیزند و تلاوت و قراءت قرآن را, به اندازه یک حزب, در برنامه کاری خود قرار
دهند:

(طلبه باید متقی و طالب علم و مشغول به تحصیل علوم فقهیه شرعیه… باشد و شرط است که
تحصیل او, حکمت فقط نباشد… مگر آن که یک دوره فقه واصول را دیده باشد و…و نیز جمعی
که خود را به شکل طلبه می نمایند… حق سکونت این مدرسه ندارند.)

دوره تحصیل مدرسه, که بیش تر درسهای آن را فقه و اصول پوشش می داد, دوازده سال به
درازا می کشید.طلاب, هر چند گاه, باید در آزمون شرکت می جستند.و کسانی که نمی
خواستند خود را با برنامه های تربیتی و درسی مدرسه هماهنگ سازند, از آنچه که مدرسه
ارائه می داد از کمک هزینه و برنامه های آموزشی ویژه, بی بهره می شدند.

طلاب, افزون بر درس و فراگیری دانشهای بایسته و مورد نیاز, درکارها و برنامه های
مدرسه, شرکت داده می شدند. از باب مثال, نظارت بر دست اندرکاران مالی بر عهده طلاب
بود۱۴ که این حرکت بر سلامت گردش امورمالی کمک شایانی می کرد و به طلاّب تجربه می
آموخت که در عرصه های اجتماعی به کارشان آید.

مدرسه فخریه, از مدرسه ها و کانونهای علمی برجسته بود و دانشهایی چون: منطق, فقه ,
حکمت و ریاضیات, در آن, آموزانده می شد. در آن هنگام, استادان مشهوری چون
ملاعبدالرحیم نهاوندی, میرزا ابوالقاسم کلانتر و… درس می گفتند.۱۵ در وقف نامه این
مدرسه نیز بر بایستگی کوشایی

( ۱۱۱ )

طلاب و تلاش آنان برای پرورش روح و توجه به قرآن تأکید شده است:

(…و هرگاه کسی است که نباید درس بخواند در تدریس و تألیف کوتاهی ننماید… و هریک از
طلبه با عدم عذرشرعی هر روز اقلا یک حزب کلام اللّه مجید تلاوت کند.)۱۶

میرزا در کانون فروزان تربیتی این مدرسه ها, با اثرپذیری از سیرت پارسایان:

شیخ عبدالنبی نوری و سید حسن مدرس, گامهای بلندی در آراستگی نفس برداشت و در بین
همگنان, به پارسایی و وارستگی و اخلاق و رفتار نیک و خلق و خوی خوش, مهربانی,
مهرورزی, همراه و همگام با ستم دیدگان و علیه ستم پیشگان شهره بود:

(…از لحاظ اجتماعی مؤدب و متواضع و خوش برخورد و از جنبه روحی, عفیف و با عاطفه و
معتقد به فرائض دینی و مؤمن به اصول اخلاقی.)۱۷

ییاران دوران مدرسه او را به ویژگیهای عالی اخلاقی ستوده اند:

(هر کس, به دیگری تعدّی می کرد, یا کم ترین اجحاف و بی اعتدالی روا می داشت, مشت
میرزا, بالای سر متعدی بلند می شد و تجاوز دانش آموزان دینی را, مطلقا, به حقوق
یکدیگر, چه در داخل و چه در خارج از آن, بی کیفر نمی گذاشت.)۱۸

عبداللّه مستوفی می نویسد:

(در جوانی, طلبه علوم دینی بوده است, وارد سیاست شده, و با

( ۱۱۲ )

اخلاق نیک جبلّی خود, که از تعلیمات مذهبی, پاک تر و صاف تر هم شده بود. عده ای دور
خود جمع کرده و مدت چهار ـ پنج سال, یک ناحیه مهم کشور را, تا حدّی از تعدی و تجاوز
خارجی حفظ کند.)

این بلندی روح و پاک سرشتی و اخلاق متعالی را, نه در مدرسه, و درگاه راحت و در
روزگار بی کشاکش طلبگی, که در گرماگرم ستیز با استبدادیان و بیگانگان حریم نشناس
نیز , در اوج خود, پاس می داشت و به آن مدارمقدّس ره می پویید:

(این مرد پاک, مساوات مسلمانی را در تمام کارهای خود, کاملاً رعایت می کرده و با
افراد خود یک جور غذا می خورد و یک جور لباس می پوشیده و هیچ گونه داعیه و علاقه ای
حتی به خانه و زن و فرزند هم از خود نشان نمی داد و همواره, فکرش این بوده که قدرتی
را که روزگار, برایش تدارک دیده است, در راه خیر جامعه به کار اندازد.)۱۹

همیشه و همه حال, جان و روح و دانش را با همه آیات روح انگیز قرآن جلا می داد و
زنگارهای روح را با چشمه قرآن می زدود. گفته اند: ۲۰ همیشه بین دو نماز آیات شریفه
زیر را زمزمه می کرد:

(و من یتوکّل علی اللّه فهو حسبه.) طلاق۳۰

هرکس به خدا توکل کند, بسنده اوست.

و می خواند:

(قل اللّهمّ مالک الملک تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممّن تشاء, وتعزّ من تشاء
وتذلّ من تشاء بیدک الخیر انّک علی کلّ شیء قدیر.) آل عمران ۲۶

( ۱۱۳ )

بگو بار خدایا, تو دارنده ملک و خداوند پادشاهی هستی, به هر کس بخواهی پادشاهی دهی,
و از هر کس خواهی, پادشاهی ستانی, هر که را خواهی عزیز می کنی و هر که را خواهی
ذلیل می گردانی . همه نیکیها به دست توست که تو بر هر کاری توانا هستی.

و با آیه شریفه زیر اُنسی جانانه داشت و ورد زبانش بود و گویا همیشه آرزو داشت که
از این سرای به سرای جاودانه رخت کشد:

(ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون.)آل
عمران ۱۶۹

مپندار آنان که در راه حق کشته شدند, مرده اند, نه, بلکه نزد خدای خویش زنده و روزی
داده می شوند.

پاک بود و پاک زیست, قانع بود و از آزمندی به دور و هر افسونی در او ناکارآمد:

(انگلیسیها, در این چهار پنج ساله رفت و آمد خود, از کنار قوه جنگل, البته به فکر
بندو بست با میرزا کوچک خان,هم افتاده و شاید بدشان نمی آمد که با میرزا کوچک خان
هم, بند و بستی, نظیر قرار و مدار با رضاخان افسر قزاق بکنند, منتهی, میرزا کوچک
خان, به افسون آنها فریفته نشده و از راه وطن پرستی و دیانت, از برآوردن تقاضای
آنها, تن زده است.)۲۱

به مبادی دین سخت پای بند بود و در هیچ حالی, از انجام فریضه های دینی, کوتاهی نمی
ورزید و زیستی ساده و زاهدانه داشت:

(میرزا کوچک خان, در پاکدامنی و ایمان به مبادی دینی و انجام وظایف مذهبی, شهرت
بسزایی داشت و در تمام دوره مجاهدت

( ۱۱۴ )

و جنگها, نماز و روزه در او ترک نمی شد و حتی پس از آن که در جرگه مجاهدین مشروطه
خواه وارد شد, از گرفتن جیره و مواجب, خودداری کرد و به مختصر عایدی که داشت, قناعت
نمود.)۲۲

این زیست ساده و زاهدانه که از مدرسه داشت و حجره طلبگی و پارسا مردانی که او را در
همه آنات زندگی الگو بودند, در حساس ترین و سرنوشت سازترین آنات زندگی او را به کار
آمد, از جمله:

عبداللّه مستوفی می نویسد:

(ماژورنوئل… از اشخاصی بوده که انگلیسیها برای فریفتن میرزا کوچک خان, به جنگل
فرستاده بودند. ولی میرزا, فریب آنها را نخورده و ماژور را در جنگل حبس کرد.تا
بعدها, به موجب قرارداد مسالمت بین قوای جنگل و انگلیسیها, از زندان میرزا خلاص
گشت.

ماژورنوئل, عملیات خود را در جنگل, پنهان نمی کرد, چنانکه از اعتراف به رشوه دادن
خود به خوانین بختیاری هم, استنکافی نداشت.

بعد از مراجعت رضاشاه پهلوی از کرمان, خود ماژور برای من نقل می کرد که در روز
شرفیابی اعلیحضرت, از من پرسیدند: شما به چه منظور, به خانهای بختیاری رشوه می
دادید؟

عرض کردم: برای این که مانع اقدامات ما در کارهای نفت جنوب نباشند.

فرمود: امروز هم از این قماش کارها می کنید؟

عرض کردم: امروز کشور ایران, سرپرستی مثل اعلیحضرت

( ۱۱۵ )

همایون شاهنشاهی دارد, دیگر حاجتی به این خرده کاریها نداریم!)۲۳

پرورش یافته حوزه و دامن پارسایان است که چنین سرفرازانه از گرفتن هر پیشکشی و
پذیرش کرسی قدرتی و جاه و مقامی, و آینده راحتی و آرامش خیالی, سرباز می زند و بسان
سران بختیاری و رضاخان قزاق, به لجن دنیا و چرک دست بیگانگان خود را نمی آلاید و
وطن و سرمایه ها و ذخایر و گنجینه های آن را و از همه مهم تر, ملت شریف ایران را به
رایگان در اختیار دزدان و چپاولگران و غارتگران بین المللی و انگلستان غارت گر وا
نمی گذارد.

آموزه های سیاسی و اجتماعی

درمدرسه های آن روز تهران, افزون بر ادبیات و فقه و اصول, ریاضیات و حکمت نیز به
جویندگان دانش و طالب علمان, آموزش داده می شد. درس ریاضی و فلسفه به باروری و
روشنگری ذهنها و تواناسازی بنیادهای آن می افزود و بدانان کمک می کرد افقهای گسترده
تری از دانش و بینش را بنگرند و فراروی و چشم انداز اندیشه خود بنمایانند و به
افکار و اندیشه های ژرف تری درباره انسان و جهان دست یابند.

فقه سیاسی و اجتماعی در حوزه تهران, جایگاه والایی داشت و روشن تر و همه سویه تر و
ژرف تر از دیگر حوزه های علمی بود. این, از آن روی بود که بسیاری از دست پروردگان
میرزای شیرازی و تربیت شدگان مکتب سامرائی, در تهران به کار علمی و اجتماعی مشغول
بودند و کسانی مانند شیخ عبدالنبی نوری, سید محمد طباطبایی, شیخ فضل اللّه نوری,
آشتیانی, میرزا عبدالله نجم آبادی, شیخ عبدالنبی تهرانی, شیخ هادی تهرانی و… از
شاگردان میرزا و تربیت شدگان مکتب سامرائی, در حوزه تهران, پرتوافشانی می کردند و
بسان چشمه ای گوارا و زلال در دشت سینه ها, جاری بودند و اندیشه های

( ۱۱۶ )

سیاسی اسلام را ژرف و دقیق, برای طلاب بیان می کردند و آنان را برابر معیارهای روشن
و بی ابهام اسلام, به مسؤولیتهای اجتماعی و جایگاه عالمان دین متوجه می ساختند. سید
محمد طباطبایی, از شاگردان میرزای شیرازی در پرورش فکری طلاب کوشش داشت و بدانان
آگاهی می داد که در نشر عدالت اجتماعی و پیاده کردن دستورها و فرمانها و آموزه های
اسلام در جامعه بکوشند و برای انجام این مسؤولیت بزرگ ضرورت دارد طلاب خود را با
آگاهیهای جدید روزگار بیارایند.

به طلاب سفارش می کرد: افزون بر درسهای رسمی حوزه, علوم جدید: مانند حقوق بین
الملل, علوم ریاضی, زبان خارجه و دانش تاریخ را نیز یاد بگیرند, تا در پرتو آشنایی
بهتر با جهان, در دام ترفندها و دسیسه های بیگانگان گرفتار نشوند و با آگاهیهای
اسلامی ژرف تر, به آزادی دست یابند.

طباطبایی, پرورش یافته مکتب سامرا و شاگرد برجسته میرزای شیرازی, در یکی از
سخنرانیهای شورانگیز و حماسه آفرین خود در جمادی الاولی ۱۳۲۴, به بیان دردهای
خانمان سوز می پردازد و درمان آن را ریشه کن کردن استبداد, بیداری مردم و قانون می
شمارد و با بیانی آتشین, برابر معیارها و آموزه های اسلامی, شعله های ضداستبدادی را
در سینه ها می افروزد و اخگر به جانها می افکند و جانهای آماده را شعله ور می سازد
و از جمله, کسانی مانند میرزای خوش سیرت و خوش باطن را به آتشفشانی دگر می کند و در
وجود او شعله هایی را می افروزاند که همه قدرتهای جهان دست به یکی می شوند, نمی
توانند این آتشفشان را فرو نشانند.

اکنون, آن سخنرانی داد آفرین بیداد سوز, بیدارگر ِشعله افروز را, که در روزگار
خفقان و در اوج بیدادگریهای خاندان قاجار, بر زبان عالمی نامور و بیدارگری معجزه
آفرین جاری شده, فرا روی می گذاریم,تا هم ما و هم شما به خوبی دریابیم در حوزه دینی
تهران, چه شعله هایی افروخته بوده و چه جانهایی شعله ور بوده اند و چه چشمه های
گوارایی در دشت و دمن جاری بوده و میرزا از کدام سرچشمه سیراب شده و کدامین اخگر و
به دست کدامین اخگرافروز در جان او افتاده و او را به چنین آتشفشانی دگر ساخته است
که آن چنان مردانه در برابر بیداد ایستاده و آن چنان بی باکانه قدرتهای بزرگ آن
روزگار را به سُخره گرفته و در باتلاق خود ساخته فرو برده است:

(اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم

ییا داود انّا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین النّاس بالحق ولاتتّبع الهوی فیضلّک
عن سبیل اللّه.

ییعنی: ای داود, به درستی که گردانیدم تو را جانشین در روی زمین. یعنی تدبیر امور
عباد را در کف با کفایت تو نهادیم.پس حکم کن میان مردمان به راستی و درستی, یعنی بر
وفق امر ما, اشیاء را در موضع خود وضع نما و پیروی مکن هوای نفس و آروزهای آنان را,
که اگر تابع نفس شوی و به خلاف حق حکم کنی, پس گمراه سازد تو را هوای نفس و بگرداند
تو را از راه خدا و طریق حق, که آن جاده شریعت و قانون خدایی است.

خداوند حکم می فرماید بر آن که: مردم به طریق عدل رفتار نمایند. انبیاء و اولیاء
مردم را واداشتند به عدل. با این که عدل و مساوات تکلیف اولیه انسانیت است و بقاء
نوع منوط به عدل است و در قرآن و اخبار معصوم تأکید شده است به عدل:

انّ اللّه یأمرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا
بالعدل انّ اللّه نعما یعظکم به انّ اللّه کان سمیعاً بصیراً.

ییا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین للّه شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنآن قوم علی
الاّتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوااللّه انّ اللّه خبیر بما تعملون.

امروز کفار و ملل اجانب طریق عدل را مسلوک داشته اند, ما مسلمانان از طریق عدل
منحرف شده ایم. یا ظالم و ستمکاریم و یا معاون ظلمه می باشیم.

هشت ماه, بلکه زیادتر می باشد که به جز این یک کلمه عدل دیگر چیزی نگفته ایم.
درخلوت و جلوت, در بالای منبر, در مسجد و خانه واضح و آشکار, صراحه و علناً این
کلمه را گفتیم و از دولت تا کنون جز عدل چیزی نخواسته ایم. حالا بعضی می گویند ما
مشروطه طلب و یا جمهوری طلب می باشیم. به خدای عالمیان و به اجداد طاهرینم قسم است
که این حرفها را مردم به ما می بندند. اگر گفتیم معدلت می خواهیم, غرض این بود که
مجلسی تشکیل شود و مجلس و انجمنی داشته باشیم که در آن مجلس به داد مردم برسند, و
بدانند که این رعیّت بیچاره چه قدر از دست ظلم حکام ستم می کشند و به چه اندازه
نفوس و عرض رعیت از ظلم دیوانیان در سال تلف می شوند.

ما نگفتیم پادشاه نمی خواهیم, ما نگفتیم دشمن پادشاه می باشیم. مکرر, چه در حضرت
عبدالعظیم و چه در شهر و چه در منبر, تمام را از این پادشاه اظهار رضایت کردیم.
الحق و الانصاف پادشاه رؤف و مهربان و رحم دل می باشد و اگر عدالتخانه بر پا شود در
عهد این پادشاه رؤف و رحم دل می باشد, اگر اصلاحی شود در زمان این پادشاه مسلمان
خواهد شد, حالا مرض و ناخوشی و علت و بی حالی مانع باشد ربطی به او ندارد.

ولی, آنچه داد کردیم و آنچه نوشتیم, تمام را به عکس حالیش کردند, و گفتند مردم تو
رانمی خواهند و غرض شان عزل شاه می باشد, و حال آن که به تمام انبیاء و اولیاء قسم
است که به جز مجلسی که جمعی در آن باشند که به درد مردم و رعیت برسند, کاری دیگر و
غرضی نداریم, قدری که سخت می گیریم, می گویند: مشروطه و جمهوری می خواهند, زمانی که
سکوت می کنیم, می گویند: آقایان زیر زانویی گرفته اند که دیگر صدایشان بریده شده
است. یک دفعه می گویند بیست هزار تومان گرفته اند, یک دفعه می گویند مقصودشان مدرسه
خان مروی است. آخر ای مردم فکر کنید مدرسه خان بر فرض که به متولی شرعی برگردد, چه
به درد ما می خورد؟

اگر زیر زانویی می خواستیم, تا به حال صد مرتبه کار گذشته بود. به خدا قسم است که
این مطالب و شایعات دروغ است, مدرسه را می خواهیم چه کنیم؟ قصد ما عدل و رفع ظلم
است که رعیت از دست نرود. مردم به خارجه پناه نبرند, مملکت خراب نشود. از بس که
حکام ظلم و ستم به مردم می کنند, می ترسم رفته رفته رعیتی باقی نماند.

ییک سال است اهل فارس متظلم اند, چندین تلگراف کرده اند, جواب ندادند, حال یک ماه
است دکاکین را بسته اند. در این خصوص کراراً عریضه به شاه نوشتیم,جوابش را اتابک
نوشته و شاه هم دستخط کرده است که املاک مال دولت است و به شعاع السلطنه مرحمت
کردیم, رعیت حق گفت و گو ندارد و به علاءالدوله, که حاکم فارس شده است, حکم کردیم
که رسیدگی نماید.اعظام الممالک که جواب را آورد, به او گفتم: شاه خالصه فارس را
داده است به شعاع السلطنه, نه املاک مردم را, شعاع السلطنه, هر ملک خوبی را در فارس
تصرّف کرده است. صاحب ملک عارض شده که این ملک است, نه خالصه, مطالبه سند کرده اند
از متصرف.

اگر صاحب ملک قباله نداشته است, که ملک او را به بهانه خالصه تصرّف کرده اند و اگر
اظهار قباله و حکم شرعی کرده است, اسناد او را گرفته و پاره کرده اند. هرکس هم از
طرف دولت برود به فارس, ملاحظه پسر شاه را می کند. گفتم صحیح و مناسب این است که
خود درباریان رسیدگی نمایند و در دفتر و کتابچه خالصه جات رجوع نمایند و صحیح نیست
که این گونه به اهالی فارس رفتار شود و اگر رعایای فارس, مأیوس شوند خوش آیند
نخواهند بود. جواب دادند شاه دستخط فرموده که املاک را دادیم به شعاع السلطنه و
باید بر طبق دستخط عمل شود.

گفتم: همین دستخط را در جواب اهالی فارس مخابره می کنم. گفت مخابره کنید.باز سه
مرتبه پیغام دادم که اگر این دستخط به اهل فارس برسد نتیجه خوشی نخواهد داشت. جواب
دادند که جواب همین است که گفتیم, ما هم تلگراف کردیم.

همین که اهالی فارس دیدند که این گونه جواب آنها رادادند به قونسولخانه انگلیس
پناهنده شدند. آنچه نباید بشود شد.

حالافارس هم از دست ما رفت. نه تنها فارس خواهد رفت, بلکه تمام بنادر و سرحدات
ایران رفته است. اگر این مطالب را به طوری که ما می گوییم به شاه بگویند و برسانند,
گمان ندارم که کارها این شکل بشود. از قراری که یکی از اهل درب خانه نقل کرد و می
گفت: آنچه شماها می گویید به شاه نمی رسانند, و اگر بعض اوقات به عرض شاه برسانند,
می گویند که اینها شاه را نمی خواهند, اینها جمهوری طلب می باشند.واللّه به خدا و
به اجداد طاهرینم و به صد و بیست و چهارهزار پیغمبر قسم است که مقصود ما یک کلمه
عدل است; مگر در مملکتی که پادشاه هست نباید مجلس عدلی بوده باشد؟ این یک مشت مردم
بیچاره ایران به که عرض و داد کنند. شماها نمی دانید که در ولایتها این حکام چه
ظلمها می کنند. رعیت بیچاره ایران خودش و اهل وعیالش باید نان ذرت و جو بخورند که
مالیات دیوان را بپردازند, نه رعیتی باقی مانده و نه در خزانه پادشاه چیزی موجود
است.

پادشاه, به واسطه خزانه, پادشاه خواهد بود, و خزانه معمور نمی شود, مگر به واسطه
آبادی مملکت, و مملکت آباد نمی شود مگر به واسطه عدل.

حکایت قوچان را مگر نشنیده اید, که پارسال زراعت به عمل نیامد و می بایست هر یک نفر
مسلمان قوچانی, سه ری گندم[دوازده من به وزن تبریز] مالیات بدهد.

چون نداشتند و کسی هم به داد آنها نرسید, حاکم آن جا, سیصدنفر دختر مسلمان را در
عوض گندم مالیات گرفته, هر دختری به ازاء دوازده من گندم محسوب و به ترکمان فروخت.
گویند بعضی از دخترها را در حالت خواب از مادرهایشان جدا می کردند, زیرا که بیچاره
ها راضی به تفرقه نبودند.

حالا انصاف دهید! ظلم از این بیش تر تصور می شود. همه جا خراب است. از تهران
بگذرید, هر چه باشد پایتخت است, به ملاحظه ما هم باشد چندان متعرض نمی شوند. در
سایر ولایات نه رعیتی مانده و نه مالی مانده, چیزی نگذرد که تماماً خودشان را از
دست این ظلمها به روس و انگلیس خواهند بست. خداوند خودش رحم کند, هر چه ما داد می
کنیم به خرج نمی رود و مردم نمی فهمند که غرض ما غرض شخصی نیست. واللّه به خدا و
انبیاء و اولیاء قسم است اگر مجلسی باشد, هم به جهت دولت خوب است و هم برای ملت و
رعیت; اما کو کسی که بفهمد. اگر هم هزار مرتبه در بالای منبر بگوییم و فریاد کنیم
که نخواهند فهمید.

ای مردم بدانید و بفهمید همه شماها مکلفید به رفع ظلم. در زمان حضرت امیرالمؤمنین,
علیه السلام, اهل مصر خدمت حضرت امیرالمؤمنین (ع) شکایت از عمال عثمان کردند. حضرت
فرمود:عده مظلومین زیادتر است یا عده ظالمین؟ عرض کردند: عده مظلومین زیادتر است.

فرمودند: پس سبب ظلم خودتان می باشید.

عارضین مقصود را درک کرده جمع شدند و عثمان را از بین برداشته, عمال عثمان را از
کار انداختند و ریشه ظلم را کشیدند.

اینک به شما اعلام می دهم: امروز هم باعث ظلم یک نفر شده است که اتابک باشد, او را
علاج کنید. شاه رؤف و مهربان و مریض است, راضی به ظلم و تعدی نیست, خبر از مملکت
ندارد.

آه, چه کنیم که همین مقصود و حرفهای مرا نمی فهمید و عمل نمی کنید, گوش به موعظه و
نصیحت نمی دهید, کوکسی که بفهمد؟

حکایت ما و شما, حکایت آن واعظ است که در بالای منبر موعظه می کرد و در پای منبرش
یکی ازهمه بیش تر گریه می کرد و به سر و سینه می زد.

واعظ به مردم گفت: خوب است همه شماها مثل این مرد چیز بفهمید و متعظ و متأثر شوید.
ببینید این مرد چگونه گریه می کند و چطور موعظه و پند در او اثر کرد, پس معلوم می
شود که این مرد پیر چیز فهم و عاقل و باشعور است.

آن مرد گفت:واللّه من هیچ نمی فهمم که آقای واعظ چه می فرمایند.

مردم گفتند: پس برای چه گریه می کنی و بر سر و سینه می زنی؟

گفت: از فراق, از فراق, از جدائی, از جدائی.

مردم گفتند: خوب است واضح تر بگویی و سبب فراق و گریه و زاری خود را به ما نقل کنی.

گفت: سبب گریه من این است: وقتی که آقای واعظ حرف می زند ریشش تکان می خورد و من به
یاد بزی که داشتم می افتم که آن ریشی داشت مانند ریش آقای واعظ و تکان می خورد و می
لرزید مانند ریش آقا.

حالا شما هم در پای این منبر که موعظه مرا ظاهراً استماع می نمایید, هر کدامی, به
خیال کارهای شخصی خودتان می افتید.

بلی, بعضی در این مجلس می باشند که می فهمند من چه می گویم, ولی آنها هم که چیزی از
آنها ساخته نیست و کاری از دست آنها بر نمی آید و نمی توانند کاری صورت بدهند, آنها
هم که کاری و باری دارند, متصل در خیال جمع مال و اندوخته می باشند; و هیچ نمی
دانند و فکر نمی کنند که اگر عدل و معدلت باشد, برای آنها بهتر است. سابقاً مردم می
گفتند: ما می خواهیم کاری صورت بدهیم, آقایان علماء مانع می شوند و نمی گذارند.

ای مردم, حال چه شده است که هر چه ما داد می زنیم کسی نمی شنود. نه غیرت در شما
مانده و نه تعصب. همین ظلمهاست که روز به روز زیادتر می شود. حاکم وقتی که دید مردم
کنیز و غلام اویند, معلوم است که آن وقت هر جا زن خوشگل ببیند می برد و هر جا مال و
ملک خوبی دید تصرف می کند. من که چیزی ندارم که به جهت خودم دفع ظلم را طالب باشم,
و اگر هم داشته باشم می توانم مال خودم را حفظ کنم. تمام این دادو فریادها به جهت
شماست. شما نمی دانید که معنی سلطنت چیست, شما نمی دانید که معنی عدل چیست, از
تاریخ ربطی ندارید, از علوم جدید اطلاعی ندارید.

ییک وقتی مردم علوم قدیم را تحصیل می کردند و در صدد علوم جدید نبودند. حال می گویم
که علوم جدید هم دانستنش لازم است. هر وقت اقتضائی دارد. شما باید علم حقوق بین
المللی را هم بدانید, بلکه علوم ریاضی, بلکه زبان خارجه را تا یک اندازه باید
بدانید. چه سبب داردکه از تمام ملل داعی و نماینده به طرف ژاپون رفت و از ایران
نرفت؟ چرا باید در یک ایران یک نفر از علماء زبان خارجه را نداند؟

شما اگر از علوم جدیده ربطی داشتید, اگر از تاریخ و علم حقوق اطلاعی داشتید, اگر
عالم بودید, آن وقت معنی سلطنت را می دانستید.در بین حیوانات, انسان مدنی بالطبع
است, انسان محتاج به تمدن است, زیرا که خداوند عالم, هر حیوانی را که خلق کرده است
اسباب معاش آن را هم با خود آن خلق کرده است. مثلا شیر محتاج است به چنگال که بدرد
و به دندان که بخورد و به پوست محکمی که از سرما و گرما محفوظ باشد, هر سه را هم با
خود دارد و کذا سایر حیوانات. لکن انسان در امور معاش چنین نیست, محتاج به امور
متعدده و اسباب و آلات زیاد است. آب و آتش و نان و لباس و دوا و غذا و مسکن و عمارت
و خیلی چیزها را لازم دارد. یک نفر نمی تواند همه را مهیا و آماده نماید. مثلا در
امر غذا; نان می خواهد, نان از گندم به عمل می آید, گندم از زراعت حاصل می شود,
زراعت آب و آهن و آتش و خیلی چیزهای دیگر. خیاط لازم است که لباس بدوزد, آهنگر لازم
است که اسباب زراعت را درست نماید, بافنده لازم است که نخ لباس را ببافد, زارع لازم
است که پنبه را زراعت کند, نجار لازم است, خباز لازم است و…

ییک نفر نمی تواند همه اسباب و ادوات و لوازم را مهیا نماید. پس باید جماعتی تشکیل
شود برای انتظام امر یک نفر, و این جماعت به واسطه دو قوه شهویه و غضبیه که دارند
با هم مزاحمت خواهند کرد. زیرا که شهوت جذب ملایم است و غضب دفع منافر.هر شخصی به
واسطه قوه شهویه طالب است ملایم را و هر کس مخالف او شود در مقام دفع او خواهد
برآمد و کذلک رفیقش. پس معلوم شد که انسان محتاج است به تمدن و اجتماع با نوع خود و
این است معنی الانسان مدنی بالطبع.

عقلا و دانشمندان, یک نفر را مشخص و معیّن و انتخاب نمودند برای حفظ نوع خود و
گفتند: ما مال و جان می دهیم که تو ما را حفظ کنی از این که به یکدیگر ظلم و ستم و
اجحاف و تعدّی نماییم. ما مال, یعنی مالیات و جان, یعنی سرباز می دهیم و تو به قوه
جان و مال ما حافظ و نگاهبان ما باش. این شخص را پادشاه گویند. پس پادشاه یعنی کسی
که از جانب ملت منصوب شود و مالیات و سرباز بگیرد برای حفظ رعیت از ظلم کردن به
یکدیگر. این پادشاه مادامی که حفظ کند رعیت را و ناظر به حال رعیت باشد, رعیت باید
مال و جان بدهد.اما اگر پادشاه بی حال وشهوت پرست و خود غرض باشد, رعیت باید مال و
جان به او ندهد و مال و جان رابه کسی دیگر بدهد که حافظ رعیت باشد. زیرا که مالیات
باید به مخارج قشون برسد, تا آن که قشون در حراست و حفظ آنها مستغنی باشد. پس سلطان
یعنی کسی که داد مظلوم را از ظالم بگیرد, نه این که هر کار دلش بخواهد بکند و مردم
را عبیدو اماء خود داند. پس علوم جدیده لازم است که همه کس آن راتحصیل کند تا معنی
سلطنت را بدانند.

بابا جان! پادشاه هم مثل ما یک نفر است, نه این که به قول بعضی مالک الرقاب و آنچه
بخواهد بکند. مگر در اروپا پادشاه نیست؟ کی این کارها که در این مملکت اتفاق می
افتد آن جا باشد. روز به روز کارشان بهتر و مملکتشان آبادتر. هر چه خرابی و ظلم هست
در سر این یک مشت ایرانی بیچاره است و این هم به واسطه این است که نمی دانیم معنی
سلطنت را. تمام انبیاء برای عدل و داد آمدند. این همه شورش در خارجه برای عدل است و
ما هرچه داد و فریاد می کنیم به خرج مردم نمی رود و تمام را مشتبه کاری می کنند که
آقایان ریاست می خواهند. ما که ریاست نمی خواهیم, جمهوری طلب نیستیم, به این زودی
مشروطه نمی خواهیم, یعنی مردم ایران هنوز به آن درجه تربیت نشده اند و قابل مشروطیت
و جمهوریت نمی باشند. زیرا که مشروطیت در وقتی است که افراد ملت عالم باشند. مامی
گوییم این همه ظلم و ستم به رعیت چرا می کنید؟ آخر اگر این رعیت نباشد تو هیچ
نداری. مثل این که رعیت فراری شده, خزانه تهی گردیده, چیزی ندارد, حتی لجنش هم تمام
شده.این همه قرض, باز هم سعی در قرض. طولی نمی کشد که این کارها رعیت و مملکت را به
خارجه خواهد داد, یعنی داده و می دهد.

مطالب و مقاصد ماها, این است والاّ به من تنها چه می شود؟ چه کارم خواهند کرد؟
برفرض گفتند ازاین جا بروید, یا این که آمدند مرا کشتند, باز اولادهایم می مانند و
این حرفها را خواهند گفت. به قول آقا سید قاسم مرحوم که گفت: ای مردم می گویند آقا
سید حسن مرحوم شده این آقا سید حسن آن آقا سید حسن و اولادهای آقا سید حسن را نشان
می داد. فرض می کنیم مرا کشتند. اولادم به جای خواهد ماند. سایرین را کشتند,
اولادهایشان باقی خواهند ماند. آنها مقاصد ما را اجراءخواهند داشت. به اجدادم قسم
است که تا زنده ام دست بردار نیستم. وقتی که من نباشم سایرین هستند. من که باید
بمیرم, حال کشته شوم بهتر است.جدم را کشتند, اسم مبارکش شرق و غرب عالم را گرفت, یک
روز و یک شب تشنه ماند, دین اسلام را آبیاری و زنده داشت. من هم اگر کشته شوم اسمم
تا دامنه قیامت باقی خواهد ماند. خون من عدالت را استوار خواهد نمود. و ظلم ظالمین
را دافع و مانع خواهد گردید….

من نمی گویم فلان لوطی را تنبیه نکنید, من نمی گویم نظم ندهید, آخر سیاست و نظم حدی
دارد. مثلا مهدی گاوکش را گرفته اید که هرزگی کرده است, بد به اتابک گفته است, دیگر
بچه شیرخواره اش چه کرده است که او را از بغل مادرش بگیرند ودر آب حوض اندازند و او
را غرق کنند؟ زنش چه تقصیر کرده بود که با زخم شمشیر او را مجروح کرده اند؟ جوان
شانزده ساله او را چرا به ضرب ته تفنگ کشتند؟

عجب است که مردی می رود پی طبیب که بچه اش خناق گرفته, بلکه او را معالجه کند, در
راه بیچاره را گرفته تا صبح نگاه می دارند, صبح که برمی گردد که پسرش مرده است. زن
حامله است, می روند پی (ماما) و قابله, او را می گیرند, صبح که بر می گردد, زن و
طفل هر دو مرده اند. کدام یک از کارها را بگویم؟ اگر بدانید در این شبها چه ظلمها
که می شود! مردم که یاغی دولت نمی باشند, یک کلمه عدل که این همه داد و فریاد و
صدمه ندارد.

باری, ای مردم بیدار شوید, درد خود را بدانید, دوای درد را پیدا کنید و زود در مقام
معالجه برآیید. هر دردی یک دوایی دارد. انسان وقتی که سرش درد بگیرد همان سرش درد
دارد دوای آن را استعمال می کند, دست وپایش درد کند دوایش را که استعمال کرد, دست و
پایش خوب و مرض او رفع می شود. دلش درد کند, سایر اعضایش دیگر درد ندارد. اما ظلم
دردی است که تمام اعضاء را به درد می آورد.(عالجوا دائکم بالدواء) معالجه داء را به
دوا کنید. داء به معنی درد است. دوا چیزی است که رفع درد را کند. بعضی می گویند:
داء ظلم است و دوایش عدل است, چون عدل ریشه کن ظلم است; فلذا دوایش عدالت است. بعضی
گویند: داء شرک است (انّ الشرک لظلم عظیم) و دوایش توحید است. بعضی می گویند: داء
استبداد است و دوایش شور ومشاورت است. معنی استبداد این است که چیزی را که شهوت و
نفس اماره می خواهد او را بکند.

انسان که خالی از شهوت نیست. همین استبداد است که وقتی زن خوش صورت می بیند دلش می
خواهد, حاکم هم که هست مانعی ندارد, یا ملک خوبی می بیند می خواهد. استبداد ضد عدل
و انصاف است. همین استبداد بود که جده ام زهرا را سیلی زدند. برای مطالبه حقوقش
بود, که استبداد بازویش را به تازیانه سیاه کرد. استبداد طفلش را سقط نمود. آه!
همین استبداد بودکه حضرت سید الشهداء را شهید کرد, چه آن حضرت فرمود: ای مردم
بنشینید مجلس کنید, با هم شور و مشاورت نمایید, ببینید صلاح است که مرا به قتل
آورید…الی آخر.

[پس از ذکر مصیبت فرمود:] امروز پادشاه حقیقی و بزرگ ما امام زمان, عجل اللّه تعالی
فرجه, می باشد و ما نوکر آن حضرت می باشیم و از احدی ترس و واهمه نداریم و در راه
عدالت کشته شویم و از آن حضرت کمک می خواهیم و مدد می طلبیم و در سر این مقصود باقی
هستیم. اگر چه یک سال یا دهسال طول بکشد. ما عدل و عدالتخانه می خواهیم, ما اجرای
قانون اسلام را می خواهیم, ما مجلسی می خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود
قانونی مساوی باشند. ما نمی گوییم مشروطه و جمهوری, ما می گوییم مجلس مشروعه
عدالتخانه.)۲۴

این اندیشه های نو, انگیزاننده, ستم سوز و بیدارگر طباطبایی, رهبر بزرگ ضد استبداد,
و دیگر همفکران و هم اندیشان وی, موجی از بیداری , خیزش و تکاپو آفرید.

طباطبایی و همفکرانش, اندیشه های سیاسی و تراز مند و شکوه آفرین میرزای شیرازی را
در چگونگی دستیابی به راه های عزت اسلامی و بایستگی بیداری و هشیاری روحانیان و
عالمان دینی و مبارزه بی امان و خستگی ناپذیر با استعمار و استبداد, با بهترین و
زیباترین شیوه به حوزویان آموختند و سینه های آنان را شعله ور ساختند و راه حق را
به آنان نمایاندند و به بازوان و زانوان آنان توان و نیرو بخشیدند که با اعتماد به
نفس و شجاعت تمام در برابر همه تباهی آفرینان بایستند و نگذارند این مرز و بوم
عاشورایی, لگدمال یزیدیان شود. همیشه و همه گاه عاشورا آفرینی کنند, تا نهال تشیّع
نپژمرد.

در حوزه بیدار و شکوه آفرین تهران, اندیشه های سیدجمال الدین اسدآبادی, قهرمان بزرگ
اسلامی, بازتاب شگفتی داشت و روحانیان و علمای دین و همه بیداران دیندار را سخت به
خود مشغول کرده بود. این همه, زمینه ها و بسترهای مناسبی بود برای پرورش خرد و
استواری اندیشه های میرزا کوچک خان, این زمینه ها و این چشمه های همیشه جوشان, این
اخگرهای همیشه افروخته, جوان ما را پرشور, آرمانخواه, رشد داد, اوج داد تا به یک
حماسه بزرگ دگرگونش ساخت.

سرانجام, سینه ها, یکی پس از دیگری شعله ور شد.طلاب تهران, به خیزش خود شتاب
بخشیدند.برای مبارزه با حاکمان قاجار, قهرمانانه گام در میدان گذاردند. مدرسه صدر
که میعادگاه طلاب آزادیخواه بود, میرزا نیز با شورانگیزان و طلاب بیدار آن در پیوند
بود, با هدیه کردن نخستین شهید خود به دوست, به راه بی بازگشت گام گذاشت.وقتی که
شهید سید عبدالمجید, به دست اشقیا از پای درآمد, رستاخیزی به پا شد و مردم, فوج
فوج, به خیزش پیوستند و کاخ بیداد سخت به لرزه افتاد.۲۵

با شهادت این سیّد پاک سرشت, طلاب خود را برای مبارزه پردامنه آماده کردند. کوچک
خان, که پیشاپیش, آینده ای خونین را در جریان مبارزه با دین ستیزان قاجار پیش بینی
می کرد و به خوبی دریافته بود, استبدادیان دین ستیز و هوسران, به آرامی تن به قبول
خواسته های اسلام خواهان, نخواهند داد, طلاب را به ورزشهای رزمی و یادگیری فنون جنگ
و جهاد برمی انگیخت و بدانان یادآور می شد: به کرسی نشاندن اسلام و شریعت تنها با
دعا و خانه نشینی و بی طرفی ممکن نیست. باید به میدان رفت , سینه سپر ساخت و خطر
کرد. از این روی, برای این حرکت و خیزش, انجمنی از طلاب گیلان سامان داد و برای
آنان لباس یکسان رزمی آماده کرد و روشهای جنگی را بدانان آموزش داد. نام این جمعیت
(انجمن روحانیان ایران) بود.۲۶

همزمان تلاش در انجمن روحانیان, در هیأت ابوالفضلی نیز, نقش آفرینی می کرد.۲۷

این سازمانها و جمعها وگروه های مذهبی, در پیروزی جنبش مشروطه نقش بسزایی داشتند.پس
از انحراف مشروطیت در جریان دست اندازیها و مرزشکنیهای روس و انگلیس, میرزا گامهای
بزرگی در راه دفاع از اسلام و ایران برداشت و توانست پرتوی از احکام نورانی اجتماعی
اسلام و عدالت علوی را بدون وابستگی به شرق و غرب, به مردم بنمایاند و فرا راه همه
آزادی خواهان, مشعل آن را بیفروزد.

همین پیوند دین و سیاست در اندیشه و رفتار جنبش جنگل بود که فراماسونرها, که هسته
اصلی کارشان بر جدایی دین و دنیا استوار بود, همه توان خود را برای مبارزه با کوچک
خان به کار گرفتند.۲۸

وثوق الدوله خود با فراماسونرها ارتباط داشت و به همراه محمدعلی فروغی, اسناد
بنیادی فراماسونری را به فرمان لژ بیداری ایرانیان, از فرانسه به فارسی
برگردانید.۲۹

در زمان دولت وی, فتح الله خان سردار رشتی, که در کابینه اش وزیر جنگ بود, مأمور
سرکوبی نهضت جنگل گردید.۳۰

شماره۲ هوالمؤلف روح و ریحان و جنه و نعیم

عنوان جناب مستطاب آقای میرزا کوچک خان ابن مرحوم آقا میرزا بزرگ

شئون از اعضای محترم انجمن مقدس روحانیان گیلان است

حرفه از سلسله جلیله طلاب و اهل علم است

جغرافیا مکان رشتی الاصل والمسکن

هندسه زمان بسن ۲۵ سالگی خود را بفصول نظامنامه مسئول داشته است

تاریخ فی ۲۸ جمادی الثانیه قری ئیل سنه ۱۳۲۵

ثبت دفتر شد محل مهر

مهر و امضا رشت ـ انجمن روحانیون ایران ـ گیلان

استادان میرزا کوچک خان

در حوزه های علمیه و در مدرسه های علمی, طالب علمان, از گوناگون فرزانگان و استادان
خودساخته و پرهیزگار, به طور معمول, بهره می برند و از آنان الگو می پذیرند و راه و
روش زندگی اجتماعی, سیاسی و علمی.

میرزا کوچک خان هم از این قاعده جدا نبود, بلکه به فراخور سن, فهم و درک خود, از
محضر بزرگان حوزه, چه آنان که سمت استادی داشتند و چه آنان که نداشتند و چه آنان که
در مدرسه به کار آموختن و آموزاندن مشغول بودند و چه آنان که در مدرسه و به گونه
رسمی معلم نبودند و درس نمی گفتند و در بیرون از مدرسه محضر و محفل علمی پُر رونق
داشتند, دانش فرا می گرفت و اخلاق می آموخت و راه و روش زندگی اجتماعی و سیاسی را
آموزش می دید.

میرزا کوچک خان در مدرسه های محمودیه و مروی, از محضر استادان پرهیزگار و آگاه به
زمان, بهره های بسیار می برد و در نزد آنان دانشهای معمول حوزه را فرا می گرفت;
امّا از آن جا که روح ناآرام, کنجکاوگر و بی قرار داشت, همیشه در تکاپو و در پی
سخنان جدید, پیامهای نو و برداشتهای زیبا از اسلام و قرآن بود, به هر محفل و محضری
سر می کشید و هر جا چشمه ساری, می دید و سایه ساری, لختی آرام می گرفت, تا بهره
گیرد و روح تشنه خود را اندکی از تشنگی به در آورد.

او در این جست وجوها, گاه به مردان صاحب دانش و بینش و عالمان هشیاری گذرش می افتاد
که از توانایی بالایی در دگرگون آفرینی برخوردار بودند و او را سخت به تکاپو وامی
داشتند و در اندیشه و رفتار او, اثر ژرف می گذاشتند و آینده زیبا و باشکوهی را برای
او رقم می زدند.

میرزا کوچک خان, با ذهن و اندیشه و خرد سره از ناسره شناس خود, به هر بوستان اندیشه
و فکری سر می زد و گوناگون اندیشه و فکرها را به ارزیابی می نشست و از زبان این و
آن تجربه ها, اندیشه های ناب و آنچه زندگی ساز بود و افق گشا, می شنید و به گوش جان
می نیوشید و یک به یک به کار می بست.

این اندیشه ها, تیزنگریها, بیانها و سخنهای روشن در باب رمز واپس ماندگی مسلمانان,
از این مرد عمل و از آن مرد اندیشه و خردورزی, از او در مدتی کوتاه, انسانی والا
ساخت و استعدادهای او را شکوفاند و گنجینه های نهفته در درون او را آشکار کرد و
نُمادی شد, زیبا و پرجلوه برای حوزه ها و یار و یاوری راستین برای اسلام و بازویی
پرتوان برای مسلمانان و دژی استوار برای مرزهای ایران زمین.

باطن و سیرت زیبای او, با آموزشهای حوزوی و زیورهای اخلاقی, که در حوزه ها, سخت به
آنها بها داده می شود, از پرده بیرون افتاد و جلوه گری کرد. مِس وجود او در کوره
های اخلاق گداخته شد و آبدیده گردید و گرنه نمی توانست به آن زیبایی نقش آفرینی کند
و در میدانهای گوناگون و عرصه های پرخطر و خوف, پتکها و ضربه های سهمگین را تاب
بیاورد و بی گمان, از پا در می آمد. او به هر محضر و محفلی که راه می یافت, چنان
نبود که هر رطب و یابسی را بگیرد و بدون سره از ناسره شناسی, بر ذهن و اندیشه خود
بار کند و سپس با انبوهی از دانستنیها و رطب و یابسها که به گرداگرد ذهن و فکر او
تنیده بودند, راه از ناراه بازنشناسد و در گمراهی بماند که خیلی ها چنین بودند و
چنین هستند. یعنی بار بَرِ اندیشه ها و خزعبلات دیگرانند, بدون هیچ توان بازشناسی و
جذب سره و طرد ناسره.

میرزا چنین نبود. با همه کنجکاویها و تکاپوها و سرزدن به همه محفلها و مجلسها, نشست
و برخاست با صاحبان دیدگاه ها و اندیشه های گوناگون, راه خود را گم نکرد و هیچ گاه
فرو نماند که چه باید بگیرد و توشه راه سازد و چه چیزهایی را باید دور بریزد که
برای رسیدن به هدفهای متعالی و بلندی که در پیش دارد, زیان آورند و او را از راه
باز می دارند و دست و پای او را با تارهای عنکبوتین خود می بندند و نمی گذارند به
قلّه آرزوهای خود برسد. این چنین انسان جست وجوگر و با آن کارنامه درخشان و با آن
رفتارهای پیامبرانه را که در گرماگرم نبرد, خود را نشان داده اند, نمی توان گفت از
چه کسی اثرپذیرفته, باید گفت از هر چه ناب, سره و زلال بوده اثرپذیرفته است.

اندیشه های ناب و سرچشمه گرفته از چشمه ناب اسلام, در حوزه های آن روز تهران, کم
نبوده, بلکه به شهد نوشانی مانند میرزا نیاز بوده که به تکاپو برخیزند و عاشقانه و
امیدوارانه از روی این گل به روی آن گل بپرند و جان اندیشه خود را با جان اندیشه
شیرین دیگران شیرین کنند و در هنگامه ها و آوردگاه های سرنوشت, با جان شیرین خود و
شهدهای ناب خود, گروه گروه انسانها را به حرکت وادارند و به آوردگاه بکشانند و رو
در روی دشمن انسانیت قرار دهند.

جان, تا شیرین نباشد و از شهدهای ناب ننوشیده باشد, نمی تواند محور و مدار پرورش
جانها قرار گیرد. این که میرزا, به گواه دوست و دشمن, جذب می کرد, پرکشش بود, جان
شیرین داشت و شهدها چشیده بود. از جمله کسانی که در این جست وجوها, میرزا کوچک خان,
پی به هشیاری او برده و احساس کرده محضر مورد استفاده ای دارد, شیخ محمد حسین یزدی
(۱۲۳۳ ـ ۱۳۱۱ش.) است.۳۱

وی, عالمی روشن بوده و در دوره های اول, دوم و سوم از تهران, نمایندگی مجلس را به
عهده داشته و از جمله کسانی است که با پیشنهاد حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان,
به مخالفت برخاسته است. در آن روزگار, چون زمینه انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان, در
کشور و در بین مردم, آماده نبوده, و چه بسا, از این جریان و بهره مندی زنان از حق
انتخاب کردن و انتخاب شدن, استفاده های ناشایستی می شده, وی به مخالفت برخاسته و
گفته است:

(حال که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن به مردها داده شده, ببینیم چه می شود و از آن,
چه در می آید, تا برسد به زنها.)۳۲

وی در عرصه های سیاسی نقش آفرین و به آراستگی و روشن اندیشی شهرت داشته و به خاطر
ایستادگی در برابر کودتای سید ضیاء, دستگیر و به زندان افکنده شده است.۳۳

از دیگر کسان, که خود گفته میرزا شاگرد او بوده۳۴, سید عبدالرحیم خلخالی است, وی را
همه شرح حال نگاران و تاریخ مشروطه نگاران, ستوده اند: مردی با فضل, مشروطه خواه,
آزادی خواه و پرتلاش در بسیج مردم علیه دربار قاجار:

(مرحوم سید عبدالرحیم, از آزادی خواهان و مشروطه طلبان قدیم و همکار مرحوم سید محمد
رضا شیرازی است, در تحریر و نشر روزنامه مساوات, که از جراید مشهور بود, همکاری
داشت. مرحوم خلخالی, طابع قدیم ترین نسخه دیوان حافظ بود. دیوان حافظ را از روی
نسخه خطی قدیمی به طبع رساند و در پنجم جمادی الآخر ۱۳۶۱هـ.ق. در حدود هفتاد سالگی
در تهران وفات یافت.

وی, در سال ۱۳۲۰هـ.ش. یعنی یک سال قبل از وفات خود, رساله نفیسی, موسوم به (حافظ
نامه) در شرح احوال حافظ و وصف اشعار او و مقایسه آن اشعار با اشعار شعرای دیگر و
تفؤلات به دیوان او و وصف اشعار الحاقی که در دیوان او داخل شده و کیفیت طبع خود
او, دیوان خواجه را و سایر جزئیات راجع به دیوان حافظ, تألیف و منتشر کرده که به
غایت مفید و دلکش است و دارای ۱۱۰ صفحه به قطع وزیری کوچک است.)۳۵

و گفته اند: سید عبدالرحیم خلخالی, یکی از نمایندگان هیأت اتحاد اسلام در تهران
بوده است:

(در آن روزها, هیأت اتحاد اسلام, در تهران نمایندگانی داشت که اجرای بعضی از کارهای
مهم و اساسی خود را به مجمع آنها محول می نمود. اعضاء عبارت بودند از: مرحوم
مساوات, آقا سید عبدالرحیم خلخالی, آقا سید مهدی افجه, حسین آقاپرویز, شیخ حسین
تهرانی و شیخ احمد سیگاری.

و این اشخاص, مخفیانه کار کرده و هیچ وقت به طور رسمی و به نام نمایندگی, با کسی
ملاقات نمی کردند و دستورها را, پس از شور و مذاکره, در مجمع خود, فردی و شخصی
انجام می دادند.)۳۶

و گفته اند: سید عبدالرحیم, از اعضای (کمیته انقلاب ملّی) بوده که در دوران
مشروطیت, هر روز مردم را علیه دربار سازمان می دادند:

(وقتی در بحبوحه اختلاف شاه و مجلس کمیته انقلاب ملی, تشکیل شد, ملک هم در این
کمیته درآمد. او و سید جمال, خطیب , وارد کمیته شدند و به دستور کمیته, مردم را به
شورش دعوت می کردند و مقاله نویسی می نمودند و جلسات کمیته محرمانه, از نیمه شبها,
تا سپیده دم در خانه حکیم الملک (ابراهیم حکیمی) تشکیل می شد, ملک, به تحریک کمیته,
به شاه و درباریان, با لحن بسیار زننده ای حمله می کرد.

اعضای این کمیته عبارت بودند از: حسین قلی خان نواب, معاضدالسلطنه پیرنیا, حکیم
الملک, دهخدا, تقی زاده, سید عبدالرحیم خلخالی, جهانگیرخان, سید جلیل اردبیلی,
میرزا سلیمان خان میکده, حاج میرزا ابراهیم آقا, وکیل تبریز,میرزا داودخان, سیّد
محمد رضا مساوات, نصرت السلطان, ادیب السلطنه, میرزا محمد نجات, محسن نجم آبادی و
حسین پرویز, کارهای پادوی کمیته را انجام می دادند. ایجاد نیروی ملی, به وسیله همین
کمیته بود و این کمیته, هر روز تظاهراتی بر ضد دربار درست می کرد.)۳۷

و گفته اند سید عبدالرحیم خلخالی, به نمایندگی از سوی مشیرالدوله, برای مذاکره با
میرزا کوچک خان, به گیلان رفته است:

(آنچه مسلم است, انقلاب گیلان, در سقوط کابینه وثوق الدوله مؤثر و آن را زودتر عملی
نمود. بعد از وثوق الدوله, از مرحوم مستوفی الممالک و مشیرالدوله, که هر دو از
طرفداران آزادی بودند, صحبت به میان آمد .بالاخره, مشیرالدوله, رئیس الوزراء, و
اولین وعده کابینه وی, الغای قرارداد بود. آزادی خواهان, دور او جمع شده و اغلب
معتقد بودند: حال که مشیرالدوله زمامداری را به عهده گرفته است, باید از طرف ملّیون
تقویت بشود. شاه و سیاستمداران تهران نیز, تصور می کردند: وجود مشارالیه برای رفع
غائله گیلان, تأثیر بسزا خواهد نمود.

مشیرالدوله, سید عبدالرحیم خلخالی را, که از دوستان قدیمی کوچک خان بود, با یکی دو
نفر, به نمایندگی نزد وی روانه کرد.)۳۸

ادبیات حوزوی میرز

تار و پود وجود میرزا کوچک خان را دانش و تربیت دینی به هم تنیده بود. از این روی,
گفتار و نوشتار او, آکنده از آموزه های دینی, واژگان اسلامی, آیه های قرآنی و
روایات معصومان, بود.

منطق و زبان پیام رسانی که از حوزه فرا گرفته بود, او را از دیگر رهبران سیاسی جدا
می ساخت و به او جایگاه ویژه می بخشید.

زبان گفت وگوی رهبران سیاسی غیر مذهبی آن روز, از واژه ها و اصطلاحات دینی تهی بود.
آنان, بیش از آن که از فرهنگ دینی و ملی خود وام بگیرند و زبان گفت وگوی خود را بر
این نسق سامان دهند, بر مدار فرهنگ و زبان بیگانگان در حرکت بودند. شیفتگی به راه و
رسم بیگانگان, آنان را از فرهنگ خودی و زبان خودی دور ساخته بود. فرهنگ و زبان خود
را با آرایه های آن سوی مرزها, آراسته بودند. اثرپذیری از غربیان, چنان در جان و
روحشان اثر بخشیده بود که حتی در نقد فرهنگ و مذهب و زبان و اخلاق خودی, روی به آن
سوی داشتند. با زبان بیگانه و نگاه بیگانه به نقد دین و آیین خود می پرداختند. همان
نگاهی را به دین خود می افکندند که بیگانگان به دین خود می افکندند و هیچ گاه از
خود نمی پرسیدند که آنچه را آنان نقد می کنند و از خود می رانند, در بین مردم و
فرهنگ و آیین خودی وجود ندارد. دینی که مورد نقد آنان است, ساخته کلیساست و در این
سرزمین که اسلام نورافشانی می کند, مصداق ندارد. به کار بردن آن واژه ها در این جا,
با گوشها و ذهنهای مردم سنگینی می کند و سازگاری ندارد و به نام نوگرائی و پیشرفت و
دانش و تمدن در دام تجددبازی گرفتار آمده بودند و به نام مبارزه با کهنه گرائی, به
نقد اسلام و تشیّع رو کرده و به نام فلسفه علمی, خدا و پیامبر و اخلاق و عصمت و شرف
و محرم و نامحرم و حلال و حرام را مجموعه ای از سنتهای اجتماعی و نسبی و اعتباری و
زاده مصالح و شرایط طبقاتی می شمردند که ریشه در خرافه دارد و همه چیز متغیّر و
روبه زوال بوده و هیچ چیز مقدّس وجود ندارد.۳۹

به گفته جلال آل احمد:

(روشنفکر ایرانی, بدل شده است به ریشه ای که نه در خاک این ولایت است و همه چشم به
فرنگ دارد و همیشه در آرزوی فرار به آن جاست.)۴۰

ادبیات میرزا از قرآن سرچشمه می گرفت و بازگشت به اسلام داشت. احیای فرهنگ دینی و
عدالت علوی ورد زبانش بود.

او, خدا را سرچشمه همه کارها و بازگشت همه امور را وابسته به خواست و قضای او می
دانست و به این مقوله ایمان داشت. در همه حال و در همه هنگام, دل به یاری خداوند
متعال بسته بود. او, از خدا سخن می گفت و نقش آفرینی او در همه کارها و در همه
نقشها و در همه آنات زندگی. و این که اگر از خدا و حقیقت روی برنگردانیم, خداوند,
از کمکهای خود دریغ نخواهد ورزید:

(مادامی که از حق و حقیقت منحرف نشویم و از اتحاد… رو بر نگردانیم و تغییر عقیده
ندهیم خداوند نیز کمک خود را از ما دریغ نخواهد داشت… به جز خداوند به هیچ کس
مستظهر نبوده و حتم دارم که توجهات کامله اش شامل و یار و معین ما خواهد بود.)۴۱

اسوه و الگوی مبارزاتی کوچک خان نه انقلاب فرانسه و یا شوروی, که پیامبران خدا
بودند. او تاریخ را خطی به هم پیوسته می دید از آدم تا خاتم. در نگاه او, در
درازنای تاریخ, در یک صف پیامبران ایستاده اند و در یک صف ستم پیشگان, مستکبران و…
در یک سو ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(ص) قرار دارند و در یک سوی, نمرود و فرعون و
ابوجهل.

او, خود را زیر پرچم موسی و پیامبر اسلام می دید و مستبدان و دین ستیزان را در خط
فرعون و ابوجهل.

از این روی در نامه ای به مخالفان خود, می نویسد:

(در مقابل, جوابی را که موسی در مقابله با فرعون و محمد(ص) به ابوجهل و سایر متفقین
و مؤسسین آزادی و روحانی در محکمه عدل الهی می دهند, من هم که یکی از پیروان آنان
می باشم, خواهم داد… فقط بین ما و شما را باید خداوند حکم فرماید.)۴۱

او, هر زمان را عاشورا و هر مکان را کربلا می دید که یزیدیان و حسینیان در برابر
یکدیگر صف کشیده اند و بی درنگ می بایست به اردوگاه حسین(ع) پیوست و او را یاری
رساند و از انبوهی و بسیاری لشکریان یزید نهراسید و بر غربت و تنهایی فرزندان
پیامبر رحم آورد.

اگر دیگران ستاره سرخ و داس و چکش را راهنمای خود می دانستند و مشعل راه خود قرار
می دادند, راهنمای میرزا, رایتِ سرخی بود که حسینیان در کربلا برافراشتند:

(ما, از سلسله مجاهدین اسلام; یعنی حضرت سیدالشهداء(ع) سرمشق می گیریم; چه اقتدار
یزید و دولت اموی کم تر از دولت تزار و جمعیت آن سرور نیز, بیش تر از این جمعیت
نبود. و گرچه به ظاهر حضرت امام حسین(ع) مغلوب شد, ولی نام نامی و اسم گرامی آن
بزرگوار قلوب آزادی خواهان را همیشه به نور خود منور داشته است.)۴۲

میرزا کوچک خان برخلاف روشنفکرنمایان مردم فریب دنیامدار, که مردم را پُل قرار داده
بودند برای جاه و مقام, از آن روی, وقتی زمینه جاه و مقام, عشرت جویی و راحتی, از
سوی رضاخان برای آنان مهیا شد, به خدمت وی درآمدند۴۳, مردم را برای خدا می خواست,
نه برای خود و هواها و هوسهای خود. مردم را بندگان خدا می دانست که اقبال و ادبار
آنان به دست خداست و اراده و خواست آنان در طول خواست خداوند قرار دارد و رهبران
اجتماعی وظیفه دارند مردم را به سوی شریعت, خوبیها, خیر و صلاح راهنمایی کنند و از
قدرت و تواناییهای مردم در راه ترویج دین و فرهنگ دینی بهره برند.

میرزا کوچک خان, تکیه گاهش, نه انسانهای بی ایمان, رفاه طلب, آزمند, ثروت اندوزان
بی درد, حرام خور, مفت خور, بی تفاوت و به کنار از دیانت و مذهب, که اعتمادش به
توده های مسلمانی بود که دین خدا و آموزه های بلند اسلامی تار و پود وجودشان را به
هم تنیده بود و خواسته های دینی مهم ترین آرمان آنان بود.

میرزا در نامه ای به مذهب ستیزان وابسته به شوروی نوشته است:

(تکیه گاه ما فعلاً گروه عظیم دهقانانی است که یک عمر زیر آفتاب و باران کار می
کنند چند قرانی ذخیره کرده و آن ذخیره را که پول حلال نام داده اند صرف زیارت اماکن
متبرکه می کنند. و شما به چنین رنجبرانی ندا می دهید که حتی خدا را قبول نداشته
باشید.)۴۴

سردار جنگل, درمقام هشدار و تهدید به کژراهه روان و کژراهه پیشگان, به جای استفاده
از واژگانی چون: اراده خلق, خشم توده ها و زباله دان تاریخ و… که آن روز ورد زبانها
بود, کژراهه روان را از خشم و غضب خداوند می ترسانید و آنان را به کارهای ناشایست
خود که غضب خداوند را در پی دارد, متوجه می ساخت و به اندیشه وری, توبه و بازگشت
فرا می خواند.

میرزا, در نامه ای به رشید الممالک, که راه نفاق پیش گرفته بود, می نگارد:

(نتیجه سیئات اعمال شما و امثال شماست که دشمنان خارجی را بر ما چیره و خائنین
داخلی را به ما خیره ساخته و بالاخره, قهر و غضب الهی فنای شما و ما را با قلم
تقدیر خواهد نوشت.)۴۵

سردار جنگل, نه در پی نام و نان و ثروت و قدرت بود و نه حس ماجراجویی و انقلابی
گری, دشمنی با این و دوستی با آن, او را به میدان آورده بود, بلکه, آشکارا اعلام می
داشت: برای انجام تکلیف و عمل به رسالت انسان مسلمان و عهدی که عالم دینی با خدا
دارد, می جنگد و خود را فدای ستمدیدگان مسلمان می کند و مرگ در این راه را, شهادت
در راه خدا و افتخار می داند:

(ما خواهیم مرد و اگر شربت شهادت بنوشیم چه بهتر که زندگی ابدی و سعادت سرمدی را
حائز شده ایم. و اگر موفق شدیم دشمن را شکست بدهیم زهی افتخار…. ما برای القاب و
جاه و مال مسلح نشده ایم. ما زوال ملت و اضمحلال مملکت را طالب نیستیم, ما برای قطع
اجانب و مزدوران آنها… جمع شده و اسلحه به دست گرفته ایم.)۴۶

میرزا بارها و بارها در سخنرانیها و نوشته ها بر آرمانهای دینی و استقلال سیاسی
ایران تکیه کرده و راه خود را از غرب زدگان و شرق باوران جدا ساخته است و با
برشمردن شرارتها و فتنه انگیزهای انگلیس و روسیه شوروی در ایران و دیگر سرزمینها,
به سینه نامحرمان دست ردّ زده و کوچک ترین وابستگی و انقیاد به بیگانگان را
نپذیرفته است:

(بنده به حول و قوه الهی مستغنی از هرگونه کمک و معاضدت بوده هیچ چیز بر عزم آهنین
و عقیده متین و استوارم رخنه پذیر نیست.)۴۷

او, برای راه و روش و رفتار سیره خود به آیه های قرآن, استناد می جست و سخنان, نامه
ها, پیامها, بیانیه ها, مطالب او در جنگ و صلح, تشویق و تهدید, اندرز و پند و… با
آیات قرآن زینت می یافتند و برای نفوذ در دل و اندیشه مؤمنان از قرآن کمک می گرفت.

در یکی از اطلاعیه های فدائیان جنگل آمده است:

(ما مثل سد آهنین مقابل تو هستیم, تا هر اندازه که می توانیم. یقین کامل داریم چون
حق با ماست, بالاخره به مقاصد حقه خود که حفظ وطن و دفع تجاوز شما و سایر متجاوزین
است, نائل می شویم: (الا ان حزب الله هم الغالبون)… ما آخرین نفرات توانای خود را
برای حفظ دین و وطن فدا می کنیم و منتظریم به تاییدات خداوندی و باطن اسلام و
توجهات حضرت حجت عصر, ارواحنا فداه.)۴۸

میرزا کوچک خان, افزون بر آیات قرآن, از روایات پیامبر نیز کمک می گرفت و در گاه
نوشتن و یا سخن گفتن با مردم و یاران بسان واعظان و خطیبان, از ضرب المثلها و… بهره
می برد و تلاش می ورزید با این روش در دل و خرد مردم, دگرگونی پدید آورد:

(معروف است که: (النعمه اذا فقدت عرفت) مردم همه منتظرند روزگاری را ببینند که از
جمعیت ما اثری به میان نباشد.)۴۹

(عزیزم, سوء اعمال امت, دلیل بدی پیامبر(ص) نمی شود. حضرت خاتم النبیین(ص) با آن
جهات کامله, بین اصحاب خود موفق به توافق نشد: الامور مرهونه باوقاتها.)۵۰

ادبیات روزنامه جنگل نیز ادبیاتی اسلامی و دینی است. واژگان و آموز ه ها و معارف
اسلامی, در جای جای آن, از آغاز تا پایان, جلوه گری دارد و به خوبی برای هرکس که در
آن اندک درنگی بورزد, روشن می شود و پی به این مطلب می برد.

ادبیات حوزوی در زبان میرزا چنان جلوه گری داشته که مخالفان نیز, در احتجاج و گفت
وگو و مناظره با او, هر چند ناشیانه و حیله گرانه, از این زبان استفاده می کردند و
تلاش می ورزیدند, با زبان میرزا, با میرزا وارد گفت وگو شودن. رئیس اتریاد تهران,
در نامه ای به میرزا, خواستار دیدار و گفت وگوی با او می شود و در بخشی از نامه خود
می نویسد:

(به خدای یکتا قسم است! چنانچه به اردوی قزاق ایران و به من پناهنده شوی… قول می
دهم… با مشاغل عالی به آسودگی زندگی نمایی و این قول نظامی… به وحدانیت خدا حق است
و… در اردوی قزاق, مثل یک نفر مهمان عزیز می باشید, به مصداق آیه شریفه (اکرم
الضّیف ولو کان کافرا.)۵۱

پای بندی به اصول اسلامی

از جمله دلیلهایی که می توان بر ریشه در حوزه داشتن میرزا, اقامه کرد, پای بندی
اوست به ارزشها و اصول اسلامی, آن هم به گونه تراز مند و برابر معیارها و به دور از
هرگونه شعارگرایی و یا هیجان زدگی.

او, چون خاستگاهش حوزه های دینی بود و هدفش, پیاده کردن آموزه های اسلامی و ساختن
دژی استوار از تربیت یافتگان این مکتب نورانی در برابر بیگانگان و بیگانه پرستان,
در همه آنات حرکت و شورآفرینی انقلابی, از اسلام مایه و توان می گرفت و به پیش می
تاخت.

در این جا و اکنون, به پاره ای از اوجها, علاقه ها, پای بندیهای او به اسلام و مایه
و توان گیریهای او از آن, اشاره می کن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.