پاورپوینت کامل متن سخنرانیها بخش نخست همایش بزرگداشت یکصدمین سالگرد مشروطیت در مجلس ۱۴و۱۵مرداد ۱۳۸۵ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل متن سخنرانیها بخش نخست همایش بزرگداشت یکصدمین سالگرد مشروطیت در مجلس ۱۴و۱۵مرداد ۱۳۸۵ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل متن سخنرانیها بخش نخست همایش بزرگداشت یکصدمین سالگرد مشروطیت در مجلس ۱۴و۱۵مرداد ۱۳۸۵ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل متن سخنرانیها بخش نخست همایش بزرگداشت یکصدمین سالگرد مشروطیت در مجلس ۱۴و۱۵مرداد ۱۳۸۵ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۳۱

سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با برگذارکنندگان همایش مشروطیت

بسم الله الرحمن الرحیم

حالا ما ببینیم نهضت علما چه بود. به نظر من روی آن خیلی کار نشده و یکی از نقاطی
که حتما باید رویش تکیه بشود, این است که نهضت علما چه بود؟

نکته اول این است که شعار علما,(عدالتخواهی) بود. به طور مشخص, آن چه که می
خواستند, (عدالتخانه) بود. درست است. این, یک توقع اخلاقی نبود, چون درخواست عدالت
چیزی نبود که این همه سر و صدا بخواهد. اگر یک درخواست و توصیه اخلاقی بود, این
چیزی است که همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان, مردم را به عدالت یا حکام را به
عدالت تشویق می کردند. اما این جنجالی که به وجود آمد و آن تحصنها, آن ایستادگیها و
بعد مقابله هایی که با دستگاه استبداد شد و فداکاریهایی که انجام گرفت, فقط یک
درخواست اخلاقی محض نبود, بلکه آنها چیز دیگری را که فراتر از یک درخواست اخلاقی
بود, می خواستند.

نکته دوم ا ین که: آن عدالتی که اینها می خواستند, دقیقا و مستقیما عدالت در زمینه
مسائل حکومتی بود, چون مخاطب اینها حکومت بود. می دانید قضایا از عملکرد حاکم تهران
شروع شد. آن جنجال در مسجد سید عزیز اللّه و مسجد جامع ظاهرا. البته همه اینها
زمینه های تاریخی دارد و معلوم است, اما این غده این جا بود که سرباز کرد و منفجر
شد. بنابراین, مخاطب این عدالتخواهی, حکومت و دولت بود و آحاد مردم, تجار, بقیه
کسانی که ظلم می کنند در خلال جامعه, نبودند, بلکه محور و مرکز اصلی, حکومت بود.

نکته سوم این است که: آن چه اینها می خواستند, یک بنیاد تأمین کننده عدالت بود, که
اسمش را می گذاشتند عدالتخانه. حالا این عدالتخانه چه جور تفسیر می شد, ممکن است در
نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمی کنیم که آنها مثل نسخه مشروطیت که در نظر
اروپایی ها و غربی ها یک نسخه عمل شده واضحی بود, روشن بود که چه می خواهند. ما نمی
گوییم که در نظر علما و متدینین, نسخه عدالتخانه به همین وضوح بود, نه, لیکن فی
الجمله این بود که می خواستند یک دستگاه قانونی وجود داشته باشد که بتواند پادشاه و
همه سلسله مراتب حکومت را تحت کنترل و نظارت خودش قرار بدهد, تا اینها ظلم نکنند,
تا عدالت تأمین بشود. یعنی یک دستگاه این جوری می خواستند. حالا این می توانست
تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی و می توانست تفسیر بشود به یک
چیز دیگر. آن چه آنها می خواستند یک نهاد عملی و یک واقعیت قانونی بود که قدرت این
را دا شته باشد که جلوی شاه را بگیرد, چون شاه اسلحه و سرباز داشت که اگر می
خواستند جلوی او را بگیرند, طبعا بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و
سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فکر کرد, که اگر می خواستند, دنبال این
بودند, لابد قاعدتا فکر این را هم می کردند, یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی
در اختیار او قرار می گرفت تا بتواند اجرای عدالت کند و عدالت را بر حکومت و بر شخص
شاه تحمیل کند.

نکته آخر هم این که معیار این عدالت, قوانین اسلامی بود, یعنی عدالت اسلامی می
خواستند در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آن چه که مو رد
درخواست مردم بود این بود, که متنش هم مواد اسلامی و احکام اسلامی و قوانین اسلامی
است. انگلیسیها, همان طور که شما فرمول واقع شده خارجی اش را به روشنی می دانید,
آمدند بر این موج, فرصت طلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم
هدایتش کردند به سفارت انگلیس, بعد هم گفتند:مشروطه. مشروطه هم از نظر الهام
دهندگان معلوم بود که معنایش چیست.کسانی که تحت تأثیر اینها بودند,در درجه اول,
روشنفکرهای غربزده بودند که البته قدرت طلبی هم در آنها مؤثر بود. یعنی این طور
نبود که ما فرض کنیم روشنفکرهای آن زمان, از قبیل همین افرادی که ا سم آوردید که
تاریخ ها را نوشته اند و در انجمنها حضور داشته اند, صرفا می خواسته اند نسخه غربی
مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند و لو خود آنها کنار بمانند. نه, به هیچ وجه این را
نمی خواستند. آنها می خواستند در حکومت باشند, کما این که برای این کار, تلاش هم
کردند و کسانی که به اینها ملحق شدند, از قبیل تقی زاده وغیر او, می خواستند در
حکومت حضور داشته باشند. پس فعالان روشنفکر این طور بودند. علاوه بر ا ین,عده ای از
قدرت مندان و رجال حکومتی هم به تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین, حقیقت آن چه
که در صحنه اتفاق افتاد, این است.

نکته ای که در کنار این مسأله مورد توجه هست, این است که چه شدکه غربی ها, مشخصاً
انگلیسیها, در این مسأله کامیاب شدند از چه شگردی استفاده کردند که کامیاب شدند در
حالی که مردم, که جمعیت اصلی هستند, می توانستند در اختیار علما باقی بمانند و
اجازه داده نشود که شیخ فضل اللّه جلو چشم همین مردم به دار کشیده شود. قاعده قضیه
این بود.به نظر من مشکل کار از این جا پیش آمد که اینها توانستند یک عده ای از
اعضای جبهه عدالتخواهی, یعنی همان اعضای دینی و عمدتا علما را فریب بدهند و حقیقت
را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند. انسان وقتی به اظهاراتی که
مرحوم آقا سید عبداللّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابله با
حرفهای شیخ فضل اللّه و جناح ایشان داشته اند نگاه می کند, این مسأله را درمی یابد
که عمده حرفها همین است که این طور می گفته اند. این حرفها به نجف هم منعکس می شده.
همین اظهارات را انسان, در کار مرحوم آقا نجفی قوچانی, در آن کتاب و در مذاکراتی که
در نجف در جریان بوده, می بیند و حرفهایی را که از سوی روشنفکرها و به وسیله عمال
حکومت گفته می شد و وعده هایی را که داده می شد, حمل بر صحت می کردند. آن طور می
گفتند که: شما دارید عجله می کنید سوءظن دارید ا ینها قصد بدی ندارند. اینها هم هدف
شان دین است. این مسائل در مکاتبات و نامه های صدراعظم و … به مرحوم آخوند منعکس
شده است. انسان می بیند که حساسیت آنها را در مقابل ا نحراف کم کرده اند. اما
حساسیت بعضی ها مثل مرحوم آقا شیخ فضل اللّه باقی ما ند. اینها حساس ماندند اصرار
کردند و در متمم[قانون اساسی] آن مسأله پنج مجتهدجامع الشرایط را گنجاندند و مقابله
کردند.یک جمع دیگری از همین جبهه, این حساسیت را از دست دادند و دچار خوش باوری و
حسن ظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس می زند که بعضی از ضعفها شخصیتی
و اخلاقی و هوای نفس بی تأثیر نبود حالا و لو, نه در مثل مرحوم سید عبداللّه یا سید
محمد; اما در طبقات پایین, بلاشک بی تأثیر نبوده که نمونه واضحش امثال شیخ ابراهیم
زنجانی است. اینها بالأخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلکرده نجف بود, هم
مرد فاضلی بود; اما تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتند و غفلت زده شدند و مقداری
هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از این جا شروع شد.

پیام مقام معظم رهبری به همایش مشروطیت در مجلس

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاه به مسأله مشروطیت نیازمند توجه فکرهای نقاد محققان و صاحب نظران است. تشخیص
درست چشم انداز گذشته, در ترسیم چشم انداز آینده, بسیار مؤثر خواهد بود و معرفت و
شناخت جریانها جز با این کار ممکن نیست.

در مشروطیت, نقش علما قابل مقایسه با نقش دیگران نیست.

در سالهای پیش از مشروطیت, یعنی سالهای سلطنت مظفرالدین شاه, انجمنهای پنهایی تشکیل
می شد که هم علما, هم غیر علما در آن حضور داشتند و آثار آنها در مشروطیت منعکس
است; منتها آن چیزی که مشروطیت را به ثمر رساند, این انجمنها نبود; بلک حضور مردمی
ای بود که جز با فعالیت و تأثیر علما امکان پذیر نبود.

اگر فتوای آخوند و فتوای شیخ عبدالله مازندرانی و امثال آنان نبود, امکان نداشت این
حرکت در خارج تحقق پیدا کند. علاوه بر این که در همان کارهای دسته جمعی خواصی نه
عوامی هم, باز علما نقش غالب را داشته اند.

وقتی که انجمنهای مشروطیت, یعنی انجمنهایی که بعد از فرمان تشکیل شدند, مؤثرترین
افراد در مهم ترین مراکز کشور, علما بودند. در انجمن تبریز و انجمن مشهد و انجمن
رشت و دیگر جاهای حساس, عناصر اصلی و مؤثر آنها, علما بودند.

بنابراین, نقش روحانیت در مشروطیت, اولا نقشی نیست که قابل انکار باشد, ثانیا با
نقش دیگر روشنفکرها, و در مرحله بعدی بعضی از صاحبان قدرت و منتقدان دولتی, قابل
مقایسه باشد.

سابقه فعالیت علما,خیلی بیش از دوره مشروطیت است.شاخصه آن فعالیت قبلی ضد بیگانه
بودن بود.

فتوای مرحوم میرزای شیرازی, اقدام مرحوم ملا علی کنی در قضیه رویتر و حرکت مرحوم
آخوند در جهت تهدید روسها, برای اشغال ایران از این قبیل است. البته در مسأله
مشروطیت, وجه ضداستبدادی هم در فعالیت و حرکت علما واضح و روشن شد, که منطوی در
جنبه ضدبیگانه بود.

پس اگر کسی وجه ضد سلطه بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد, مثل این است که
ماهیت و هو یت این حرکت را ندیده گرفته است. این می تواند برای ما دعواهایی را که
علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشته اند, تفسیر و تحلیل کند. در درجه اول,
مرحوم شیخ فضل اللّه و کسانی از قبیل ایشان; در درجه بعد, مرحوم سید عبدالله
بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیه کسانی که باز از علما بودند و بعد از
مشروطه برگشتند.

نگاهی بیندازیم به چهارده سال حرکت مشروطیت; یعنی از سال ۱۲۸۵ شمسی تا استبداد دوم,
یعنی کودتای ۱۲۹۹.

در آن زمان انگلیسیها, که فعال مایشاء در قضیه مشروطیت و ما بعد مشروطیت بودند, در
دوره اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی وسیاسی غربی ها و اروپاییان قرار دارند,یعنی یک
حرکت پرنشاط امیدوار تهاجمی به همه دنیا دارند; دوران استعمار در این جا به اوج
رسیده و همه جای مناطق زرخیز عالم, تحت استعمار است و یکی از جاهایی هم که باید تحت
استعمار قرار بگیرد, این منطقه نفت خیز است. البته نقش نفت, تازه و به مرور, برای
غربی ها واضح می شد و شاید در آن روز مهم تر از نفت برای آنها, مسأله ایجاد حائلی
برای هندوستان بود, چون هندوستان برای انگلیسیها خیلی مهم بود و مناطق ایران و
افغانستان مسائلی بودند که نگذارند روس تزاری به هندوستان دست پیدا کند.

بنابراین ایران یکی از آماجها و اهداف حتمی انگلیسیها بود.در آن چهارده سال
انگلیسیها چه کار کردند؟ ابتدا وقتی مطالبه عدالتخواهانه مشروطیت ر ا در ایران حس
کردند, ماهرانه روی این حرکت دست گذاشتند وآن را در اختیار گرفتند. از اولین
اقدامات آنان نیز, حذف جنبه دینی و ملی از این حرکت بود. سپس با استفاده از هرج و
مرجی که در ایران به وجود آمد, زمینه را برای یک حکومت استبدادی مطلق, یعنی همان
چیزی که مشروطه ضد آن آمده بود, فراهم کردند و در سال ۱۲۹۹ استبداد رضاخانی را سر
کار آوردند; یعنی چهارده سال طول کشید تا جامعه استبدادی را که به وسیله نهضت ملی و
اسلامی مردم, در حال اضمحلال بود, با مقدماتی که خودشان فراهم کرده بودند, به یک
جامعه استبدادی غیرقابل اضمحلال تبدیل کردند.

در این اثناء, جنگ جهانی اول هم اتفاق افتاد که با پیروزی جبهه ای که انگلیسیها در
آن هستند, به انگلیسیها یک قدرت جدیدی می دهد و آنها می توانند آزادانه هر کار
بکنند.

پس مشروطه را ملت ما شروع کرد, ولی انگلیس از آن استفاده کرد.ا لبته باید به مشروطه
افتخار بکنیم و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانیم; اما حقیقت صحنه و آن چه
در خارج واقع شد, این است.

مسأله بعدی که باید حتما به آن توجه بشود, این است که نهضت علما چه بود و علما از
مشروطیت چه می خواستند.

نکته اول این که: شعار علما, عدالت خواهی بود. تحصن ها, ایستادگیها و مقابله هایی
که با دستگاه استبداد شد و فداکاریهایی که صورت گرفت, فقط یک درخواست اخلاقی محض
نبود, بلکه آنها چیزی فراتر از یک درخواست اخلاقی می خواستند.

نکته دوم این که: آن عدالتی که آنها می خواستند, دقیقا و مستقیما, عدالت در زمینه
مسائل حکومتی بود. چون مخاطب آنها حکومت بود و اصلا قضایا از عملکردحاکم تهران شروع
شدو این غده این جا بود که سرباز کرد.

نکته سوم این که: آن چه علما می خواستند, یک بنیاد تأمین کننده عدالت به نام
عدالتخانه بود. می خواستند دستگاهی وجود داشته باشد که بتواند پادشاه و همه سلسله
مراتب پادشاه و همه سلسله مراتب حکومت را تحت کنترل و نظارت خود قرار دهد, تا ظلم
نکنند و عدالت تأمین شود. این می توانست به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی یا
به چیزهای دیگر تفسیر شود. آن چه آنها می خواستند, یک نهاد عملی و یک واقعیت قانونی
بود که قدرت این را داشته باشد که جلوی شاه را بگیرد و عدالت را بر حکومت و بر شخص
شاه تحمیل کند.

نکته آخر هم این که معیار این عدالت, قوانین اسلامی بود; یعنی عدالت اسلامی می
خواستند, در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند.

انگلیسیها آمدند و فرصت طلبانه بر این موج مسلط شدند و آ ن را از صحن حضرت
عبدالعظیم به سفارت انگلیس هدایت کردند. بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر
الهام دهندگان معلوم بود که معنایش چیست؟ کسانی هم که تحت تأثیر اینها بودند, در
درجه اول, روشنفکرهای غربزده بودند که البته قدرت طلبی هم در آنها مؤثر بود; یعنی
این طور نبود که صرفا می خواستند نسخه غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند, آنها
می خواستند در حکومت باشند; کما این که برای این کار تلاش هم کردند.

پس کسانی که به اینها ملحق شدند ـ از قبیل تقی زاده و غیر او ـ می خواستند در حکومت
حضور داشته باشند. علاوه بر این, عده ای از قدرت مندان و رجال حکومتی هم به تدریج
وارد این ماجرا شدند. بنابراین, حقیقت آن چه که در صحنه اتفاق می افتاد, این است.

مشروطیت را باید درست تبیین کنیم آن چه من بر آن اصرار دارم, مسأله تاریخ نگاری
مشروطه است. ما واقعا به تاریخ مستند قوی روشنی از مشروطیت احتیاج داریم. البته
وقتی این تاریخ تدوین و آماده شد,در سطوح مختلف چه در سطوح دانش آموزی و دانشگاهی,
چه در سطوح تحقیقی, پخش و منتشر خواهد شد. حقیقت این است که ما هنوز از مشروطیت
تاریخ کامل و جامعی نداریم; این در حالی است که نوشته های مربوط به مشروطیت از قبیل
نوشته ناظم الاسلام یا بقیه چیزهایی که از آن زمان نوشته شده در اختیار مردم است و
برداشتهایی که از قضیه مشروطیت می کنند, غالبا صحیح نیست.

مشروطیت سرآغازدگرگونیهای وسیعی در ایران

دکتر حداد عادل

بسم الله الرحمن الرحیم

در سالی که در کشور ما با نام پیامبر اعظم ص) و عظیم شأن اسلام مزیّن است, سخن را
با سلام و درود به پیشگاه خاتم پیامبران الهی حضرت محمد مصطفی(ص) آغاز می کنم.
سالروز ولادت حضرت جواد الائمه(ع) را به همه ملت بزرگ ایران و مسلمانان جهان و حضار
ارجمند تبریک عرض می کنم.

درود و سلام خود را به روح پرفتوح امام راحل تقدیم می کنم. و مقام شهیدان را گرامی
می دارم, همه شهیدان اسلام و شهدایی که در نهضت مشروطیت, در راه سربلندی این کشور,
در راه اسلام و ایران جان فدا کردند. همچنین به شهدای انقلاب اسلامی در ایران و در
سراسر جهان و بویژه شهدای که در این روزها در خط مقدم دفاع از امّت اسلامی در لبنان
مظلوم و فلسطین جان خود را نثار اسلام و قرآن می کنند, ادای احترام می کنیم. از
مقام معظم رهبری سپاسگزارم که با بیانات خود همواره راه گشای ما بودند. از میهمانان
عالیقدر: ریاست محترم قوّه قضائیه, ریاست محترم دفتر مقام معظم رهبری, حضرت آیت
الله جنّتی, جناب آقای ناطق نوری و هیأت رئیسه محترم, نمایندگان محترم مجلس و سایر
مهمانان سپاسگزاری می کنم و از مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران که در برگذاری این
همایش, از آغاز تا انجام, یار و مددکار مجلس شورای اسلامی بوده اند تشکر می کنم.
همچنین سپاسگزارم از محققانی که با تهیه مقاله, ما را در این دو روز برگذاری همایش
بهره مند می سازند.

بنده در این فرصت قصد دارم در حد مقدور و ممکن به این سؤال پاسخ دهم که: چرا مجلس
شورای اسلامی, تصمیم به برگذاری همایشی به مناسبت صدمین سال پیروزی نهضت مشروطیت
گرفته است؟

ما چه مقصودی داریم و چه نتیجه ای می خواهیم عاید شود؟

حقیقت این است که نهضت مشروطیت یا انقلاب مشروطیت یک واقعه مهم تاریخی است, متعلق
به مردم ایران و متعلق به این کشور, نهضتی که مقام معظم رهبری آن را نهضت ملی و
اسلامی مردم ایران نامیدند. مشروطیت یک پدیده گسترده پیچیده مهم است, با ابعاد
گوناگون, که حاصل مجاهدتهای بسیار است. چه خونهایی گرامی, چه جانهای گرامی که در
این راه فدا شده و چه آرمانهای بلندی که در سرها بوده است.

مشروطیت خود تبلور تحولات چند ده ساله ای بود که قبل از سال ۱۲۸۵ در ایران آغاز شده
بود. این تحولات در یک نقطه به نام انقلاب مشروطیت متبلور و متمرکز شد. و به نوبه
خود سرآغاز دگرگونیهای وسیع در اوضاع سیاسی و اجتماعی, فرهنگی, اقتصادی کشور ما شد.
ملت ایران در یک صد سال پیش, در آسیاپیشتاز مبارزه با استبداد و طلب حاکمیت قانون
بود. و این یک افتخار است برای ملت ایران که قبل از بیداری بسیاری از ملل دیگر در
این راه قدم نهاد و انقلابها و نهضت های بعدی و نهایتاً انقلاب اسلامی ایران ثابت
کرد که ملت ایران, ملتی شجاع و هوشمند, قهرمان و ضد استبداد, آزادی خواه و وطن دوست
است. صدمین سال هر واقعه تاریخی مهم, فرصت مناسبی است برای توجه بیش تر و احترام به
آن واقعه تاریخی, نظیر این مراسم در صدمین سال هر نهضت و انقلابی در کشورهای دیگر
جهان برگذار می شود. در کشور ما هم از چند سال پیش, با نزدیک شدن مثل امروزی که به
حسب تاریخ شمسی دقیقاً یکصد سال از پیروزی مشروطیت و امضای فرمان مشروطیت می گذرد,
فعالیتهای تحقیقی گوناگونی آغاز شده است. نه تنها در داخل کشور سلیقه های مختلف
جریانهای فکری و سیاسی گوناگون برنامه های داشته اند, بلکه در خارج از ایران هم در
کشورهای متعددی, هر جا که گروهی از ایرانیان اهل سیاست و تاریخ با گرایشهای مختلف
حضور داشته اند, برنامه های متعددی بوده است. و جالب توجه است که بسیاری از آنها
کوشیده اند تا دیدگاه های خود را تحت عنوان بررسی مشروطیت بیان کنند و هر کدام از
ظن خود یار مشروطیت شده اند و از درون مشروطیت به جست و جوی اسرار آن پرداخته اند.
مجلس مولود و فرزند بلافصل و طبیعی مشروطیت است. مجلس میراث ماندگار مشروطیت است.
مجلس نماد مشروطیت است. وقتی نام مجلس در این یکصد سال به گوش می خورد, نام مشروطیت
تداعی می شد.و وقتی نام مشروطیت به میان می آمد, تصوری از مجلس در ذهن نقش می بست.
طبیعی بود که مجلس شورای اسلامی در بهارستان, در صدمین سال این نهضت, از کنار این
واقعه بزرگ سیاسی و اجتماعی کشور ما بی اعتنا نگذرد. و چون این بود که از یک سال
پیش بر نامه ریزی برای یک همایش دو روزه آغاز شد که اکنون افتتاح می شود.

در این سخن یکی از نکاتی که بنده می خواهم به آن اشاره کنم این است که: مقصود از
مشروطیت چه بود. مشروطه طلبان در طلب چه بودند چه تقاضایی داشته اند. چه انگیزه ای
داشته اند. حقیقت این است که تقاضاها مجموعه ای از مطالبات حقیقی و تاریخی انباشته
شده بر سر هم بود. ما نمی توانیم بگوییم یک تقاضا در مشروطیت وجود داشت. اگر چه می
توانیم در میان تقاضاها, اولیت تشخیص بدهیم. من به بعضی از وجوه مهم و جنبه های مهم
مطالبات این ملت در مشروطیت اشاره می کنم. مهم ترین تقاضا, همان طور که در سخنان
مقام معظم رهبری هم منعکس بود, مخالفت با سلطه بیگانه بود. مردم و علما و دلسوزان
کشور, ده ها سال بود, حضور آشکار و پنهان بیگانه را در کشور خود احساس می کردند و
سلطه بیگانه را بر مقدرات خود می دیدند. از آن روزی که میرزا تقی خان امیرکبیر, با
دسیسه انگلیس, در این کشور مظلومانه عزل شد و به قتل رسید, مردم بغضی در گلو داشته
اند که منتظر فرصت برای شکستن آن بغض بودند. بعد که داستان تنباکو پیش آمد, باز
حضور و دخالت بیگانه بیش تر احساس شد. و علما واکنش مناسب و بهنگامی نشان دادند.
قضیه رویتر پیش آمد و قضایای دیگر پیش آمد, این روح مخالفت با استعمار که از بیرون
روزافزون بود, تقویت شد. دخالتی که روز افزون بود. و قطعا یکی از جهات حضور علما در
مشروطیت همین جنبه بود و آنها شاه و دربار را عامل دخالت بیگانگان در سرنوشت ایران
می دانستند و معتقد بودند با محدود کردن دربار و شاه, راه برای نفوذ بیگانگان هم
بسته خواهد شد.

مطالبه دیگر این که: کشور مستند به هیچ قانون و مقرراتی نباشد, نه قانون شرع نه
قانون عرف, با هیچ عقل و منطقی جور در نمی آمد. آنها مبارزه با استبداد محدود کردن
استبداد و در یک کلمه آزادی می خواستند. حاکمیت اراده ملت را بر این کشور تلقی می
کردند و مهم تر از این عدالت می خواستند از ظلم شاهان قاجار و ظلم خوانین که هر یک
در ولایت خود و در منطقه خود, حکم یک شاه را داشته اند, مردم به ستوه آمده بودند,
طالب عدالت بودند. در اوایل صحبت از مجلس شورای اسلامی یا صحبت از مجلس شورای ملی
نبود. مردم عدالتخانه می خواستند. و بعد حاکمیت قانون برقراری نظم و امنیت در سراسر
کشور.

و بالاخره یک مطالبه ای که به صورت گسترده, هم در اذهان رهبران روحانی و غیر روحانی
مشروطیت جای داشت و هم در اندیشه و ذهن آحاد ملت بود, مطالبه رشد و ترقی و پیشرفت
برای کشور بود. ایرانیان از آن روزی که جنگهای ایران و روس به شکست منتهی شد و هفده
شهر آباد قفقاز از پیکر این سرزمین جدا شد, از آن روز احساس کردند که ایران از نظر
علمی و صنعتی و نظامی عقب افتاده است. مردم ایران احساس می کردند که وضعی که دارند
متناسب با شأن این ملت بزرگ و تاریخی نیست. مردم احساس می کردند که در گردونه
تاریخی تحقیر شده اند. مردم طالب رشد و پیشرفت بودند, در علم و صنعت و تعلیم و
تربیت و اقتصاد و قدرت نظامی.

حق این است که مجموعه این مطالبات و چیزهای دیگر, اینها غرض و مقصود این ملت از
مشروطه خواهی بود که در صدر آنها مبارزه با استعمار و استبداد و طلب حاکمیت و قانون
آزادی قرار داشت. اما انقلاب مشروطه چگونه به پیروزی رسید. جزئیات البته در کتابهای
تاریخ مضبوط هست و باید از این پس مشروح تر نگاشته شود. اما مثل هر انقلاب دیگری
جرقه ای داشت و بعد انفجاری. آن چه اتفاق افتاد, مسلماً با رهبری علما ممکن شد. اگر
مراجع عظام تقلید در نجف و علمای بزرگ درجه اول در تهران با این حرکت مردمی, با این
تقاضا موافقت نمی کردند و رهبری نمی کردند و اجازه نمی دادند و تأیید نمی کردند,
توده های مردم در صحنه حاضر نمی شدند, مجاهدان تفنگ به دوش نمی گرفتند, پیکار نمی
کردند, جان فدا نمی کردند, مردم جان و مال خود را در این نهضت تقدیم نمی کردند.
حضور توده مردم مسلمان ارتباط مستقیم با تأیید علمای دین از نجف و تهران و علمای
سایر بلاد داشت. در اصفهان, در فارس در جاهای دیگر علما حضور تعیین کننده داشته
اند. در آذربایجان خصوصاً.

و در کنار علما روشنفکران, آشنایان با نظامهای حکومتی مغرب زمین نیز بودند, کسانی
که خارج از ایران را می شناختند, عقب ماندگی ایران را در مقایسه با سایر ملل می
دیدند. آنها هم مؤثر و دخیل بودند. عده ای از رجال دولتی هم مؤثر و دخیل بودند.

این انقلاب فقط منحصر به تهران نبود. در بسیاری از شهرها, مردم در انقلاب مشروطیت
حضور مؤثر داشته اند. کتابهایی درباره آن چه در اصفهان گذشته در کاشان گذشته, در
خراسان گذشته, در آذربایجان و دیگر جاها گذشته, نگاشته شده و هنوز باید نگاشته شود.

اما باید پرسید: آیا این انقلاب مشروطیت با آن گستردگی با آن اهمیت, آیا به اهداف
خود نائل شد. آیا آن چه می خواستند تأمین شد. آیا شاه باید سلطنت کند و نه حکومت,
حقیقتا سلطنت کرد, یا این که وضعی پیش آمد که بر همه چیز این کشور مسلّط شد. چه
اتفاقی افتاد. آیا قانون در این کشور حاکم شد. آیا حاکمیت اراده ملی تأمین شد؟

پاسخ ما در یک کلام منفی است. باید بگوییم انقلاب مشروطیت به آرمانهای بلند خود
نائل نشد. در مقام تمثیل باید بگوییم مشروطیت نوزادی بود که بلافاصله بعد از تولد
از پدر و مادر و خویشان دلسوز خود دور افتاد و به دست کسانی افتاد که دلسوز نبودند
و در محیطی رشد کرد که آن محیط, محیط مناسبی برای تربیت این نوزاد نبود و سرانجام
در سن چهارده سالگی یعنی در ۱۲۹۹ و یا در نوزده سالگی در سال ۱۳۰۴ یعنی سال آغاز
سلطنت رضاخان, این نوزاد نحیف رنجور جوان مرگ شد. این در واقع سرنوشت مشروطیت در
کشور ما بود.

ما می توانیم این صد سال فاصله میان ۱۲۸۵ تا ۱۳۸۵ یعنی امروز و اکنون را به پنج
دوره تقسیم کنیم.

دوره اول: از پیروزی مشروطیت است تا ۱۲۹۹ دوران چهارده ساله. این دوران بسیار
متلاطم است تلاطمی هم در داخل کشور و هم در اوضاع و احوال جهان. در داخل کشور,
مشروطیت تازه آغار شده, گرفتار استبداد صغیر محمد علی شاهی می شود. کسی که مردم او
را محمدعلی میرزا می نامیدند و لایق ان مقام نمی دانستند, گرچه اول مقامی هم نبود.
مجلس به توپ بسته شد آزادیخواهان اعدام و منزوی شدند. قبلا از آن موج ترورها آغاز
شد. رهبران بزرگ مشروطیت, مانند: مرحوم آیت اللّه بهبهانی در تهران ترور شدند.
کسانی مانند ستارخان که با اغراض مخالفان علما همراهی نمی کردند و در واقع می
توانیم بگوییم نقش واسطه را میان علما و مردم برای سازماندهی نظام توده های مردم
داشته اند, منزوی شدند, تیر خوردند و از غصه دق کردند و از صحنه نخست طرد شدند و
سپس حذف شدند. حتی فوت مراجع بزرگ, مانند آخوند در نجف کاملاً مشکوک است. چون
درگذشت مشکوک آخوند, آن هم در استانه حرکت به سوی ایران, برای سر و سامان دادن به
اوضاع, با آن اطلاعی که ما از انجمنهای سری و آن برنامه ها داریم, کاملاً مشکوک به
نظر می رسد. آنچنان که وضع آیت اللّه سید محمد طباطبایی نیز از نظر فوت به همین
ترتیب است. درگیریهای فکری بسیاری در این دوره اتفاق افتاد که من به آنها بعداً
اشاره می کنم. اما در یک کلمه می توانیم بگوییم که در ایران, متاسفانه از ۱۲۸۵ تا
۱۲۹۹ هرج و مرج حاکم بود. و قطعاً بیگانگان, بخصوص انگلیسیها در ایجاد این هرج و
مرج مؤثر بودند. آنها از این فرصتِ تبدیل قدرت از سلطنت مطلقه به حکومت مشروطه
استفاده کردند, از ناپایداری اوضاع سوء استفاده کردند. از این که هنوز نهادهای
مشروطیت استقرار پیدا نکرده بودند, سوء استفاده کردند و عمال و جیره خواران خود را
در کشور, به تحریک و ایجاد بلوا و نا امنی تشویق کردند. نام نمی برم, ولی در
کتابهای تاریخ مضبوط است که انگلیسیها چه طور در هر جا ناامنی ایجاد می کردند. در
فضای مطبوعات هم فضای پدید آمد که بسیار قابل توجه است, بسیار عبرت انگیز است. در
مطبوعات نوعی لجام گسیختگی تحت عنوان آزادی حاکم شد.

در بسیاری از مطبوعات, این وضعیت بود تا این که اوضاع بین المللی هم بر این آشفتگی
افزود. در همین فاصله بود که جنگ بین الملل اول آغاز شد, جنگی که به فروپاشی عثمانی
همسایه بزرگ ایران منجر شد. و آثار آن در عراق و جاهای دیگر, بر اوضاع ایران اثر
گذاشت. حادثه مهم دیگری که در همین سالها اتفاق افتاد, انقلاب کمونیستی و مارکسیستی
در روسیه بود. با مشغول شدن روسها به انقلاب خودشان در داخل, انگلیسیها که از قبل
هم عوامل سیاسی در مشروطه داشتند, هم عوامل فکری و هم کشور را به اندازه کافی در
لرستان و خوزستان و در جاهای دیگر ناامن کرده بودند, فرصت را غنیمت شمردند و چون
رقیب دیرینه خودشان, یعنی روسیه تزاری را که همواره ناچار بودند, در دهه های گذشته,
موازنه قدرت را با آنها مراعات بکنند, از صحنه غائب دیدند, نمایش روی کار آوردن رضا
خان را تحت عنوان کودتای ۱۲۹۹ اجرا کردند. این سرنوشت, یعنی پایان مرحله اول تاریخ
مشروطه است, در ۱۲۹۹. از آن پس اوضاع به کلی دگرگون شد. از آن پس دیگر مجلس, همان
نیمه جانی که داشت از دست رفت. دیگر جایی برای امثال مدرس, در امنیتی که انگلیسیها
به وجود آورده بودند, نبود. امنیتی که قطعا بیگانگان در ایجاد آن هم دخیل بودند,
چنانکه در ایجاد ناامنی دخیل بودند. چون بعد از آن که رضاخان به قدرت رسید, آنها
دست خودشان را از پشت نوکرهای خودشان, که در ولایت ناامنی ایجاد می کردند و ادای
یاغی گری داشتند برداشتند, و به رضا شاه گفتند که آنها را سرکوب کند. چنین فضایی
پدید آمد. در چنین فضایی, امثال مدرس باید ترور می شدند, تبعید می شدند و چیزی از
مجلس باقی نماند. استعمار بیگانه بدتر از گذشته آمد. استبداد پهلوی از استبداد
قاجاری بدتر شد. جایی برای حاکمیت ملی و اراده ملت باقی نماند. هیأت دولتی باقی
نماند که بتواند تصمیم بگیرد. انتخابات آزادی وجود نداشت, عدالتی وجود نداشت و از
همه آرمانهای مشروطیت, یک عنصر در این کشور به صورت غلط و منحرف و سطحی باقی ماند و
آن پیشرفت بود. پیشرفت ظاهری تأسیس دانشگاه, یا کشیده شدن راه آهن و امثال آن, بدون
آن که زیر ساختهای فکری و اجتماعی و اقتصادی لازم برای دموکراسی و آزادی و علم و
اقتصاد صحیح تأمین شده باشد. مخبر السلطنه هدایت, که سالها در زمان رضاخان نخست
وزیر بوده است, در خاطرات خطرات می نویسد: تیمور تاش, وزیر دربار, به هیأت دولت می
آمد و هر چه او می گفت ما تصویب می کردیم.

در مجلس هم اسناد منتشر شده که دربار به استانداران ابلاغ می کرد که از هر شهری چه
کسی وکیل شود. این هم وضع مجلس بود. در این دوران مشروطیت دیگر مطرح نبود. عده
زیادی از کسانی که داعیه مشروطه خواهی داشته اند, به نوایی رسیده بودند و در همین
حکومت استبدادی رضاخان در مجلس و در دولت و بر کرسیهای دیگر تکیه زده بودند و هیچ
گریبانی برای فدا شدن آرمانهای مشروطیت چاک نمی کردند. مشروطیت به یک پدر پیر از
دنیا رفته ای شبیه بود که وارثان او هیچ دل خوشی از او ندارند و تنها در سالگرد یک
مراسمی برای حفظ ظاهر می گیرند. در تمام این سالها در دوران پهلوی اول و دوران
پهلوی دوم, دورانی که ما به یاد داریم, مشروطیت صرفا یک عنوان تشریفاتی و تفننی بود
و هیچ تأثیری تعیین کننده ای در سرنوشت این کشور نداشت. ما به یاد داریم که تنها در
چنین روزی, یعنی ۱۴ مرداد در این صحن چمن, فضای باز جلوی ساختمان قدیمی مجلس, جشنی
می گرفتند در عصر روزهای چهاردهم مشروطه عده ای از رجال و مدعوین سفرای خارجی می
آمدند و به خوشی و شادمانی یک شربت و شیرینی می خوردند و مشروطیت تمام بود. بیش از
این دیگر مشروطیت جایگاهی نداشت.

از ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰ دوره دوم سیاه ترین ظلم ها و استبدادها بر این کشور حاکم شد.

دوره سوم: از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ است در این دوران, با تغییر سلطنت و تحولاتی که در ایران
پدید آمد, در یک فاصله ۱۲ ساله, یک امکان محدودی برای از جا برخاستن ملت پدید آمد.
ملتی که آن ۲۰ سال در زیر فشار بود, واکنشی نشان داده, دوباره احزاب و حرکتهای
مردمی جان گرفتند و دوباره حزب های بیگانه ساخته, دوباره همان هرج و مرج و لجام
گسیختگی در مطبوعات آنها تکرار شد, اما با این حال, در این دوران مجلس جانی پیدا
کرد. در مواردی, ملت توانست نمایندگان خود را به مجلس بفرستد. قانون ملی شدن صنعت
نفت در همین فاصله و از یک مجلسی بیرون آمد که آن مجلس, برخلاف مجالس گذشته, مجلس
متعلق به مردم بود. اما این دوران هم دیری نپایید, با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوباره
استبداد رضاخانی تجدید شد.

و دوره چهارم آغاز شد, یعنی از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ که می دانید باز مجلس, مجلس نبود,
آزادی وجود نداشت حکومت قانون وجود نداشت. بیگانه در این کشور تسلط و نفوذ داشت.
مقدرات این کشور که قبلا به دست انگلیس بود, با توافق انگلیس و آمریکا به دست
آمریکا افتاد. تقسیم شد. و آن چه در صحنه نبود و اراده آن مؤثر نبود, ملت ایران بود
و آن چه مطرح نبود دین و ایمان و اعتقاد و فرهنگ مردم این سرزمین بود.

دوره پنجم آغاز شد با پیروزی انقلاب اسلامی از ۱۳۵۷ تا امروز. این پنج دوره
دورانهای سپری شده در این یکصد سال است.

ما می باید مشروطیت را در ایران یک انقلاب ناکام بدانیم, یک انقلاب ناموفق و علت
اصلی این ناکامی این است در مشروطیت, دو جریان با یکدیگر در کشاکش بودند. یک جریان
طالب تجدد و تحول بود; اما این تجدد و تحول را منطبق بر دین می خواست و محدود در
دایره شرعیت. این تحولی بود به رهبری علمای دین. هیچ کدام از اینان طالب استبداد
نبودند, چه آنها که مانند شیخ فضل اللّه در نیمه راه توقف کردند و تجدید نظر کردند,
در تأیید آن چه واقع شده بود و چه دیگران و علمای دین که طالب پیشرفت در شؤون کشور
بوده اند, واقع بینانه رشد و پیشرفت کشور را در همه شؤون طلب می کردند.

به افکار ثقه الاسلام در آذربایجان نظر کنید, ببینید چه می خواستند. اینها برای شان
دین اصل بود. حرف توده مردم هم همین بود.

اما گروه دیگر, در صف مقابل تجددی می خواستند حاکم بر دین, تجددی می خواستند که بر
دین غلبه کند. تجددی می خواستند از نوع تجدد رایج در کشورهای اروپایی. در واقع نزاع
بین سکولاریسم و دینداری بود, گرچه به این الفاظ و عبارات خودش را نشان نداده بود.
ماهیت امر این بود.

ییک طیف گسترده ای وجود داشت در یک سر این طیف, مرحوم شیخ شهید شیخ فضل اللّه بود و
در سر دیگرش تقی زاده. جایگاه این دو هم مشخص بود, یکی در حرم عبدالعظیم متحصن شده
بود و در ۱۳۲۶ به بالای دار رفت, و دیگری رو به سفارت انگلیس داشت و نهایتاً سالها
بر کرسی ریاست مجلس سنا تکیه زد. این دو شخصیّت نماد آشکار این دو جریان مهم بودند.
و متأسفانه آن که پیروز شد, این جریان دومی بود که رهبری آن را منوّرالفکرهای
غربگرا در اختیار داشتند. علمای دین, یا ترور شدند, یا مسموم شدند, یا بدنام شدند و
سردارانی مانند ستارخان, چنانچه گفتم, حذف شدند. و تفرقه میان آنها افتاد و مشروطیت
ناکام ماند. و آن چه نصیب ملت شد استبداد بود و ظلمی بدتر ازگذشته.

فقدان یک رهبری یگانه, فقدان یک رهبری آگاه و با اراده و مصمم آنچنان که انقلاب
اسلامی را به پیروزی رساند, در مشروطیت کاملاً محسوس است. ترورها, ضعف و تفرقه و
انزوا همه اینها مهم بوده است. و بلاخره انقلاب اسلامی به دست همان مردمی که انقلاب
مشروطیت را به پیروزی رسانده بودند در ابعادی گسترده تر با آرمانهای والاتر در این
کشور به پیروزی رسید.

ما انقلاب اسلامی را در ایران مرحله ای تکامل یافته از جنبه های مثبت و آرمانهای
دینی انقلاب مشروطه می دانیم. این انقلاب چه در نظر و چه در عمل, بسی پیشرفته تر از
انقلاب مشروطیت است. آن بحثهای نظری در باره حکومت دینی که در انقلاب مشروطه هنوز
پخته نشده بود, هنوز جانیفتاده بود, هنوز واضح نشده بود و کوششهای بزرگانی مانند
مرحوم نائینی در این راه بود, اینها بعد از هفتاد و چند سال رشد کرده بود, شفاف تر
شده بود, بهتر شده بود. و بلاخره آن نکته ای که مورد توجه علما بود در اصل دوم
متمّم قانون اساسی آورده اند, تحت عنوان اصل طراز, که باید پنج مجتهدِ طراز اول به
تائیدِ مراجع تقلید, در مجلس باشند و هر قانونی که از مجلس می گذرد, باید به تائید
آنهابرسد. این نکته که در متمّم قانون اساسی پیش آمد و دعوای بزرگ طرفداران دین و
غرب گرایان بر سر همین مسأله بود. در انقلاب اسلامی به صورتی جامع تر, کامل تر,
مدوّن تر, فقهی تر به صورت ولایت فقیه متجلّی شد. و در متن قانون اساسی و در صدر
قانون اساسی جا گرفت که شورای نگهبان یکی از شعاعهایی آن, و آثار آن است. اینها
پیشرفتهایی بود که از لحاظ نظری در انقلاب اسلامی نسبت به مشروطه حاصل شد.

و بلاخره در انقلاب اسلامی, مشروطیت مانند یک آئینه ای در مقابل چشم امام بود. امام
در ۱۳۲۰ هجری قمری به دنیا آمد, یعنی در انقلاب مشروطه امام پنج ساله بوده است.
دوران نوجوانی و جوانی امام منطبق بوده است با آن دوره ۱۴ ساله, یا ۱۹ ساله اول بعد
از پیروزی مشروطه. یعنی امام قربانی شدن آرمانهایی مشروطه را در مسلخ اشتباه کاریها
و دخالتهای بیگانگان و هرج و مرج ها مشاهده کرده است.

این بود که امام همواره ملت را و علماء را و دلسوزان کشور و انقلابیون را از تکرار
مشروطیت بر حذر می داشتند. و خودشان به شدّت مراقب بودند. بنده یادم هست در همان
هفته های اول بعد از پیروزی انقلاب, در روزنامه های غرب گرایان و غرب زدگان داخلی
کشور نوشتند که این اوضاع و احوالی که هست به زودی بر طرف می شود. این آقایان
روحانیون که آمده اند اینها برمی گردند به حجره های خودشان و مشکلات حل می شود.

امام مراقب بودند که روحانیتی که انقلاب را به پیروزی رسانده است, آن را دو دستی به
مخالفان دین و روحانیت تقدیم نکند, نه از سر قدرت طلبی, که چنین شائبه هایی از امام
دور بود, از سر حقیقت خواهی و ایمان و دلسوزی و واقع بینی و عبرت گرفتن از مشروطیت.
این بود که بر حضور مستمر علمای دین در صحنه, پافشاری می کرد.

و همچنین تفاوت دیگر این انقلاب با نهضت مشروطیت این بود که: زمام امور کشور را بعد
از پیروزی به دست دولت مردان قبل از انقلاب نسپردند.

و این کاری بود که در مشروطه شد. یعنی همان مستبدان که اعمال آنها باعث نارضایتی
ملت شده بود, همانها آمدند و نخست وزیر شدند و اختیارات را به دست گرفتند. پس به
نتیجه نرسید.

و دیگر قطع دست بیگانگان. این که امام این اندازه بر قطع دست بیگانگان و خصوصاً
آمریکا تاکید می کنند, اینها همه عبرتهایی است که از مشروطیت گرفته شده است و از
سایر انقلابهای جهان.

و سرانجام, این است که ما امروز به شدّت احساس می کنیم که ضرورت دارد یک بازنگری و
بازنگاری در تاریخ مشروطیت صورت بگیرد. تاریخ مشروطه باید از نو نوشته شود.

در سالهای قبل از انقلاب, امکان تحقیق عالمان و بیطرفان در تاریخ مشروطیت وجود
نداشته است. امروز به برکت انقلاب اسلامی چنین فضایی فراهم شده است. امروز فرصت
فرخنده ای است برای محققان و مورخان تا حقیقت را بیان کنند.

شما به عنوان یک نمونه ببینید چه تصویری از شیخ فضل اللّه در اذهان نسل جوان و دانش
آموزان این کشور در مدارس, دانشگاهها, دانشجویان در سالهای قبل از انقلاب ترسیم شده
بود. چنان شیخ فضل اللهی ساخته بودند که مردم فکر می کردند یک روحانی درباری و
ناآگاهِ دنیاپرستی طرفدار جاه و مال و منال محمدعلی شاهی و مخالف آزادی و قانون.
این تصویری بود که از شیخ فضل اللّه ترسیم شده بود.

امّا با انقلاب اسلامی بود که غبار تحریف از چهره او زدوده شد و چهره های امثال او.
و این راهی است که باید ادامه پیدا کند. در یک کلام, من تعبیری دارم در باره مشروطه
که به کنایه و مجاز مقصود را بیان می کند.

شنیده اید این قاعده معروفی که مرحوم ملاصدرا در فلسفه اسلامی آورده که: (النفس
جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا) ملاصدرا نفس را یک واقعیتی می داند که آغاز تکون
آن از جسم است, امّا در مدارج تکامل و تعالی به مرحله روحانی می رسد. بنده حالا با
استفاده از اشتراک لفظ روحانیت عرض می کنم که: (المشروطیه روحانیه الحدوث و جسمانیه
البقا) شد. یعنی روحانیت مشروطیت را ایجاد کرد و به پیروزی رساند; امّا بعد از
پیروزی, این نهضت از جنبه دینی تهی شد, و در واقع علمانیت البقا شد. این سرنوست
مشروطیت بود. علمای دین می خواستند با همّت توده مردم, سلطنت مطلقه را مشروط و
محدود کنند; امّا آن چه در عمل اتفاق افتاد این بود که: دین محدود و مقید و منزوی و
نحیف شد. یعنی عکس آن چیزی که می خواستند اتفاق افتاد.

سلطنت لجام گسیخته تر و مستبدانه تر شد. این سرنوشت مشروطه بود. تا انقلاب اسلامی
به پیروزی رسید و ما امیدواریم بتوانیم در پرتو اسلام و رهبری های رهبر معظم انقلاب
اسلامی و رهنمودهای امام راحل, آن آرمانهای بلند انقلاب اسلامی را, که در خود همه
جنبه های مثبت مشروطیت را نیز دارد, جامه عمل بپوشانیم.

ییک بار دیگر از حضور مهمانانِ ارجمند و یکایک مهمانان سپاسگزاری می کنم. از حضور
اعضای محترم هیأت دولت, مسؤولان دستگاه های اجرایی, وزرای محترم, مسؤولان محترم
دستگاه های قضایی, دبیران کل و مسؤولان احزاب و فعالان سیاسی و مدیران جراید و
خبرنگاران و همه کسانی که حضور دارند. از جانب همه نمایندگان مجلس شورای اسلامی,
سپاسگزاری می کنم و امیدوارم برگذاری این همایش در امروز و فردا بتواند ما را به
شناخت حقیقت در مشروطیت و روشنگری آینده کمک کند.

والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته

تأملی کوتاه بر مشروطیت

دکتر کریم مجتهدی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

ضمن عرض سلام, از این که در حضورتان هستم و به یک معلّم ساده هم اجازه داده شده در
یک تالاری با این عظمت, در حضور افرادی باارزش بسیار زیاد و شنوندگانی, که احیاناً
اطلاعات شان در زمینه ای که بنده می خواهم اظهار نظر بکنم, بدون شک بیش تر است,
تشکر می کنم. و در عین حال, معذرت می خواهم. بنده کارم فلسفه است و مورّخ نیستم,
ولی عمیقاً اعتقاد دارم که مورّخی که تفکر نکند, اصلاً مورخ نیست. و به ناچار کسی
که وقایع نگاری می کند, حتی وقایع نگاری ساده, اگر همراه با دقت و تأمل, موشکافی و
با نگرانی و وسواس نباشد, نمی تواند واقع بین باشد. حتی می خواهم این را عرض کنم
که: خود تأمل, به واقع بینی کمک می کند. نمونه از همین جریان را در همین مجلس می
بینیم. چقدر راجع به مشروطه مطلب شنیده ایم که با واقعیت تاریخی آنها تطابق ندارد و
در واقع, ذهن جوانان ما را مخدوش و از آن بدتر, سطحی می کند. همه فکر می کنیم می
دانیم و در واقع هیچ نمی دانیم. تمام مسأله در درجه اول, عمیق تر نگاه کردن است و
الاّ راضی شدن به مطالب سطحی به جز فریب دادن خود و کشتن روح خود و کشتن فرهنگ خود,
هیچ چیز دیگری نیست.

کسی که به تاریخ می پردازد, در درجه اول, به میزان کنجکاوی نامتنهاهی اش باید کار
کند;یعنی به حقایق ساده لوحانه و به گفته های سطحی اکتفا نکند. تاریخ, همیشه باید
بازنگری بشود. در مورد تاریخ همیشه باید نگران بود. همیشه از نو باید تاریخ را نوشت
و از نو درباره تاریخ تأمل کرد. من کاری که وظیفه خودم برای این جلسه می دانستم,
این است که: می خواستم در درجه اول, درباره چند اصطلاح صحبت کوتاهی داشته باشم.

ییکی در همان لفظ مشروطه است. لفظ مشروطه, در ادبیات سیاسی ما جدید است. صد سال هم
جدید است.

با این حال, این اصطلاح, ظاهراً, در منطق, بخصوص شرط و مشروطه کاربرد داشته است. از
این لحاظ قدمت دارد. مثلاً مشروطه خاصه, مشروطه دائمه, مشروطه دائمه لا ضروریه و
غیره من یک طیفی از اصطلاحات در ادبیات فلسفی گذشته ایران با آن رو به رو شدم و
اینها گویا در اساس الاقتباس خواجه طوسی وجود دارد که البته بنده از لغت نامه دکتر
سجادی استفاده کردم.

ولی مشروطه۱ به معنای سیاسی کلمه, یک ترجمه خارجی است. یعنی, احتمال داردکار همان
منورالفکرهایی باشد که این جا مورد انتقاد قرار گرفتند. برای این که ما در زبانهای
غربی ـ آنها نظرشان به زبان فرانسه بود ـ از ریشه به اصطلاح (کنستیستیو constitute)
یعنی تشکیل دادن, یعنی شکل دادن, یعنی قانونگذاری کردن, لفظ (کنستیستیون
constitute) را داریم. یعنی قانونگذاری. این قانونگذاری, که کنستیستیون در انقلاب
کبیر فرانسه هم همین مطلب بود. این اصطلاح, احتمالاً مورد استفاده منورالفکرها قرار
گرفته و معادل آن را مشروطه خواستند بگذارند. البته لغت کندیسیون هست condition
یعنی شرط.۲ کندیسیلون یعنی مشروط۳ که اگر مؤنث باشد در زبانهای غربی می شود همان
مشروطه ترجمه کرد.

این شرط, کندیسیلون, کنستیستیون, مثل این که با هم ادغام شده است. این اصطلاح,
پیشوند اولیه آن شباهت لفظی, اشتراک لفظی و صوتی این دو تا موجب شده که لغت مشروطه
مناسب باشد. و به نظر بیاید. البته بعضی از افراد, شاید هم حق با آنها باشد, لغت
عرب را هم در آنها دخیل می دانند. شارط به معنای دستور است. قانون می تواند باشد.
می تواند معنای تنظیم امور باشد. در لغت نامه های عربی بنده من خودم این را دیدم.
لفظِ در مقابل شارط, دستور و دُساتیر آمده است, جمع مکسّر دُساتیر که به معنای
تنظیمات گرفته اند. در یک لغت نامه که بنده خودم دارم, چاپ بیروت هم هست, در آن جا
این واژه به یک معنایی در زبان عربی نشان داده شده است در لغت نامه های خیلی قدیمی
که از جمله یک لغت نامه چاپ به اصطلاح آمستردام هلند است که لتینیر ایتالیا یا
فرانسه, فارسی و این را یک کشیش کارنلی که چهار سال در اصفهان بوده, زمان شاه
سلیمان, فارسی یادگرفته بوده ـ البته خوب نظرش خودتان بهتر می دانید تبلیغ بوده ـ
برگشته در آمستردام چاپ کرده است. دراین لغت نامه, من لفظ کنستیستیو constitute را
نگاه کردم. در آن جا چون زبان لاتینی آن را هم آورده و عجیب این جاست ـ بنده می
خواهم از این نکته استفاده کنم ـ مشروط ترجمه شده است. یک متن خارجی قرن هفدهم,
سیصد سال پیش, این لغت که ما در ایران مشروطه ترجمه کردیم, آن هم مشروطه ترجمه کرده
است. لغت نامه دیگری است حدود ۱۷۰ سال, یا بیش تر, در مسکو چاپ شده که چند زبانه
است: فرانسه, فارسی, ترکی و عربی. چهار تا زبان پشت سر هم است. در آن جا هم که نگاه
می کنید, ترجمه های خیلی جالب توجهی می بینید. مثلاً همین کنستیستیون constitute ـ
برای من این خودش خیلی جالب توجه بود ـ نظام امور ترجمه شده, نظام الدوره ترجمه شده
است. یعنی یک انتظامات, یک چیزی که نظم دارد, یک مجموعه ای از این دستاوردها را از
لغت نامه های, یک کمی کهنه, می توانیم پیدا کنیم. ولی اگر دو تا لغت را در نظر
بگیریم: یکی همین مشروطه و دومی مشروعه که این هم سابقه دارد. همان طور که عرض
کردم, مورد اختلاف بوده, گروهی این را می خواستند و گروهی آن را می خواستند و بین
آنهااختلاف بود. خود این دو تا لغت می تواند معادل هم باشند. هر دو تا می توانند
معنای قانون باشند. پس اختلاف کجا بوده و کجا هست.

اختلاف, اختلاف صوری نبوده است. اختلاف, اختلاف محتوای بوده. یکی می گفته مشروعه,
آن یکی می گفته مشروطه. می توانستند بگویند قانون. مسأله این نبود که لغت قانون را
می خواستند. مسأله این بود که کدام قانون را می خواستند. مسأله در ماهیت آن چیزی
است که آنها می خواستند, نه در صورت آن چیزی که مطرح می کردند. در این جا, از همان
ابتدا, نه فقط یک اختلاف و چه بسا یک تضادی بود. گویی, هم سخن شدیم برای این که نظر
خودمان را تحمیل کنیم. هر کدام نقشه خودش را اجرا کند. هم سخنی صوری هیچ مانعی
ندارد, ولی اهداف و غرضها و آن ناگفته ها و نانوشته ها, متفاوت است. در آن جا که
باید زیاد تأمل کرد.

آن چه که مردم می خواستند, می توانست قانون باشد. بیش تر عدالتخانه می خواستند, می
گفتند: عدالت باشد. عدالت یک فضیلت است. فضیلت به تنهایی معنی نمی دهد. هر فضیلتی,
فضائل دیگر را می خواهد. من نمی توانم بگویم فلان کس, عادل است, ولی امین نیست.
عادل است, ولی صادق نیست. عادل است ولی دستش کج است. عادل است ولی فاسد است. نمی
شود همچنین چیزی. اگر گفتید عادل است, یعنی آن صفات دیگر, یکی بعد از دیگری, باید
همراه این باشد. در فضائل, تنها فضیلت اصلی, هماهنگی فضایل می باشد. اگر این
هماهنگی فضایل نباشد, می شود لفظ, می شود دروغ. دروغ صورتی از حقیقت می تواند داشته
باشد. ولی آن جا که عمیقاً باید بروید, مطلب را بفهمید, باید محتوا را در نظر
بگیرید. در این جا یک همچنین چیزی, ظاهراً به وقوع پیوسته است. یک عده ای با جان و
دل با عشق و علاقه که به وطن شان داشتند, به ایمان قومی شان داشتند, به اجدادشان
داشتند, به اعتقادات اجدادشان داشتند, عدالت می خواستند, قانون می خواستند, درستی
می خواستند, صراحت می خواستند.

آن گروه دیگر, همان الفاظ را می گفتند, ولی هیچ کدام آن اهداف را نداشتند و در واقع
نه وطن پرست بودند, نه قومیّت داشتند و نه حتی بعضی از آنها مسلمان بودند. نمونه
های زیادی از این افراد در تاریخ صد ساله ما هست که چهره شاخص آنها, شاید, میرزا
ملکم خان باشد که اصلاً مسلمان نبود, ولی آزادی می خواست, قانون می خواست, روزنامه
راجع به قانون چاپ می کرد. در استامبول, دفتر غیبی را نوشته که به نظر عدّه ای از
منورالفکرهای ایرانی, شروع نهضت مشروطه اول, دفتر غیبی میرزا ملکم خان است, ولی در
واقع وطن فروش بوده و امتیازات را یکی بعد از دیگری تحویل خارجی ها می خواست بدهد.

من می دانم دیگر وقت ندارم و در قسمت دوم گزارشم, با اجازه شما, فقط یک اشاره ای به
مطلب می کنم. به نظر من اگر نهضت مشروطیت ایران را با آن چه که در کشورهای دیگر رخ
داده است, بویژه غرب و آن چه در این صد سال اخیر رخ داده مقایسه کنیم, خواهیم دید
که انقلاب مشروطه ایران فقط تفوّق یک قدرت مدنی بر یک نظام استبدادی نبود. در این
انقلاب ارتش سهم زیادی نداشته است. بریگارد۴ روس, آنها چیز دیگری بودند که این همه
آدم دار زدند. خود افراد بریگارد اینها گزارش داده بودند. معمولاً کاری نمی کردند,
یعنی نمی خواستند مسلمان کُشی کنند. احتمالاً بر خود می لرزیدند. در این جریان. این
جا ارتش دخالتی نداشت.

انقلاب مشروطه ایران, مثل انقلاب ژاپن, احیای منزلت و شأن میکادو در مقابل شگون
نبود. این انقلاب مثل آن چه در اسپانیا, یا در ترکیه رخ داده بود, سربازانی نبودند
که علیه استبداد کهنه پرست, به اصطلاح, شوریده بودند. حتی می خواهم این را عرض کنم:
انقلاب مشروطه ایران, الزاماً, تفکر افکار جدید و سنّت فکری گذشته نبوده است. مثل
انقلاب کبیر فرانسه, مثل انقلاب آلمان در سال ۱۸۴۸م, انقلاب روسیه, نه در سال ۱۹۱۸
م که انقلاب کبیر است, قبل از آن ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶ م, آن اولی مهم تر است از نظر تاریخی,
تقریباً, همزمان است با آن چیزی که در ایران می گذرد, نبوده است. چون آن جا افکار
نو, واقعاً, تاثیر کرده است. منورالفکرهای ما در جلسات شان, در انجمنهاشان, خیلی
حرفها می زدند. در روزنامه هاشان, خیلی حرفها می زدند, آیا مردم ایران که سواد
نداشتند, می خواندند آنها را؟رادیو و تلویزیون نبود, اصلاً می شنیدند آنها
را؟منورالفکرها هم در آن محیط خیلی کوچک, فضل فروشی می کردند. فرانسه حرف می زدند.
این که تاثیر ندارد در انقلاب, اما تشیّع و روحانیت, که در واقع مقید به اعتقادشان
بودند, تاثیر داشتند, من الزاماً نمی خواهم دفاع کنم. فقط می خواهم بگویم حربه دست
آنها بود و همه این را می دانستند. حتی خارجیها که می خواستند سوء استفاده کنند این
نکته را می دانستند که بالاخره تنها رابطه با مردم, با توده های مردم, از طریق
اعتقادات سنّتی, که ریشه ای هزار ساله دارد, فقط قدرت روحانی است. و در گزارشی که
جناب آقای حداد عادل دادند, به نظر من نکته خیلی مهمی بود. وقتی که صحبت از
آذربایجان کردند, صحبت از باقرخان و ستارخان, فرمودند: ستارخان رابط روحانیت با
توده های مردم بود. من خودم آذربایجانی هستم. می دانم ستارخان شغلش این بوده که تو
دهات اسب خرید و فروش می کرده است. یک شغل مردمی که روزمره با مردم در تماس بوده
است. اینها چهره اصلی و بومی یک نهضتی است که در ایران به وقوع پیوسته و بعد تبدیل
شده ـ همان طور که آقایان فرمودند و حتماً خواهند فرمود ـ به یک تعدادی شعارها و در
واقع اتمامش به یک نحوی که اعلام شد.

بنده به سهم خودم از مطالبی که این جا گفته شد, از مطالبی که از طرف فرزند چهره
درخشان ایران آیت اللّه آقای نائینی, خواندند من شخصاً خیلی استفاده کردم.

مشروطیت, شیخ فضل الله و پاسخ به برخی پنداره

علی ابوالحسنی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

با سلام به ساحت قدس معصوم نهم امام جواد(ع) سخنم را آغاز می کنم. و درود می فرستم
به آیت اللّه شهید مدرس و دکتر مصدق که سالها در سنگر مجلس از مصالح ایران دفاع
کردند و درود می فرستم به آیت اللّه حاج شیخ فضل اللّه نوری که با مجاهداتش مجلس
اسلامی را بنیان نهاد.

موضوع سخن, مشروطیت, شیخ فضل اللّه و تصحیح چند پندار است. ذهنیت تاریخی ما درباره
مشروطیت, بالتّبع ابهامها و سانسورها و تحریفاتی که در تواریخ مشروطه وجود دارد,
ذهنیّتی ابهام آلود, بلکه مغشوش و آشفته است:

اولاً, یک تقسیم بندی کلیشه ای و نخ نما وجود دارد که کلیه رجال و جریانهای عصر
مشروطه را به دو دسته مشروطه خواه و مستبد تقسیم می کند. و هر کس را که در صف
منتقدان مشروطه قرار دارد, همچون مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری, لزوماً هوادار
استبداد می شمارد که درست نیست.

ثانیاً, مشروطه عنوان کلی و مطلقی شده که بر آخوند خراسانی و تقی زاده به یکسان
اطلاق می شود که درست نیست.

ثالثاً, در مشروطه اول همه جا از سیّد محمد طباطبایی به عنوان زعیم و جلودار نهضت
مشروطیت سخن می رود, ولی پس از فتح تهران و مشروطه دوم هیچ نشانی و اثری از ایشان
در امور کشور نیست. چنانکه نامه ها و تلگراف های آخوند خراسانی در مشروطه اول
فراوان ذکر می شود, اما اسناد مربوطه به او در مشروطه دوم ذکر نمی شود. و یا
جایگاهی در گزارش و تحلیل رویدادهای تاریخ ندارد.

رابعاً, مشروطه با عدالتخانه خواهی شروع می شود, ولی در میانه راه عدالتخانه گم می
شود و مشروطه جای آن را می گیرد و معلوم نیست چگونه و چرا؟ و با چه پیامدهایی و علل
و عواملی.

اینها بخشی از کاستیها و آفات مکتب تاریخ نگاری مشروطیت است که باید بر آن افزود که
تواریخ مشروطه, به جای انعکاس منطقی آراء و افکار شیخ فضل الله, شخصیت وی را مورد
انواع و اقسام نسبتها و اتهامات ناروایی قرار داده اند که حقیر در کتاب: (شیخ فضل
الله نوری و پاسخ به چند شایعه) درباره شیخ فضل اللّه نوری, بی بنیادی این نسبتها و
اتهامات را به نحو مدلّل بر ملا ساختم و آقایان می توانند مراجعه کنند. اینها بخشی
از کاستیها و آفات مکتب تاریخ نگاری مشروطه است که ذهنیت کلان تاریخی ما درباره
مشروطیت را ساخته و باید تصحیح و تکمیل گردد. برای این منظور ما نیاز داریم به:

اولاً, تبیین دقیق و شفاف واژه های: مشروطیت, عدالتخانه, مشروطه مشروعه, آزادی,
مساوات و… و تفسیرهایی متفاوت و متضّاد که از این واژه ها توسط جریانها و گروه های
آن روزگار استفاده می شد.

ثانیاً, تفکیک دقیق و کامل جریانهایی عصر مشروطیت و مراحل تاریخی این جنبش. باید
دقیقاً اینها تفکیک بشود و تضادها و تفاوتهای میان این جریانها و مراحل دقیقاً
معلوم بشود و علل و عوامل تغییر و تبدیل این مراحل به یکدیگر. مشروطه یک مفهوم کلی
و مسامحه آمیز دارد که همان تحدید استبداد و کنترل استبداد با مهار قانون است که
بسته به نوع قانونی که مبنای این رژیم قرار می گیرد, قانون اسلامی یا غربی, تقسیم
می شود به دو نوع مشروطه: مشروعه و سکولار از طرف دیگر کنترل استبداد می تواند به
صورت حداقلی باشد, یا به صورت حداکثری باشد. صورت حداقلی همان تشکیل عدالتخانه است.
نمایندگان اصناف و طبقات جامعه می نشستند و دستورالعمل می نوشتند برای خصوص دوایر
حکومتی و بر آن نظارت می کردند. همان چیزی که با عنوان دولت منتظم یا دولت قانونی
از آن یاد می شود. در عثمانی عصر تنظیمات و همچنین در دولت آلمان در عصر مشروطه بر
چنین اساسی عمل می شد. این مشروطه است, حکومت بر مبنای قانون و نظارت منتخبین ملت,
اما در سطح محدود.

مفهوم حداکثری مشروطه پارلمان تاریسم گسترده و بی حد و مرز است که در کشورهای غربی
آن روز پیاده می شد. و امروز هم در دوران جمهوری اسلامی به سبک خاص خودش پیاده می
شود.

اگر مشروطه را به مفهوم دموکراسی لیبرال و سکولار بگیریم, شیخ فضل الله, هیچ گاه
هوادار مشروطه نبوده است. اما اگر مشروطه را به درستی با دموکراسی سکولار یکی
نگیریم, آن وقت موضوع قابل بحث و تفکیک است. چنانچه مشروطه به مفهوم کلی مسامحه
آمیز آن یعنی مطلق تحدید و کنترل استبداد بگیریم, شیخ از آغاز ورود به جنبش
عدالتخواهی صدر مشروطه, تا لحظه اعدام, همواره مشروطه خواه بوده است. و اگر مشروطه
را به معنای حداکثری آن بگیریم, در مشروطه اول, با طرح شعار مشروطه مشروعه در جرگه
مشروطه خواهان قرار می گیرد. و در دوران موسوم به استبداد صغیر, با این مفهوم از
مشروطه, معنای حداکثری, در می ستیزد و در عین حال نمی تواند او را در همان حال,
هوادار استبداد شمرد, چون در استبداد صغیر نیز, با حمایت از مجلس شورای مملکتی که
اعضای آن عناصر غیر دولتی بودند و حق استیضاح از وزیر و عزل وزیر را داشتند, حمایت
می کند. و در پی احیای عدالتخانه و مفهوم حداقلی مشروطیت برمی آید.

اینها همه اش در گزارشها و تحلیلهای تواریخ مشروطه با هم خلط شده و در هم آمیخته
شده و فضا را برای تصمیم گیری و برای نتیجه گیری و شناخت در غبار برده است. این که
شیخ مفهوم حداکثری مشروطه را ترک می کند و در دوران موسوم به استبداد صغیر, به
مفهوم حداقلی آن روی می آورد, علل متعددی دارد که گذشته از ایرادات شرعی ایشان, یکی
از علل مهم آن این بود که ملت ایران هزاران سال تحت سلطه نظام استبداد بود و در عصر
مشروطه قرار بود گذر کند از استبداد کهن چند هزار ساله به اصل حاکمیت قانون و
حاکمیت مردم. و این یک جهشی بود که یک باره انجام نمی شد. و اگر انجام می شد, نتیجه
عکس می داد و چنانچه دیدیم به حکومت دیکتاتوری پهلوی منجر می شد. این احتیاج به یک
مرحله گذار, یک حلقه واسطه داشت که بهترین نظام برای این مرحله گذار و حلقه واسطه,
همان عدالتخانه ای بود که شیخ در صدر مشروطه, با عنوان عدالتخانه پرچمش را برافراشت
و در دورانِ استبدادِ صغیر هم در غالب حمایت از مجلس شورای مملکتی به دنبال آن بود.
مجلس شورای کبری مملکتی, تشکیل در ذیقعده ۱۳۲۶ قمری, استبداد صغیر, که قرار بود
قائم مقام مجلس شورای مشروطه شود, اجرای همان دستخط بود. اعضای این مجلس, حق
نداشتند شغل دولتی داشته باشند. و در صورت قبولِ سِمَتِ دولتی باید استعفا می
دادند, از حقوق مهم و قابل توجه برخوردار بودند, چون: حق نظارت بر وزارتخانه ها,
تحقیق و تفحّص در امور آنها, احضار و استیضاح و در صورت لزوم محاکمه و عزل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.