پاورپوینت کامل آن منبر که می لرزید علی مهر ۲۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آن منبر که می لرزید علی مهر ۲۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن منبر که می لرزید علی مهر ۲۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آن منبر که می لرزید علی مهر ۲۴ اسلاید در PowerPoint :

۴۲

تاریکی همه جا را فرا گرفته بود. شهر از نفس افتاده بود. کوچه خلوت بود. همه رفته بودند جز چند خادم حسینیه که مشغول رفت و روب و شستن استکانها برای فردا بودند. این پا و آن پا کرد اما چشم از در بر نداشت. صدایی آمد. صدای خسته و آرام قدمهایی روی سنگفرش حیاط. آمد توی دالان. خودش بود؛ حاج غلام. توی درگاه ایستاد. نگاهی به آسمان کرد. یک پارچه سیاه بود. پر از پولکهای نور. زیر لب چیزی گفت. سر برگرداند و به حیاط نگاه کرد و دوباره لبهایش تکان خورد. برگشت به کوچه نگاه کرد. ساکت و تاریک. «بسم الله» گفت و پا به کوچه گذاشت. کوچه انگار خوابیده بود. صدایی نبود. جز همهمه هایی گنگ و دور. نگاهش افتاد به علم سر در هیأت. «السلام علیک یا اباعبدالله» گفت و به راه افتاد.

مرد، توی تاریکی که سایه دیوار غلیظ ترش کرده بود، همچنان ایستاده بود. دست به کمر برد و روی قمه، که پر شالش بود کشید. انگار بخواهد مطمئن شود.

حاج غلام آرام قدم برمی داشت. به زمین نگاه می کرد و زیر لب چیزهایی می گفت. صدایی آمد. ایستاد. سربلند کرد. انگار چیزی در سایه ی دیوار کوچه، تکان خورد. برق دو چشم را دید.

ـ یعنی…

ناگهان از سایه بیرون پرید. حاج غلام قدمی عقب گذاشت. «بسم الله» گفت. قلبش تند تند می زد. چشم ریز کرد. می خواست بداند کیست که در این وقت شب در این کوچه ی تاریک جلوی او را گرفته؟ او که با کسی کاری ندارد.

ـ شعبان… شعبان بی مخ؟

می شناختش. باج گیر سر گذر. مردم محل از دست او و نوچه هایش آسایش نداشتند. سراغ هر کس می آمد، خیر نبود. کاسب ها هر ماه باید چیزی برای او کنار می گذاشتند.

چیزی، انگار توپی بزرگ پرت شده بود بیرون. خورده بود به جعبه ها. جعبه ها ریخته بودند زمین. میوه ها پخش شده بود توی کوچه. پیرمرد میان جعبه ها ولو شده بود. پیشانی اش شکافته بود. خون روی صورتش شیار زده بود. ناگهان چیزی انگار خورده بود توی شیشه. صدای مهیب فرو ریختن شیشه پیچیده بود توی کوچه. پیر مرد نیم خیز شده بود. دو دوستی کوبیده توی سرش: «ای خدا»

شعبان بی مخ، توی درگاه، نوک سبیلش را به دندان گرفته بود و به پیر مرد زل زده بود: «اینها را نشانی گذاشتم تا هیچ وقت یادت نرود شعبان کیه؟ حق لوطی یعنی چه؟»

ـ اما من که کاسب نیستم. چیزی ندارم… این وقت شب… یعنی مرا نمی شناسند؟ چرا می شناسند….

شعبان می خواست چیزی بگوید. دهانش را گشود اما چیزی نگفت. فکر کرد چه بگوید؟ از کجا شروع کند؟ وقایع آن روز را به خاطر آورد؛ توی قهو ه خانه، ادا و اطوارهای اسد، غش و ریسه رفتن او و نوچه هایش، «لااله الاالله» و «السلام علیک یا اباعبدالله» گفتن های قهوه چی و … زن که برای چندمین شب آمده بود جلوی قهوه خانه و زل زده بود به او. شبهای قبل هم چند دقیقه می ایستاد. به او نگاه می کرد. چادرش را از جلوی صورتش کنار می برد. لبخندی می زد و می رفت. کسی انگار به شعبان گفته بود: «برو ببین چه می خواهد؟» و قهقهه زده بود. خواست بلند شود که انگار کسی گفته بود: «یدالله را می شناسی». می شناخت. شوهر زن.

اسد خسته شده بود و نشسته بود. قهوه خانه آرام شده بود. صدایی از دور می آمد. شاید از حسینیه ی محله بالایی: « حسین جان فدایت. فدای بچه هایت» به خود گفته بود:‍ «شاید یدالله توی همین حسینیه باشد». گرمش شده بود. قهوه خانه دم کرده بود. کلاهش را برداشته بود. کسی گفته بود: «آق شعبان! پکری؟!» محل نگذاشته بود. نمی خواست محل بگذارد. چنگ زده بود به موهایش و زیر لب گفته بود: «ناموس…» و موهایش را به هم ریخته بود. سر بلند کرده بود. زن رفته بود. بی آنکه چیزی بگوید بلند شده بود و زده بود بیرون.

ـ حاج غلام از سر شب انتظارت را می کشم.

حاج غلام خواست بپرسد: «من؟»

اما نپرسید. سعی کرد صدایش نلرزد. آب دهانش را فرو داد و گفت: «هنوز دست از این کارهایت برنداشتی شعبان! محرّم است. از امام حسین(ع) خجالت بکش!».

خجالت ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.