پاورپوینت کامل … تا کربلا ۷۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل … تا کربلا ۷۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل … تا کربلا ۷۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل … تا کربلا ۷۹ اسلاید در PowerPoint :

۱۷

آیت الله بهاء الدینی و دوران جنگ تحمیلی

ایشان، در دوران جنگ تحمیلی، به تعبیر مقام معظم رهبری: پیر مراد جوانان خاکباز جبهه و جنگ در دفاع مقدس و شمع محفل بسیجیان بود و بارها خطوط مقدم جبهه را با حضور خود شور مضاعف می بخشید. در جبهه های جنوب، هواپیماهای عراقی آمده بودند و دیوار صوتی را می شکستند و سر و صدایی براه انداخته بودند، عزیزان سپاهی و فرماندهان آنها اصرار داشتند آقا در پناهگاه باشد. ایشان خیلی آرام و عادی می فرمود: اهه ما خوشمان نمی یاد بریم تو پناهگاه، همین جا خوبه. توی چادر و فضای باز، چیزی نیست اینا. یک ذره اضطراب در آن وجود مبارک دیده نمی شد که با دیدن حالت این پیرمرد روشن ضمیر، شوقی در نیروها بوجود می آمد. شبهای عملیات در شبهای عملیات، گاهی اواخر شب به منزل آقا تلفن کرده یا خبر می دادند که امشب، شب عملیات است و درخواست دعا داشتند. گاهی آقا صبح که خدمتشان می رسیدیم، می فرمود: دیشب بچه ها خیلی در زحمت بودند و ما شاهد مشکلات آنها بودیم و خیلی دعا کردیم. در بسیاری موارد، سپاهیان جبهه وجنگ با فرماندهان خود به منزل محقر یا حسینیه ی پرفیض ایشان می آمدند و با دیدن آقا، چون پروانه دور شمس وجودش را می گرفتند یا چون فرزندانی خود را در دامان پدر پرمهر و محبت قرار می دادند و چه گویا بود آن نگاههای جذاب پدرانه و چشمهای پروفروغی که به صورت فرزندان جبهه باز می شد و با هر اشاره ای، برقی در چشمان تیزبین آن عزیزان می زد. فرماندهان عالی رتبه سپاه و ارتش به محضرش جهت دست بوس و عرض ادب و اخلاص و گرفتن روحیه می آمدند. با صدام چه باید کرد؟ اوائل جنگ بود. ایشان می فرمود: دیشب پس از اتمام جلسه ی روضه به اتاق آمدم. خیلی ناراحت بودم از وضع جنگ. چهارده نفر آمدند پیش ما و گفتند: هر کدام ما قدرت صد هزار نفر را داریم. گفتند با این صدام چه باید کرد؟ ما گفتیم: صلاح خدا چیست؟ گفتند: مصلحت در تأخیر است و ما دانستیم پیروزی از امت اسلامی است. اما مصلحت در این است که تأخیر بیافتد. سیزدهم ربیع الاول، سالروز رحلت آیت اللّه بهاءالدینی است، یاد آن پیر فرزانه را گرامی می داریم.

شهری در آسمان

خرمشهر، شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد… داغ شهادت. و ویرانه های شهر را قفسی در هم شکسته بدان که راه به آزادی پرندگانِ روح گشوده است، تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر، باز کنند. زندگی زیباست امّا شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست امّا پرنده ی عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشد… و مگر نه آن گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شوند؟ و مگر نه آن که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند؟ و مگر نه آن که خانه ی تن، راه فرسودگی می پیماید تا خانه ی روح آباد شود؟ پس اگر مقصد را، نه در این جا در زیر این سقف های دل تنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه هایی بن بست باز می شود نمی توان جست؛ بهتر آنکه، پرنده روح، دل در قفس نبندد؛ پس اگر مقصد، پرواز است قفس ویران، بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد.

… مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود که می تپید و تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود و آنگاه نیز که خرمشهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگزیر شدند که به سوی آن شطّ خرمشهر کوچ کنند، باز هم مسجد جامع مظهر همه ی آن آرزویی بود که جز در باز پس گیری شهر، برآورده نمی شد، مسجد جامع، همه ی خرمشهر بود!

خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود؛ خونین شهر شده بود تا طلعت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزم آوران و بسیجیان غرق در خون، ظاهر شود و مگر آن طلعت را جز از منظر این آفاق می توان نگریست؟ آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهایشان زیرشنی تانک های شیطان، تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست امّا… راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا درنمی یابند.

گردش خون در رگهای زندگی، شیرین است امّا ریختن آن در پای محبوب، شیرین تر است و نگو شیرین تر بگو بسیار بسیار شیرین تر است.

آنان را که از مرگ می ترسند، از کربلا می رانند؛ وقتی کار آن همه دشوار شد که ماندن در خرمشهر، معنای شهادت گرفت هنگام آن بود که شبی عاشورایی برپا شود و کرببلائیان را در آزمونی دشوار بگذارند….

کربلا، مقرّ عشاق است و شهید سیّد محمّد علی جهان آرا چنین کرد؛ تا جز شایستگان، کسی در آن کربلا استقرار نیابد؛ شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که، ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد؛ شایستگان جاودانانند.

ای شهید! ای آن که بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود، بر نشسته ای؛ دستی برآر و ما قبرستان نشینان عاداتِ سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش!

کوچه های این شهر به خون، مطهّر است با وضو وارد شوید

شاید بسیاری از مردم این جمله را شنیده باشند یا بر صفحه تلویزیون و یا به عنوان عکسهای یادگاری در میان صفحات روزنامه ها و ویژه نامه های مختلف، آن را دیده و خوانده باشند. مسلماً هر کس که این جمله را بدقّت می نگرد و می خواند، ذوق و سلیقه ی بچه های جنگ و ظرافت روحی آنها را تحسین می کند، که در اوج خون و آتش و شهادت، چه نکات جالبی را مورد توجه قرار می داده اند؛ اگر چه مطمئناً می توان گفت که همه ی آنها الهامات الهی و توجّهات خداونده بوده است.

وقتی که خاطرات دفاع مقدّس هشت ساله و بخصوص حماسه ی آزادسازی خرمشهر را مرور و مطالب این شماره ی نشریه را آماده می کردیم، این تابلوی زیبا و جذاب، در مسیر راهمان قرار گرفت. ترجیح دادیم خاطره ی آفرینش این تابلوی عظیم و با شکوه را مرور کنیم. جالب تر از آن، اینکه چه کسی آن را نوشته است.

صاحب این اثر به یادماندنی، دلاوری است به نام «بهروز مرادی»، دانشجوی هنرمندی که از همان آغاز جنگ و ایام مقاومت مردانه در خرمشهر تا سال ۶۷ در جبهه حضور داشته است.

از دیگر شاهکارهای هنر او ثبت این جمله معروف در اذهان و در تاریخ دفاع هشت ساله ی ماست: تابلوی زیبای «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶میلیون نفر».

از این هنرمند دلاور صدها عکس به یاد ماندنی از جنگ هشت ساله، هم چنین مقالات و یادداشت های زیادی بجا مانده است.

جمله ی زیر قسمتی از یک نامه ی اوست:

«… کرکسها و لاشخورها در انتظارند تا روزی به این انقلاب فرود آیند و هر کدام تکه ای را به یغما ببرند و این ما هستیم که با مبارزه خود آرزوهای آنها را به گور خواهیم فرستاد و انشاءاللّه همه ی این سختی ها سپری خواهد شد. و خدا کند که همه از این آزمایش بزرگ الهی سر بلند و پیروز درآییم. و به جای پرداخت به منافع خود به منافع انقلاب بپردازیم.»

خرمشهر، اول محرم ۲۶/۶/۶۴

برگرفته از کتاب یادداشتهای خرمشهر با تصرف و تلخیص

این افتخار آفرین عرصه هنر و شجاعت، مزد ایثار و شهادت خود را در سال ۶۷ گرفت و نوشیدن شهد شیرین شهادت و سفر در جوار قرب الهی مفتخر گردید.

گلدسته

هر وقت که اسم خرمشهر را می شنیدم، اول مسجد جامعش به ذهنم می آمد و قامت رعنایش در برابر چشمانم بلند و استقامت را مجسم می کرد؛ هر چند بلافاصله در قاب چشمانم گلدسته ی نیم افراشته اش تقارن به هم خورده ی مسجد را به رخ می کشید… البته هنوز هم که هنوز است همه ی آنهایی که نگاهی آسمانی دارند خرمشهر را با همان مسجد جامعش

می شناسند و به قول شهید آوینی: «خرمشهر قلب ایران است و مسجد جامع قلب خرمشهر».

الحمدللّه شهدا، بود و نبودشان برکت است و من نیز به برکت نام و یاد شهدا چند سالی است که توفیق زیارت و حضور در قطعه های بهشتی زمین – در طلیعه ی هر سال – نصیبم می شود. در یکی از محله های پایین شهر اهواز در یکی از مساجد نشسته بودم؛ در این مهمان الهی با یکی از بندگان مخلص خدا و هم قافله ی راهیان عشق، توفیق آشنایی پیدا کردم. حاج صاحب، هر چند وضع مزاجی خوبی نداشت، امّا دنیایی از شور بود و نشاط و تحرک. یکی از آستین های پیراهنش نو و دست نخورده باقی می امند دستش قبلا به مقتدا و آبروی همه ی دستهای عاشق و غیرتمند، یعنی دستان اباالفضل اقتدا کرده بود و به بهشت رفته بود تا وقتی حاجی را وارد بهشت می کنند، بجای دستش، بالی به او دهند. یکی از بچه ها که خیلی عادت به سؤال کردن داشت، گیر داد به ماجرای قطع شدن دست حاجی. و تا جواب نشنید او را رها نکرد.

تازه خرمشهر را گرفته بودند؛ ما هم بیرون از شهر در حالت پدافندی بودیم. در آن زمان، فرمانده توپ ۱۰۶بودم. یک روز گزارش دادند که عراقی ها یکی از گلدسته های مسجد را به عنوان دیدبانی استفاده می کنند و مردم و بچه ها را می زنند خلاصه اینکه شما موظف هستید قضیه را پیگیری و اقدام کنید. بعد دستور رسید باید گلدسته پایین بیاورید. و ما هم با کمال اطاعت، گلدسته ی نازنین مسجد را پایین آوردیم، اتفاقاً بعداً معلوم شد چند نفر عراقی هم در همانجا به درکواصل شده اند.

حاجی داشت تعریف می کرد که یک بنده ی خدا پرسید که چه ربطی به دست شما دارد؟ حاجی هم با تبسمی گفت: «خوب ما یک گلدسته ی خانه خدا را زدیم، خدا هم تلافی کرد و یک دست ما را گرفت.»

دلم برای چمران تنگ شده است

سی ام خرداد ۱۳۶۰سالروز شهادت سردار بزرگ اسلام شهید مصطفی چمران است، این روز را گرامی می داریم.

او مرد خدا بود و دلش جز برای او جایگاهی نداشت و هر آنچه در او بود، رنگ و بوی یار بود. مردان خدا و اولیای حق – آنان که قدم در راه معصومین گذاشته اند و تالی تلو آنان شدند، پس از معصومین به رتبتی رسیده اند که می توان آنان را هم به زینت کریمه ی مبارکه: «و ما ینطق عن الهوی» آراست. امام هم یک نمونه از آن اولیای الهی بود.

«دلم برای چمران تنگ شده است»

این جمله ی آن پیر فرزانه است که دل جز در گروی خدا نداشت، امّا «چمران»، با دل این پیر حق چه کرده بود که این جمله بر زبان او جاری شد…؟! تنها می توان گفت: چون چمران از خدا پر شده بود و رنگ و بوی او گرفته بود. او «مصطفی» بود که حضرت دوست برای خودش، او را برگزیده بود تا در قحطی مردانگی و عشق و صفا او را به رخ تمام هستی بکشد.

وقتی حرفهای چمران را می شنوی یا می خوانی و آن را مرور می کنی، به رابطه اش با خدا، غبطه می خوری، از صفای دلش، دریا دریا آئینه می چینی که اصلاً آبروی تمام آینه ها، صافی دل «چمران» هاست. او را بنگر که با خدا چگونه صحبت می کند – اگر چه دیگر در آن هنگام، اویی در کار نیست – :

«خدایا اگر از من سندی بطلبی، قلبم را ارایه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبی اشک را تقدیم خواهم کرد.»

و در مناجاتی دیگر، چنین می گوید:

«خدایا! وجودم اشک شده است، همه وجودم از اشک می جوشد، می لرزد، می سوزد، خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ. به من اجازه بده که در جوارت قربانی شوم و از وجود اشکم، غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد. من زاده ی توفانها و موج دریاهایم. من حیات خود را مدیون آتشفشانها و صاعقه ها هستم.

… خوش دارم که در نیمه های شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم؛ با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم. محو عالم بی نهایت شوم؛ از مرزهای عالم وجود در گذرم و در وادی فنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو، فخر نمی فروشم؛ آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسّر نموده ای. همه ی استعدادهای من، همه ی قدرتهای من، همه ی وجود من، زاده ی اراده ی تو است من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم؛ خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم».

و شاید این حرف نهایی او باشد:

«خدایا خسته شده ام؛ پیر شده ام؛ دلشکسته ام؛ ناامیدم دیگر آرزویی ندارم؛ احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست؛ با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خدای خود تنها باشم. خدایا به سوی تو می آیم از عالم و عالمیان می گریزم، تو مرا در جوار همّت خود سُکنی ده».

برگرفته از کتاب «سردار خوبیها»

از مقاومت….

۲۹/۶/۵۹ نبرد سنگین از دهانه ی اروند تا خرمشهر میان نیروی دریایی عراق و ایران

۳/۷/۵۹ رسیدن دشمن به دروازه های خرمشهر (پل نو و پلیس راه)

۹/۷/۵۹ پیش روی نیروهای عراقی از دو محور پل نو و پلیس راه

۱۹/۷/۵۹ عراقی ها برای تنگ کردن محاصره خرمشهر با بستن جاده اهواز – آبادان عقبه مدافعان شهر را قطع کردند.

۲۱/۷/۵۹ پیش روی دشمن و تصرف بخش غربی خرمشهر.

۲۲/۷/۵۹ پیش روی دشمن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.