پاورپوینت کامل حکایت آن روزها(قسمت چهارم) ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل حکایت آن روزها(قسمت چهارم) ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حکایت آن روزها(قسمت چهارم) ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل حکایت آن روزها(قسمت چهارم) ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
۴۳
اشاره:
در بخش پیشین خواندیم که مدّاح جوان در هنگام ازدواج با کلنجار انتخاب شغل همراه شد و نصیحت پیرمرد که «اگه میخوای رو نون مدّاحی حساب واکنی، خود تو مفت مفت فروخته ای» کلنجار او را دو چندان کرد. او در ابتدای زندگی دنبال پاسخ این سؤال بود که «زندگی برای مدّاحی»، «مدّاحی برای زندگی» و «یا مدّاحی درکنار زندگی»؟! تا این که یک روز در خانه، پاکتی همراه با چکی – آنهم مبلغی آنچنانی – پیدا کرد و دغدغه ها و کلنجارهای او را بیش از پیش نمود… و حالا ادامه ی ماجرا را می خوانید:
تا محرّم چیزی نمانده بود و من باید برای مجالس آماده می شدم با این وجود، زندگی م با آمدن این چک لعنتی به هم ریخته بود. خوابم شده بود چک؛ غذایم شده بود چک؛ خلاصه فکر و ذکرم همین بود. عیال که متوجه تغییر درونی من شده بود، پایش را کرد توی یک کفش که «الّا و بِلّا باید بگی چی شده!» هر کاری کردم قصه ی چک را از او مخفی کنم، نتوانستم. بالاخره از زیر زبانم بیرون کشید.
رفتار او برایم عجیب بود دیدم رنگش سرخ شد و عرق بر پیشانیش نشست. انگار که خبر تلخ و هولناکی به او داده باشم؛ اصرار داشت که این چک را پس بدهم. از او اصرار و از من انکار. گفتم: «زن! مگه نمی دونی این چک، چه انقلابی رو تو زندگی ما بوجود می یاره؟! این لحظه ها فقط یکبار تو زندگی ها اتفاق می افته! حالا که شانس در خونمون رو زده ردش کنم بره؟ می تونیم با این پول، خونمون رو عوض کنیم؛ ماشین بخریم؛ یه زندگی با وقار داشته باشیم! دیگه دنبال کاری نمی رم. راحت زندگی می کنم…» نگذاشت حرفام تموم بشه؛ چادرش رو سر کرد و کفشها رو پوشید و از خونه زد بیرون. هر چی سؤال کردم کجا میری، جوابی نداد. لباسهام رو پوشیدم و رفتم دنبالش سر کوچه؛ سوار یک ماشین شد و منهم سوار شدم!
بعد از جر و بحث مختصری – که برا اولین بار تو زندگی مشترک مون اتفاق می افتاد یه مرتبه دیدم دستش رو به سینه گذاشت و گفت: «السّلام علیک یا صاحب الزمان!» ای بابا! داشتیم می رفتیم جمکران و من عین خیالم نبود. وقتی از ماشین پیاده شدم. با شلوغی جمعیت و صدای دعای توسل، تازه فهمیدم شب چهارشنبه است و ما جزو مهمونهای ناخونده ی حضرتیم.
وقتی از هم جدا شدیم، من وضو گرفتم و داخل مسجد شدم. تا حالا جمعیت این چنینی رو ندیده بودم. مو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 