پاورپوینت کامل حاج صادق آهنگران در ازدواج متفاوت مسجد ولیعصر ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حاج صادق آهنگران در ازدواج متفاوت مسجد ولیعصر ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حاج صادق آهنگران در ازدواج متفاوت مسجد ولیعصر ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حاج صادق آهنگران در ازدواج متفاوت مسجد ولیعصر ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

۱۳

… قصه ساربان مانده بر دل

حاج صادق اول که رسید با همه دست داد. بعضیها را با اسم صدا میکرد و بعد خوش و بشی و رد میشد. بعد با همه نوجوانان و جوانانی که گوشه و کنار ایستاده بودند دست داد.

آهنگران وصل است به خاطرات نوجوانی ما، وقتی کاروان رزمندگان میرفتند و رادیو صدای مارش نظامی پخش میکرد و سرود پیروزی میخواند و آمار تلفات دشمن را میداد و بعد کاروان شهدا و زخمیها برمیگشتند در حالی که سرود تازهای از صادق آهنگران به پیشوازشان میرفت. ملغمهای از شادی و غم، شیرینی و تلخی، سپید و سیاه. آهنگران آن موقع حالا حاج صادق شده است

وقتی نوجوان بودید میخواستید چه کاره شوید؟

قدری فکر میکند و میگوید که یادش نمیآید. به نظرم میرسد که این شاید شروع مناسبی نبود و لحظهای از ذهنم میگذرد که انرژیش را برای ادامه صحبت گرفتهام. مجبور میشوم خود توضیح بدهم…

…شاید به این خاطر یادتان نمیآید که در اوایل جوانی افتادید در فضای جنگ…

نه، من ازدواج کرده بودم که جنگ شروع شد. من ۲۳ سالگی ازدواج کردم. خدمت سربازیام را هم رفته بودم. یک سال و ۶ ماه خدمت کرده بودم که امام گفت پادگانها را خالی کنید و ما هم ۶ ماه مانده به پایان خدمت آمدیم بیرون. دیگر وقتی انقلاب پیروز شد، نرفتیم و بعد از آن رفتیم برگه پایان خدمت گرفتیم. بعد که انقلاب پیروز شد، در کمیتهها بودیم. آن موقع سپاه نبود و ما در کمیته پرستو بودیم، در اهواز. امام جمعه اهواز هم آن موقع آقای جنتی بود. من آنجا هم مکبر نماز جمعه بودم و هم مجری.

مداحی که نمیکردید؟

چرا، مداحی هم میکردم. من از کوچکی مداحی میکردم. در سن ۱۲، ۱۳ سالگی یک هیات علی اصغر داشتیم، منتها رسمی نبود. در همان ایام بود که یک نفر آمد و گفت که ما روز عاشورا یک هیات داریم و من رفتم برای آن هیات خواندم و بعد از آن تقریبا رسمی شد.

این مال قبل از انقلاب است دیگر؟

بله، من ۱۲، ۱۳ سالم بود.

من اول کار پرسیدم میخواستید چهکاره شوید و شما چیزی نگفتید. لابد از همان اول میدانستید میخواهید مداح شوید…

به لطف خدا صدایم از اول خوب بود، چون خانوادهای مذهبی بودیم و پدرم اهل مسجد و حسینیه بود، تقریبا در همان محیط بزرگ شدیم. از لطف خدا و برکت پدر و مادر مداح شدیم. ارثی هم بود. پدرم هم صدایش خوب است. کلا خانواده پدری ما صدایشان خوب است و البته از خانواده مادری هم هست که صدایش خوب است.

بعد از انقلاب که رفتید کمیته، آنجاها هم مداحی میکردید؟

بله، در کمیته هم کار میکردیم و هم اینکه اگر برنامهای پیش میآمد، میخواندیم. در زمان انقلاب هم که در شهر شعار میدادند، ما شعارگوی شهر بودیم. در دزفول تقریبا هم شاخص شده بودیم، چون صدایمان هم خوب بود. اگر چند قسمت میشدیم، ماشین به ماشین و چند نفر شعارگو بودند که دور و بر ما بیشتر جمع میشدند. از جمله آقای شمخانی هم یکی از شعارگوها بود و هی میگفت که چرا دور و بر ما را خلوت میکنی، البته ایشان به شوخی میگفت.

با هم دوست بودید؟

بله، از قبل از انقلاب با هم دوست بودیم.

شما طبیعتا کار سیاسی میکردید، ولی به شما نمیآید که اهل شلوغ کردن باشید و بتوانید جایی را بر هم بزنید؛ خیلی آرام به نظر میرسید…

بله، من آرام هستم. در انقلاب البته همه ملت جنب و جوش داشتند و ما هم با آنها بودیم.

قبل از اینکه ادامه بدهیم، اول بفرمایید که با کلمه مداح موافق هستید؟ چون به نظر من کاری که شما میکنید با کلمه مداحی نمیخواند.

ما هم مداح هستیم، هم مرثیهخوان. مداح یعنی کسی که مدح اهل بیت را میگوید. مرثیهخوان هم که روضه خواندنشان، ذکر مصائب اهل بیت است. منتها این کلمه مداح بیشتر سر زبانها افتاده. ذاکر هم میگویند؛ ذاکر اهل بیت.

مرثیهخوان و نوحهخوان بهتر نیست؟

ذاکر بهتر است. مرثیهخوان وقتی است که مرثیهخوانی میکنیم. معمولا اول فضایل اهل بیت را میگویند، این قسمت مدح است، بعد که میآید در قسمت ذکر مصیب، میشود مرثیهخوان. منتها نمیشود بگویند مداح و مرثیهخوان. به نظر من ذاکر هر دو را در بر میگیرد.

پس شما بیشتر با کلمه ذاکر موافق هستید؟

بله. ذاکر بهتر است.

بعد که رفتید جبهه به عنوان مداح یا ذاکر که نرفتید؟

نه. البته ما را به عنوان خواندن می شناختند، منتها اول به عنوان نیروی عملیاتی رفتیم و بیشتر دعاهای بین نماز و دعاهای کمیل وسینهزنی هایی که داشتند به عهده ما بود.

طی این مدت همیشه در اهواز بودید؟

من نه، بعد از جنگ آمدم یک سال در قم بودم و بعد از آن هم دانشگاه قبول شدم و آمدم تهران چهار، پنج سال هم هست که دوباره رفتم اهواز.

آن موقع را میگویم…

بله، تا بعد از جنگ در اهواز بودم.

آن موقع که رفته بودید کمیته تا چه مقطعی درس خوانده بودید؟

دیپلم را گرفته بودم که رفتم سربازی. جنگ که تمام شد آمدم درس حوزه بخوانم، از بس که برنامههای ما آنجا زیاد بود دیدم نمی توانم درس بخوانم. به هر حال قم بود و مراسمها زیاد. دانشگاه که قبول شدم آمدم تهران مستقر شدم و البته در سپاه هم بودم.

چه رشتهای خواندید؟

زبان و ادبیات فارسی. همان شعر و اینها بود دیگر.

اتفاقا ما بعدا به شعر میپردازیم چون خواندن از هر نوع که باشد با شعر و ادبیات رابطه مهمی دارد.

اولین باری که یک آهنگ اجرا کردید و از رادیو پخش شد، کی بود؟

آنجا، در خوزستان، رادیو صدایم را پخش میکرد و می شناختند؛ به خصوص اهواز. منتها چیزی که مطرح شد و سراسری شد، نوحه ای بود که خدمت امام خواندیم: ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود در جماران خواندیم. فضایی بهوجود آمده بود، خوزستانیها اکثرا آواره بودند. شهرهایشان زیر رگبار گلوله و توپ و موشک و خمپاره بود. فضایی بود که با دل شکستهای که آنها داشتند و همچنین مردم، این مرثیه جا افتاد. آن روز سه، چهار، پنج بار پخش کردند و مردم الحمدلله شناخت پیدا کردند و ما هم به این سمت نوکری ثابت شدیم.

در شهر شعار می دادند، ما شعارگوی شهر بودیم. در دزفول تقریبا هم شاخص شده بودیم، چون صدایمان هم خوب بود. با موسیقی آشنایی ندارم، یعنی چیزی نخواندم. دستگاه موسیقی و اینها را اصلاً بلد نیستم، همینقدر میدانم که دوستان میگفتند که بیشتر شور میخوانم، اما فرصت نکردم بروم سر کلاس موسیقی و یاد بگیرم.

شعرش مال چه کسی بود؟

متعلق به آقای حبیبالله معلمی بود. شاعری که تا آخر جنگ در خدمت ایشان بودیم و هنوز هم الحمدلله در خدمت ایشان هستیم. بعد از آن شعر غرقه در خون کربلای ایران است‎/ این زمین لالهگون خوزستان است را خواندم.

پس اول با عشق خوزستان شروع کردید.

بله، جنگ اول آن طرف بود. ما هم در محیط خوزستان بودیم. دور و بر ما هم بچههای خودمان بودند. برای رفقایمان خواندیم اول و لذا اینطوری مطرح شد.

بنابراین آن حالت نوحه گری برای امام حسین (ع) عوض شد به حالتی که بیشتر شعرهای جنگی میخواندید…؟

بله. حالت حماسی پیدا کرد. البته در قبل از انقلاب هم اگر شما یادتان باشد- فکر می کنم سن شما ایجاب نمی کند- و زمان انقلاب که راهپیمایی و اینها بود، تمام شعرها حماسه ای شد. به خصوص در تاسوعا و عاشورا همه جهت پیدا کرد علیه رژیم شاه. لذا همه حماسهای شد و حالت تهاجمی پیدا کرد. این قضیه ماند و وصل شد به جنگ و نوحه های محرم ما و عاشورای ما با هم ادغام شد و هم حماسه داشت، هم پیام داشت و هم سوز.

شما بیشتر کدام وجههاش برایتان مطرح بود؟

در زمان جنگ بیشتر حماسی و پیام، منتها ذکر مصیبت هم بود. من اثرات ذکر مصیبت را می دیدم که خود ذکر مصیبت و اشک، محرک بچهها بود در جنگ. بعضی اوقات می گفتند که باید رجز خواند ولی ما می دیدیم که وقتی شعر حماسی می خوانیم و بعد از آن ذکر مصیبت امام حسین (ع) می شود، همان اشکی که می ریزند باعث می شود که تحولی در درونشان بهوجود می آید و انگیزه می دهد به آنها برای عملیات.

ذکر مصیبت چون برای امام حسین (ع) است، بیشتر حالت حماسه پیدا میکند…

در دل ذکر مصیبتهایی که هست پر از حماسه است، رجزهایشان هم هست، مثلا وقتی حضرت قاسم میرود به میدان، میگوید که انی اناالقاسم من النسل علی همه اش حماسه ای است. منتها وقتی که شهید میشوند و مثلاً حضرت علی اکبر که شهید میشوند، امام حسین (ع) میآیند بر بالین علی اکبر و گریه نمیکند و میگوید: علی علیالدنیا بعدک العفا، اینها دیگر ذکر مصیبت است. حماسه دارد، پیام دارد و سوز دارد.

شعرهایتان همچنان ساخته آقای معلمی است؟ البته از کسان دیگر هم فکر می کنیم خواندید مثل جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم…

البته آن شعر مال بعد از جنگ است. من به جز چند شعر بقیه کارهایم ساخته آقای معلمی است.

تحت تأثیر شرایط خاص مرثیهها را میساختید؟

بله. البته من اینها را قبلا هم گفتم. بر اساس عملیاتی که داشتیم ما باید در چند مرحله این اشعار را آماده می کردیم و میخواندیم. هر عملیاتی قبل از شروع جذب نیرو میخواست و من می رفتم به شهرستانها. شهرها را می گشتم: زاهدان بود، مشهد بود، شیراز بود، کرمان بود، مازندران بود و… اینها را برای جذب نیرو می رفتم. بعد که بچهها می آمدند به جبهه ها و چون آنجا زمان خیلی می گذشت و خسته میشدند، آنجا در خیمه هاشان برنامه داشتیم. گردان به گردان و لشگر به لشگر می رفتیم. شب عملیات هم در یک قسمت من در قرارگاه بودم و دعای توسل را برای فرماندهان میخواندیم، چون میخواستند رمز عملیات را بگویند. در کنار من هم آقای معلمی بود. رمز عملیات را نیم ساعت یا یک ساعت جلوتر به من میگفتند و او در گوشهای می نشست و رمز عملیات را در شعر می گنجاند. ما هم همانجا در قرارگاه می خواندیم وپخش می کردند. غیر از قرارگاه و جلوتر از آن می رفتم پیش بچه هایی که می خواستند بروند خط مقدم با بلندگوی دستی تکهتکه برای آنها میخواندیم تا آنها راهی جبهه ها شوند. فردای آن روز هم می رفتیم برای روحیهدادن به بچههایی که با یک پاتک دشمن مواجه شده بودند. گاهی هم میشد آنجا در کانالی یا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.