پاورپوینت کامل فیلم لعنتی! ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فیلم لعنتی! ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فیلم لعنتی! ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فیلم لعنتی! ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

حدود ساعت یازده صبح روز پنجشنبه با دادن آخرین امتحان ترم اول، و از این که توانسته بودم به بهترین نحو از عهده تمامی
امتحانات برآیم نفسی راحت کشیدم. با خودم می گفتم: گرچه امتحان کار سختی است ولی اگر آدم کمی همت کند، می تواند از
عهده آن برآید.

در همین فکر بودم و در حالی که، روی تخت خوابگاه دراز کشیده بودم، دوستم ناصر آمد و کنارم نشست و گفت: خوب! امتحان
چطور بود؟! گفتم: خیلی خوب بود، از این بهتر نمی شد. گفت: حالا که امتحانات ما تمام شد، با یک تفریح چطوری؟ او که قبلا نیز
چندین بار جواب منفی مرا شنیده بود، این بار انتظار داشت که قبول کنم. چون من خیلی خوش نداشتم داخل گده های
آن چنانی شرکت کنم. بعضا شنیده بودم کارهای ناشایستی از برخی سرمی زند. همیشه این نصیحت پدر خدا بیامرزم در گوشم
زنگ می زد که پسرم! دست به هر کاری می زنی تا کاملا از همه جوانب آن باخبر نشدی اقدام مکن. نه فقط عاقبتش در این دنیا بلکه
آن دنیا را هم در نظر داشته باش.

سید بزرگواری بود. صاحب کرامت و با صفا! من هم آن وقتی که دستش در دستم بود و آخرین نفس هاش را می کشید، از او قول
گرفتم از خدا بخواهد که مرا کمک کند و همواره مرا در کارها یاری کند. در همین فکر بودم که ناخودآگاه متوجه شدم قطره اشکم
از روی گونه هایم جاری شد. ناصر، که قبلا هم اشکم را دیده بود، گفت: باز هم به فکر پدر خدا بیامرزت افتادی! حالا او یک قولی از
تو گرفته، آسمان که به زمین نمی آید. من هم از بچه ها خواسته ام خیلی بی مزگی نکنند.

گفتم: ناصر من مزاحم شما نمی شوم. بالاخره، شما هم حال و هوای خودتان را دارید و من مزاحم شما خواهم بود.

ناصر گفت: نه، اتفاقا امشب میهمان یکی از دانشجویان هستیم که پدرش خیلی پول داره. چند نفری را دعوت کرده و از من
خواسته از تو هم دعوت کنم.

با وعده و وعیدهایی که ناصر داد، بالاخره، پذیرفتم که در این میهمانی شرکت کنم. همه بعد از ظهر در فکر میهمانی بودم، چندبار
تصمیم گرفتم بروم و عذرخواهی کنم، ولی موفق نشدم. نیم ساعتی به اذان مغرب مانده بود که ناصر گفت: آماده ای برویم گفتم:
اگر اشکال نداره نیم ساعت صبر کن تا من نماز بخوانم بعد برویم. گفت: باشد بهتر هم هست. چون شاید آنجا به راحتی نشود نماز
خواند. کاملا در تعجب و شگفت ماندم و همین امر موجب شد که ناصر حرف های خود را اصلاح کند و بگوید: آنجا نماز اول وقت
نمی توان خواند.

پس از نماز، بالاخره راه افتادیم، وقتی رسیدیم، خانه ای مجلل و بسیار شیک بود. هر لحظه پشیمانی من به اوج خود می رسید. با
خودم گفتم: عجب اشتباهی کردم. حتما شب بسیار سختی در پیش رو داریم. بار دیگر از ناصر خواستم اجازه دهد برگردم. گفت:
یعنی می تونی برگردی؟ فکر کردم با این همه راه که ما آمدیم برگشتن بسیار سخته. گفتم: آخه من تا حالا در چنین مجالسی
شرکت نکرده ام. گفت: حالا مگر اتفاقی افتاده است؟ زنگ خانه را زد و هر دو وارد شدیم. گو این که ما دو نفر آخرین کسانی بودیم که
باید وارد میهمانی می شدیم. همین که وارد شدم عرق سردی بر پیشانی ام نشست. کسانی را آنجا دیدم که ای کاش نمی دیدم. تمام
نگاهشون حکایت از این می کرد که مرا برای چی دعوت کرده اند. من اصلا به روی خودم نیاوردم. البته، تنها چیزی که آن ها را کمی
آرام می کرد این بود که من شاگرد ممتاز کلاس بودم و در کنکور هم رتبه سوم را کسب کرده بودم. البته، جمعی هم بودند که از
آمدن من خوشحال شدند.

پس از پذیرایی مختصر و صرف چای، در حالی که به دلیل خستگی زیاد بسیار گرسنه بودم، شام آن شب خیلی چسبید. بالاخره،
پس از صرف شام، کم کم محفل گرم شده هر کس سخنی می گفت. البته، نه این که من حرفی برای گفتن نداشته باشم، ولی عمدتا
حرف های من در آن میهمانی خریدار نداشت!

حدود ساعت یازده و نیم بود که با خود فکر کردم تا اینجا به خیر گذشته، اگر می شد می رفتیم چه خوب بود. به ناصر اشاره کردم و
او آمد کنارم نشست. گفتم: پس کی می رویم. گفت: حالا خیلی زوده، اگه بشه یک فیلم هم ببینیم بعد می رویم. گفتم: فیلم چی؟
گفت: من نمی دونم ولی برای تفریح بد نیست.

ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.