پاورپوینت کامل وداع با سکه ها ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وداع با سکه ها ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وداع با سکه ها ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وداع با سکه ها ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

۹۴

مرد تا دیروقت بیدار ماند و به کارهای فردا فکر کرد . کاروان تجارتی در راه بود مرد از این پهلو به آن پهلو غلطید سرش را در بالش
فرو داد و ملافه را بر سر کشید اما دریغ از لحظه ای خواب آرام . چند بار بالش را جابجا کرد . بازهم فایده نداشت . در تاریکی چشم
دواند . شبحی دید . دست دراز کرد و از کنار بستر بالش دیگری برداشت و زیر سر گذاشت . این راحت تر بود . سرش را در آن فرو
داد و باز ملافه را بر سر کشید . راحت تر شد . دلهره تجارت فردا طیف گرم خواب را از چشمانش می دزدید . حس کرد صداهایی
می شنود . خواب بود یا بیدار . ممتد بود و یکنواخت . هماهنگ با صدای زنگوله ها پای شترها زمین می خورد وحرکت می کرده
شترها گردن های درازشان را به این سو و آن سو می کشیدند . خسته بودند و در پی استراحتگاه می گشتند . مرد حس کرد شترها
هم مثل او خسته هستند ولی آیا آنهاهم خوابشان نمی برد؟ بوی زعفران وادویه جات فضا را پر کرده بود . کاروان آرام آرام به جلو
می رفت . چند غلام تنومند و سیاه افسار شترها را بدست داشتند . مرد دست ها را از پشت درهم گره زده و به استقبال قافله رفت .
بابی اعتنایی قیافه مرد تاجر را ورانداز کرد و گفت:

چه تحفه ای داری؟

تا چه بخواهی! از شیر مرغ تا جان آدمی زاد .

با تعجب پرسید: جان آدمی زاد: و نگاهش به دخترکی افتاد . زیبا بود و سر از کجاوه بیرون آورده بود .

آن کنیزک فروشی است؟

اگر بتوانی بخری!

مرد از طعنه تاجر خوشش نیامد . دست زیرجامعه برد . کیسه ای را درآورد . گره اش را گشود و شروع به شمردن کرد . جیرینگ
سکه ها به او آرامش می داد .

بگیر، این ده سکه، پانزده سکه، سی سکه پنجاه سکه این هم . . .

یکدفعه یکی از شتران رم کرد و فریاد کشید عدولوک سر داد . مرد ترسید چشم گشود نگاهش از پنجره به ستاره ها افتاد سو سو
می زدند و هنوز او زیرلب می گفت:

ده سکه، پانزده سکه، بیست سکه . . . .

هنوز مشغول شمردن بود با خود گفت: عجب خوابی از رؤیای زیبای من .

روز را به خاطر آورد . از صبح تا عصر معامله کرده بود . دست هایش بی اختیار برهم ساییده می شد و سکه می شمرد و لب هایش
بی اختیار کج می شد و شماره می انداخت: ده سکه، پانزده سکه، بیست سکه . . .

به یادآورد همان روز عصر در کوچه های مکه مردی را دیده بود، فقیر، ساده پوش . چند لحظه به جامه ساده و پر چروکش چشم
دوخته بود . به نظرش یقه و سرشانه اش را بسته و تا می توانست خندیده بود . بعد چشم ها را گشوده بود . مرد فقیر هاج و واج به او
نگاه کرده بود با طعنه و تمسخر به مرد ساده پوش گفته بود:

– این لباس ها را کدام خیاط برایت دوخته است؟ !

و باز خندیده بود . مرد فقیر ساکت نگاهش کرده بود .

– آیا سفارش می کنی برای من هم یک دست لباس بهمین شکل و قواره بدوزند؟

از این پهلو به آن پهلو غلطید . با خود گفت: محمد ص می گوید: پولدا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.