پاورپوینت کامل آب حیات ۵۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آب حیات ۵۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آب حیات ۵۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آب حیات ۵۸ اسلاید در PowerPoint :
۱۴
روزنه ای برای آشنایی با صحیفه سجادیه
مروری بر گذشته
در شماره های پیشین از زبان سقاهای مدینه، از اوضاع اجتماعی و فرهنگی عصر امام سجادعلیه السلام با خبر شدیم . با حسن به
جلسه هفتگی موعظه امام رفتیم و با نقش ایشان در ضرب سکه اسلامی آشنا شدیم . با او به حج رفتیم و از زبان ابوحمزه، قصه
شعر فرزدق را شنیدیم و به تحلیل اثری که امام سجاد بر جامعه گذاشتند، پرداختیم . تمام این ها برای آشنایی با صحیفه سجادیه
بود که لازمه آن شناخت جامعه ای است که آفریننده صحیفه، امام سجادعلیه السلام در آن زندگی می کرده و با جامعه امروز ما
شباهت بسیار دارد .
کاروان حاجیان به مدینه بازمی گشت حسن نگران به راه چشم دوخته بود حالا دیگر همسرش حتما زایمان کرده بود . وقتی مدینه
را وداع می کرد ماه آخر بارداریش شروع شده بود . مدام قدم های شتران می شمرد شاید راه مدینه نزدیک تر شود، ولی بی فایده بود .
طاقتش به سرآمد . نهیبی به شتر زد و با اذن از امیر کاروان، به طرف مدینه تاخت .
آفتاب نزدیک غروب بود . حسن هم چنان می راند تا شاید قبل از تاریکی بتواند به منزلگاهی برسد . هرچه بیش تر می رفت کم تر
می رسید . داشت باور می کرد که عجله و نگرانی راهش را گم کرده اند . افق خونی می شد . در گرگ و میش غروب، چند درخت را در
دور دست دید . به سمتشان تاخت شاید آبی پیدا کند . هم می توانست نمازش را بخواند و هم استراحتی بکند . شام را که خورد،
خواست راه بیافتد ولی زنجیر خستگی حسابی پایش را بسته بود . شترش هم با چشمان خسته و خیره، کمی مرخصی می خواست .
. .
چند دقیقه بعد کنار آن درختان و چشمه آب چیزی جز صدای خروپف حسن برای سکوت مزاحمت ایجاد نمی کرد . . .
باورش نمی شد که وسط ابرهاست . پایین را نگاه کرد . کوه ها نقطه، دریاها قطره و آدم ها ذره شده بودند . بالا را نگاه کرد: آسمان
بود و آسمان . آبی آبی حتی یک تکه ابر کوچک نتوانسته بود، صورت آسمان را لک دار کند .
کوهی بزرگ با روکشی از مخمل سبز در آن دورها روبرویش ایستاده بود . ابرهای سفید گل کلمی راهش را تا پای کوه فرش کرده
بودند . راه افتاد هیچ فکر نمی کرد که این قدر راحت روی ابرها راه برود . مثل راه رفتن در آب . زیرپایش هیچ چیزی احساس
نمی کرد . هرچه بود جلو می رفت ولی فرو نمی رفت دیگر پای کوه ایستاده بود . تماشا کرد . خانه های روستایی دو طرف رودخانه ای
پر از آب را گرفته بود و دو ردیف پله را کنار آبشاری بلند، که از قله سرچشمه می گرفت، درست کرده بودند . جلوتر رفت . به
مزرعه هایی رسید که مثل قلعه های سبز روستای پای کوه را دور زده بودند . حالا به سمت روستا می رفت . آن موقع فکر هم
نمی کرد که چه حوادثی ممکن است در این روستا منتظرش باشد . جوانی را با کلاه حصیری به سر دید، مشغول کار در مزرعه .
جوان کشاورز هم او را دید به سمتش به راه افتاد . پابرهنه با پاچه هایی بالا زده و پیراهنی گشاد و سبز، که کنار گردنش با دهنی باز
می خندید . در صورتش صفای روستا را می دیدی که از چشمانش روان است و با چاشنییی از هوش مخلوط می شود .
– سلام برادر، خسته نباشی . عصر به خیر .
: علیک السلام . درمانده نباشی برادر، رسیدن به خیر .
– برادرجان مسافرم و میهمان . چند روزی را می خواهم توی روستای شما بمانم . می شود بگویی کجا می توانم اتراق کنم؟
: «به به! خیلی خوش آمدی . راستش اگر اهل تشریفات و تعارف و از این حرف ها نباشی . خانه خودم خانه خودت است . البته، همه
مردم این آبادی از مهمان و مهمانی خوششان می آید . می دانی می گویند مهمان برای ما شگون دارد و راست هم می گویند . اگر
منزل ما را قابل بدانی خیلی هم خوشحال می شوم . اصلا هم مزاحمتی ندارد .»
حسن هم با شنیدن حرف های کشاورز دیگر از تعارف راحت شد .
دستش را در دست کشاورز گذاشت و گفت: «قربان آدم های باصفا و بی تعارف . من هم این طور راحت ترم .»
یک بار دیگر، هم دیگر را در آغوش کشیدند و بعد از یک روبوسی گرم راه افتادند .
از مزرعه های سرسبز گذشتند وقتی که کوچه پس کوچه های تمیز روستا را می گذشتند، شب هم آهسته آهسته نزدیک می شد .
نمازشان را که خواندند عبدالله دیزی کوچکی را روی خاکسترهای کف تنور غل غل می کرد، بیرون آورد . روی ایوان دیزی و
است خانگی و نان تنوری، کنار یک دسته ریحان خانگی سفره را رنگین کرده بود . عبدالله یک پیاله آب داغ، به دیزی اضافه کرد و
خوب دیزی را تکان داد . آن وقت با خیال راحت سر سفره نشستند و شروع کردند به حرف زدن . از زندگی خودشان گفتند . از
این که، پدر و مادر عبدالله هم به حج رفته اند و حالا او در خانه تنهاست و حسن هم با آمدن خود، او را از تنهایی درآورده . از این که
هنوز ازدواج نکرده ولی پدر و مادرش گفته اند حتما بعد از حج برایش آستین بالا می برند . از مزرعه شان گفت و از صفا و دوستی
مردم «چشمه نور» گفت و خلاصه از این که، «چشمه نور» با همه روستاها یک فرق اساسی دارد که اگر خود حسن توی این چند روز
از آن سر درنیاورد، عبدالله این رمز و راز روستاییان را برایش خواهد گفت و تا از این راز سر در نیاورد نمی تواند از آنجا برود .
حسن هم از کار و بارش گفت: از این که پنجمین سفر حج برگشته و در مدینه دکان کوچکی دارد . از سومین بچه اش که تا حالا به
دنیا آمده و او برای دیدنش لحظه شماری می کند . البته، حواسش بود که از امام سجادعلیه السلام (با این که در زندگی زیاد با
ایشان سر و کار داشت) حرفی نزند . دیگر به این احتیاط عادت کرده بود . نه او که همه شیعه ها خوب مواظب بودند که چه حرفی
از دهانشان بیرون می آید . حرف های ابوحمزه در گوشش بود و خاطره جاسوس مکه جلوی چشمانش . بالاخره، سفره خالی شد .
هرچه اصرار کرده بود که از این راز و رمز چشمه نور بیش تر بگوید، عبدالله تنها لبخند می زد . عبدالله اتاقی کوچک و مرتب را به
حسن نشان داد تا بتواند شب را به راحتی بگذراند . گلیمی خوش بافت که اتاق را پوشانده بود و در گوشه ای از آن رختخواب جمع
شده ای . روی تاقچه هم رحل و دو کتاب، که از قاب بزرگی یکی از آن ها می شد فهمید قرآن است . کنار رحل و کتاب ها هم یک
کوزه کوچک سبز بود با پیاله ای روی در . کوزه عرق کرده بود . یک پیاله آب خورد . چه آبی بود . مثل آب زمزم، شاید هم گواراتر .
همین که آب را قورت داد حس کرد در دلش چیزی فرو رفت به رختخواب رفت و پتو را روی خود کشید .
با آن همه خستگی و کوفتگی خوابش فراری شده بود . دلش حالی دیگر داشت . آهن ربایی قوی بلندش کرد و بالا برد . آن قدر بالا
که می توانست تمام هستی را زیرپایش ببیند . زمین، آسمان، کوه ها، سیاره ها، حیوان ها، درخت ها همه و همه زیرپایش بودند . او را
به بالا رفتن کمک می کردند . قلبش را دید که سبز سبز شده و رو به آن که همه به سوی اویند، می دود و سرود می خواند . سرودی
که همه موجودات آن را سر داده اند: «او را که پیش از او کسی نبود و بعد از او دیگری نیست . او که همه، چشم ها از دیدنش ناتوان
است و خیال هر خیال پرداز از تصورش عاجز . او که همه چیز و همه کس را با قدرت و اراده خود و به سلیقه خود، از هیچ و بدون
هیچ تقلید، به بهترین صورت آفرید . او را سپاس، او را درود، او را ثنا . . .» ×
«شب و روز را با نیروی خود آفرید . برای هر کدام یک عمرمعین و مرز مشخص قرار داد . آن ها را مطابق با برنامه ای که برای اداره
مخلوقاتش داشت کنار هم چید . شب را رفع خستگی تلاش های روز و لباس راحتی و خواب را نیروبخش و لذت آفرین قرار داد .
روز را روشن آفرید تا بندگانش با تلاش و کوشش در آن، به دنبال آبادانی امروز دنیا و فردای آخرتشان بروند . فقط او را می پرستم .
» ×
دلش مست شده بود . مست مست . که هرچه بالاتر می رفت بیش تر می فهمید که خود چقدر پایین است و کوچک . می فهمید که
چقدر محتاج است . می دید که تمام هستی اش، تمام ذرات وجودش، تمام دارایی هایش و تمام آنچه که درک می کند و می شناسد
همه و همه به یک نگاه او، یک اشاره او، یک خواست او بسته است . و او با یک دنیا کوچکی با یک آسمان فقر و احتیاج و نیاز دست به
دامان او شده . یاد غم و غصه اش افتاد که مدام او را در اعماق قلب می گرید . اینجا بود که توانست تمام وجودش را در یک ناله، در
یک دست به حاجت بلند شده، یک گردن کج خلاصه کند و بگوید: «ای گره گشای گره های کور، ای خردکننده صخره های سخت
مشکلات، ای سرچشمه مهربانی و رهایی، با نیروی توست که سختی ها آسان می شود و تنها لطف توست که سبب ساز کارهاست .
قضا و قدر جوشان از چشمه قدرتت و موجودات همه مطیع اراده ات . پیش از آن که امری کنی، فرمان بردارند و قبل از این که
نهیی کنی، گوش بفرمانند . تویی آن که در مشکلات صدایش می کنند و به او پناه می برند . . .
خدایا غمی دارم که خسته ام کرده . . . و می دانم دری که تو باز کنی کسی نیست که ببندد و دری که ببندی کسی نیست که بگشاید
. . .
پروردگارا در گشایش را
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 