پاورپوینت کامل داستان آشنا ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان آشنا ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان آشنا ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان آشنا ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

۸

میرزا

پیرمرد تا پیشانی اش به سنگ قبر رسید هق هق گریه اش بلندتر شد. دستی روی سنگ کشید و
به صورت مالید، که با اشک چشمش قاطی شد. مدتی بود که در قبرستان شیخان معتکف شده
بود و حسرت دیر شناختن میرزا داشت جگرش را می سوزاند. ای کاش از فرصتی که برایش پیش
آمده بود استفاده بهتری می کرد. پیرمرد زل زده بود به زمین و داشت خودش را
تکان تکان می داد. خاطرات یکی یکی از ذهنش می گذشتند؛ زلال و شفاف، انگار همین
دیروز بود.

یادش آمد که دو سال پیش از این با چه اشتیاقی بار و بنه اش را جمع می کرد. فکرش را
هم نمی کرد که بتواند به حج برود. مردم برای بدرقه کاروان تا دروازه شهر قزوین آمده
بودند. سر که برگرداند، زنش را دید که اشک می ریخت.

ـ ما را هم فراموش نکن. برایمان دعا کن. ان شاء الله که به سلامت برگردی.

و بعد از نظر محو شد. می خواستند از راه دریا به حج بروند. در طبقه زیرین کشتی که
داشت آرام روی امواج بالا و پایین می شد و جلو می رفت گوشه خلوتی نشسته بود. همیان
خود را از کمر باز کرد تا پول هایش را بشمرد، احساس کرد کسی مراقبش است. لحظه ای
سرش را بلند کرد، مردی را دید که از طبقه بالا مراقبش است. دستپاچه شد، فوراً همیان
را به کمر بست و سر جایش نشست.

ساعتی نگذشته بود که سر و صدا از طبقه بالا بلند شد. از یکی از خدمه ها که با
دستمال عرق پیشانی اش را پاک می کرد پرسید: چه خبر شده است این سر و صداها برای
چیست؟

مرد دستمالش را فرو برد توی جیبش.

ـ مسافری سر و صدا راه انداخته که همیان پول من با این نشانه ها و ویژگی ها دزدیده
شده است. ناخدا هم چند نفر را مأمور کرده تا همه جا و همه کس را بگردند. تصمیم
گرفته اند که اگر سارق را با همیان پیدا کردند، او را به دریا بیاندازند. این را
گفت و رفت بالا. پس از مدتی متوجه شد همان مردی که داشت او را می پایید همه
نشانه های همیان او را به ناخدا داده و گفته است که از او دزدیده اند. نمی دانست چه
کند. تمام سرمایه اش حتی آبرو و جانش در خطر بود. این پا و آن پا کرد. باید راهی
می یافت. هر چه فکر کرد، چاره ای جز گذشتن از مال برای نجات جان و آبرو به ذهنش
نرسید. چشمانش را روی هم گذاشت و با خود زمزمه کرد: علی جان! تو امین خدایی و من
بنده بی پناه خدا. همیانم را به تو سپردم؛ بگیر!

این را گفت و همیان را به دریا انداخت. فوراً برگشت و سرجایش نشست. بغض گلویش را
گرفته بود. حالا بدون پول و با دست خالی چه طور می خواست سفرش را به پایان برساند.
در افکارش غرق بود که آن مرد با گروه تفتیش به سراغش آمدند و چیزی پیدا نکردند.

ناخدا دندان هایش را روی هم سایید و چشمانش را ریز کرد و خیره شد به مرد.

ـ ما تمام مسافران و وسایلشان را گشتیم و چیزی را که تو به دنبالش هستی پیدا
نکردیم. چرا به این بنده های خدا و زائران خانه اش تهمت می زنی؟

رنگ از روی مرد پرید. چند نفری که طاقتشان طاق شده بود به او حمله کردند و حسابی
کتکش زدند.

پیرمرد به سختی خود را به مکه رساند و پس از به جای آوردن اعمال حج، راهی عراق شد.
پیش از هر چی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.