پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;چشم و هم چشمی سالم ۳۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;چشم و هم چشمی سالم ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;چشم و هم چشمی سالم ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;چشم و هم چشمی سالم ۳۶ اسلاید در PowerPoint :

۳۲

یکی بود یکی نبود یک روستایی بود که خیلی دور بود. این روستا از بس که دور بود اسمش
را گذاشته بودند دورآباد». یک روز صبح زود، قبل از بیدار شدن خروس های روستا، مردم
با صدای غارقار از خواب پریدند و سر و صورت ها را شسته و نشسته آمدند توی کوچه تا
ببینند چه خبر است. صدای غارقار از موتورسیکلت نامه رسان بود. نامه رسان تا اهالی
روستا را دید موتور را خاموش کرد و گفت: پس چرا همه تان صبح به این زودی بیدار
شدید؟

صفدر گفت: من نامه ای، ایمیلی، دورنگاری، چیزی ندارم؟

نامه رسان پرسید: چی چی؟

صفدر سؤالش را تکرار کرد. نامه رسان گفت: فقط نامه ها را به من می دهند آن چیزهای
دیگر را من خبر ندارم.

بعد هم توی نامه ها را گشت و نامه ای را جدا کرد و به دست صفدر داد. چند نامه
باقیمانده را هم بین اهالی تقسیم کرد. بعد موتور را روشن کرد دور زد تا برگردد که
کدخدا پرسید: پس این قوطی مال کیه؟ اینجا که آخر دنیاست! جای دیگری هم مگر مانده تا
بروی؟

نامه رسان ترمز گرفت و گفت: خوب شد یادم آوردی، این جعبه مال بچه مراد است. بیا
مراد بگیر از فرار مغزها» برایت فرستاده اند.

مراد با خوشحالی جعبه را گرفت تکانش داد و پرسید: چی هست؟

نامه رسان جواب داد: خیال کردی من فضولم؟ چه می دانم شاید آرام پزی یا چیزی شبیه آن
باشد!

و گاز داد و موتور را راند به سوی بیرون ده. مراد هم جعبه را زد زیر بغل و قدم زنان
از جلوی چشم اهالی رفت توی خانه.

عصر، همه به جای میدان ده جلوی خانه مراد جمع شدند. تا مراد از خانه بیرون آمد،
کدخدا گفت: بد نباشد مرادخان امروز سر زمین نیامدی؟!

مراد سر بلند کرد و با تعجب به اهالی که دور تا دورش ایستاده بودند نگاه کرد.
یک دفعه انگار که چیزی یادش آمده باشد چینی به پیشانی انداخت و چند سرفه کرد و گفت:
آره، داشتم بر فناوری آرام پز چیره می شدم.

چند تا صدای چی، چی از بین اهالی بلند شد. قربان گفت: پس حدس نامه رسان درست بود،
حالا این آرام پز چی هست؟

مراد پاسخ داد: یک چیزی است که آرام می پزد، و نگاه کرد به هم ولایتی ها که همه به
دهان او نگاه می کردند و منتظر توضیح بیشتر بودند ولی او هم منتظر شد تا ازش سؤال
شود. بالاخره صفدر گفت: خب، حالا این آرام پزیدن چه فایده ای دارد؟

مراد جواب داد: راستش خیلی فایده ها دارد مثلاً این که تو می توانی نخود و لوبیا و
گوشت و چیزهای دیگر را بریزی توی آن و بروی سر کارت و دو روز دیگر برگردی و آبگوشتی
را که خوب جا افتاده بخوری!

نعمت پرسید: خوب روز قبلش چی بخوریم؟

مراد عصبانی شد و گفت: همان نان و پنیری که هر روز می بری سر زمین، حتماً باید هر
روز آبگوشت بخوری؟

و بعد ادامه داد: دیگر لازم نیست یک نفر معطل غذا درست کردن شود. عیال هم می تواند
بیاید مزرعه کمک شما یا برود پیش زن های همسایه و کلی حرف بزند.

همه شروع کردن به تعریف کردن:

ـ به به چه چه!

ـ خوش به حالت!

ـ یک بار هم ما را دعوت کن تا بیاییم غذای آرام پزیده بخوریم.

و…

*

شب، کدخدا قلم و کاغذ آورد و داد دست دختر کوچکش که برای داداشش از قول او نامه
بنویسد و گفت بنویس:

سلام و زهر مار، دو سال است رفتی دیار غربت تند و تند نامه می فرستی که پول بدهید
تا من اینجا دکتر و مهندس بشوم ولی نمی کنی گوشه یکی از این نامه ها یک کادویی،
جایزه ای، سوغاتی چیزی مثلاً آرام پزی بهتر از آرام پزی بفرستی که بابا، ننه دستتان
درد نکند این هم نازشصتتان که این همه پول شمردید و برای من فرستادید تا ما هم آن
را با خوشحالی برداریم و بکوبیم توی سر مراد که این همه فیس درنکند. یعنی تو از پسر
قلیونی مراد کمتری؟ خلاصه ببینم رو سفیدم می کنی یا نه!»

دو روز بعد نامه رسان آمد و نامه کدخدا و چند نامه دیگر را گرفت، دو هفته بعد هم
خروس ها بیدار نشده اهالی دورآباد با صدای غارقار موتور نامه رسان بیدار شدند.
نامه رسان چند نامه داشت و یک جعبه برای کدخدا. کدخدا پرسید: چی هست؟

نامه رسان جواب داد: چه می دانم مگر من فضولم شاید زودپز» یا چیزی شبیه آن باشد.
عصر آن روز اهالی به جای میدان ده جلوی خانه کدخدا جمع شدند، کدخدا بیرون آمد. مراد
گفت: بدنباشی کدخدا، امروز سر زمین نیامدی؟

کدخدا نگاهی به هم ولایتی ها کرد و گفت: داشتم بر فناوری زودپز چیره می شدم.»

صفدر پرسید: حالا به چه درد می خورد این زودپز»

کدخدا گفت: برای اینکه وقتی خسته و کوفته از سر کار می ایی نخود و لوبیا و گوشت و
چیزهای دیگر را می ریزی تویش و پنج دقیقه بعد آبگوشت را تحویلت می دهد.» و زیر چشمی
به مراد که دهانش از تعجب بازمانده بود نگاه کرد و لبخند زد.

دو هفته بعد نامه رسان یک بخارپز برای صفدر آورد. صفدر می گفت: مزیت بخارپز این
است که اصلاً نمی گذارد ویتامین های آبگوشت هدر برود.»

دو هفته بعد آن، یک جعبه برای قربان آمد و عصر، قربان سه تا وسیله عجیب آورد که به
سه تا سطل وصل بود. کدخدا پرسد: اینها دیگر چیه؟

قربان جواب داد: شیر دوش الکترونیکی.» تازه برای این هم امروز نیامدم سر زمین، که
داشتم فناوری این شیردوش ها را بومی می کردم.

مراد پرسید: چرا سه تا هستند؟»

قربان از گوشه چشم نگاهی به او انداخت و گفت: خب معلوم است سه اندازه مختلف، یکی
برای گاو، یکی برای بز یکی هم برای گوسفند.»

و خودش ادامه داد: کافی است نصبشان کنی به حیوان ها و خودت بروی پی کارت خودشان
شیر می دوشند و وقتی این سطل ها پر شدند زنگ می زنند یعنی پر شد تو هم می ایی و
دستگاه را برمی داری. دیگر لازم نیست خودت را خسته کنی، دست هایت هم تاول نمی زنند.

قربان گفت: خب، من بروم سراغ گاو و گوسفند ها، با اجازه» و رفت توی خانه.

چند روز بعد پسر مراد برای نامزدش قدم خیر یک سبزی خردکن فرستاد.

قدم خیر گفت: کرامت نوشته این هدیه را به مناسبت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.