پاورپوینت کامل شهرمان را بگیرید! ۱۴ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهرمان را بگیرید! ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهرمان را بگیرید! ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل شهرمان را بگیرید! ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

همه ی اینها را فقط فکر می کنم.

فقط فکر می کنم که صبح فردا بعد از این که چشم هایم را از خواب هشت ساعته آزاد کردم و پتو را از روی هیکلم جمع و جور، یک جمله و فقط یک جمله بشنوم:

… دارند شهرتان را می گیرند!

فکر می کنم این جمله را کسی داد زده و من شنیده ام. که شهرمان را دارند می گیرند. این که چه کسی و برای چه مهم نیست. فقط می شنوم دارند شهرمان را می گیرند. دارند می دزدند کوچه هایش را. خیابان هایش را. مسجد ها و مغازه هایش را. دارند شهرمان را با همه ی آدم هایش به غارت می برند.

خانه ی آقا رضا را با شیشه ی شکسته اش. همان شیشه ای که تو با توپ زدی داغانش کردی. نه تنها خانه اش که خود آقا رضا را هم دارند می دزدند و سیلی محکمی که زد توی گوشت را هم.

بساط پیرمرد دست فروش سر کوچه را که همه ی جنس هایش دویست تومان گران تر است از هر جای دیگری، آنها خواهند برد؛ حتی کاسه ی مسی پیرزنی را که یک روز در میان می نشیند زیر پل تا پول خردهای ته جیبت را بگیرد.

و هر چقدر مسیر فکرهآیت جلوتر می رود می بینی همه ی آدم های شهرت را از دست خواهی داد.

دختر هشت ساله ای که دعا و زیارت نامه می فروشد، سرهنگ خوشرویی که توی اداره ی گذرنامه کار می کند، حاج ممد، آبمیوه فروشی که هر بار تو را می بیند به زور می خواهد به یک لیوان شیرموز مهمانت کند،

همه ی آدم هایی که بی هدف توی خیابان راه می روند. همان ها که تا دیروز بهشان میگفتی بیکارهای خیابانی، آدم های معتاد و دزد، رانندههای بامرام که خوردترین باقیمانده پولت را پس میدهند و حتی راننده هایی که به هر بهانه ای کرایه شان را سه برابر می کنند، باقالی فروش های زمستان که حاضر نیستند کمی بیش تر سرکه روی ظرف باقالیت بریزند، دخترهای محتاجِ نگاهی که برای تو خود را رنگ می کنند و پسرهای محتاج تری که نگاه خود را به اسارت آن رنگ ها می برند…

فکرم را که رها کنم به اندازه ی تمام سنگ ریزه هایی که یک سیل با خودش می آورد حرف دارد برای گفتن…

نمی خواهم رهایش کنم.

اما تا بشنوی شهرت را می خواهند به غارت ببرند، چه بخواهی چه نخواهی اینها می ایند جلوی چشم هآیت و آن وقت…

آن وقت می بینی همه ی کوچه های شهرت را دوست دا