پاورپوینت کامل دایه ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دایه ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دایه ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دایه ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
ام فضل، صدای همسرش عباس را شناخت. پلک هایش را از هم باز کرد. خودش بود. بر بالینش نشسته بود و داشت عرق از پیشانی او پاک می کرد. دست همسرش را گرفت و روی قلب خود گذاشت.
: ببین چه تند می زند؟
ـ در خواب گریه می کردی؟
منتظر جواب نماند برخاست و از کوزه ای که گوشه اتاق بود کاسه ای آب برای زن ریخت.
زن پرسید: با صدای گریه ام بیدار شدی؟
مرد کاسه را دست زن داد: حرف های نامفهوم می زدی و اشک می ریختی. خواب هولناک دیده ای؟
ام فضل کاسه خالی را کنار بسترش گذاشت و گفت: آری هولناک بود. پناه بر خدا… نمی دانم چه خطایی از من سر زده یا چه اتفاق ناگواری در پیش خواهیم داشت.
مرد همان طور که داشت رو اندازش را مرتب می کرد گفت: آرام باش. بهتر است خوابت را فردا برای اول بار به رسول خدا بگویی. او خواب ها را به خوبی و درستی تعبیر می کند. بعد دراز کشید و چشم هایش را بست.
ام فضل توی بستر نشست و منتظر شد تا سپیده بدمد. نمازش را طول داد. نیایش و دعا کمی آرامش کرده بود. با خود گفت: کارهای خانه را انجام می دهم تا آفتاب درآید. مشک خالی آب را از زمین برداشت و به دیوار آویخت. کوزه های کوچک و بزرگ را در کنار هم چید. فرش کف اتاق را صاف کرد. جارو را برداشت و به حیاط رفت. کنار در اتاق را با بی میلی جارو زد. وقتی دید حوصله کار کردن ندارد کنار دستاس نشست و چشم به آسمان دوخت تا همسرش از مسجد برگشت. سفره را باز کرد و کاسه ای شیر و کمی نان تازه آورد. مرد پرسید: خودت نمی خوری؟ زن که چادر به سر می انداخت جواب داد: چیزی از گلویم پایین نمی رود… می ترسم.
مرد کاسه خالی شیر را زمین گذاشت و گفت پناه ببر به خدا. پیامبر در مسجد بود. شاید هنوز هم باشد. زود بروی به او می رسی.
به سمت مسجد می رفت. پیامبر و یکی دو تا از دوستانش را در راه دید. قدم تند کرد. وقتی پیامبر متوجه او شد، ایستاد و دوستانش به راه خود رفتند. سلام بر تو ام فضل، چرا نگران به نظر می رسی؟
ام فضل جواب سلام پیامبر را داد و گفت: به دیدن شما می آمدم. دیشب خوابی هولناک دیده ام. می خواهم برایم تعبیر کنی.
پیامبر منتظر شنیدن بود. ام فضل سر به زیر انداخت و گفت: خواب دیدم عضوی از بدن شما در دامان من افتاده!
پیامبر لبخند زد و پرسید همین؟
زن سر بلند کرد و گفت: چیز کمی است؟
پیامبر گفت خیر است نگران نباش.
فاطمه کودکی به دنیا م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 