پاورپوینت کامل راز و نیاز با خدا و آثار تربیتی آن در اشعار عرف ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل راز و نیاز با خدا و آثار تربیتی آن در اشعار عرف ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل راز و نیاز با خدا و آثار تربیتی آن در اشعار عرف ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل راز و نیاز با خدا و آثار تربیتی آن در اشعار عرف ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۶
نیایش هایی از ابو سعید ابوالخیر
یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آل عبا
کز سر لطف بر آر حاجتم در دو سرا
بی منت خلق یا علی الاعلا
***
ای جمله بی کسان عالم را کس
یک جو کرمت یار من بی کس بس
هر کس به کسی و حضرتی می نازد
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
***
ای واقف اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز دستگیر همه کس
یا رب تو مرا توبه ده و عذرپذیر
ای توبه ده و عذرپذیر همه کس
***
یا رب ز گناه زشت خود منفعلم
وز قول بد و فعل بد خود خجلم
فیضی به دلم ز عالم قدس رسان
تا محو شود خیال باطل ز دلم
***
جز وصل تو دل به هرچه بستم توبه
بی یاد تو هر جا که نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صد بار
زین توبه که صدبار شکستم توبه
نیایش هایی از اهلی شیرازی
خوشا آن بنده با عهد و پیوند
که دارد بازگشتی با خداوند
به کام خویش اگر چندی رود راه
چو باز آید نیاز آرد به درگاه
بنالد گاهی از سوز و گدازی
بمالد بر زمین روی نیازی
بجوشد بحر الطاف خدایی
ز گرداب غمش بخشد رهایی
دل من مخزن اسرار خود کن
چو شمعش روشن از انوار خود کن
رهی بنمایم از شمع معانی
مرا روشن کن اسرار نهانی
نیایش هایی از بابا افضل کاشانی
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود
نقش رقمت بر در و دیوار وجود
در پرده کبریا نهان گشته ز خلق
بنشسته عیان بر سر بازار وجود
تا بود من از بود تو آمد به وجود
بی بود تو بود من کجا خواهد بود
تا بود تو هست و باشد و خواهد بود
نابود مرا زوال کی خواهد بود
***
تا داروی درد تو مرا درمان شد
پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
جان و دل و تن هر سه حجاب ره بود
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
نیایش هایی از اقبال لاهوری
ای فروغت صبح اعصار و دهور
چشم تو بیننده ما فی الصدور
پرده ناموس فکرم چاک کن
این خیابان را ز خارم پاک کن
زیستم تا زیستم اندر فراق
وانما آن سوی این نیلی رواق
بسته درها را به رویم باز کن
خاک را با قدسیان همراز کن
آتشی در سینه من برفروز
عود را بگذار و هیزم را بسوز
یا گشا این پرده اسرار را
یا بگیر این جان بی دیدار را
منزلی بخش این دل آواره را
بازده با ماه این مه پاره را
آنیم من، جاودانی کن مرا
از زمینی آسمانی کن مرا
نیایش هایی از امام خمینی رحمه الله
آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست
قلبی که به عشقت نتپد جز گل نیست
آن کس که ندارد به سر کوی تو راه
از زندگی بی ثمرش حاصل نیست
***
از دیده عاشقان نهان کی بودی؟
فرزانه من جدا ز جان کی بودی
طوفان غمت ریشه هستی بر کند
یارا تو بریده از روان کی بودی
***
درد خواهم دوا نمی خواهم
غصه خواهم نوا نمی خواهم
عاشقم عاشقم مریض توام
زین مرض من شفا نمی خواهم
من جفایت به جان خریدارم
از تو ترک جفا نمی خواهم
تو صفای منی و مروه من
مروه را با صفا نمی خواهم
صوفی از وصل دوست بی خبر است
صوفی بی صفا نمی خواهم
تو دعای منی تو ذکر منی
ذکر و فکر و دعا نمی خواهم
هر طرف رو کنم تویی قبله
قبله، قبله نما نمی خواهم
هر که را بنگری فدایی توست
من فدایم، فدا نمی خواهم
همه آفاق روشن از رخ توست
ظاهری جای پا نمی خواهم
***
عاشقم، عاشق رخسار توام
پرده برگیر که من یار توام
عشوه کن، ناز نما، لب بگشا
جان من، عاشق گفتار توام
بر سر بستر من پا بگذار
من دل سوخته بیمار توام
با وصالت ز دلم عقده گشا
جلوه ای کن که گرفتار توام
عاشقی سر به گریبانم من
مستم و مرده دیدار توام
گر کُشی یا بنوازی ای دوست
عاشقم، یار وفادار توام
هر که بینم خریدار توست
من خریدار خریدار توام
***
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آن که دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
مستی عاشق دلباخته از باده توست
به جز این مستیم از عمر دگر حاصل نیست
عشق روی تو در این بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
دست من گیر و از این خرقه سالوس رهان
که در این خرقه به جز جایگه جاهل نیست
نیایش هایی از بابافغانی شیرازی
به تو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی
غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی
چه کند کسی که عمری به غزال نیم خوابت
چو نظر فکنده باشد زبرش رمیده باشی
چه فراغ بیند آن دل که تو جلوه گاه سازی
چه حجاب ماند آن را که تو نوردیده باشی
به وصال سروقدش نرسی مگر زمانی
که در این چمن فغانی چو الف بریده باشی
* * *
ای سر نامه نام تو، عقل گره گشای را
ذکر تو مطلع غزل، طبع سخن سرای را
آینه وار یافته یک نظر از جمال تو
دل که فروغ می دهد جام جهان نمای را
نسخه سحر سامری کاغذ توتیا شود
گر به کرشمه سر دهی نرگس سرمه سای را
در طلب تو دیده ام کاسه آب جغد شد
من که ز مغز استخوان طعمه دهم همای را
تیغ زبان عارفان گرد گرفت و همچنان
عشق تو جلوه می دهد خنجر سرزدای را
غایت دستگیری است آن که چو طایر حرم
بر سر کعبه ره دهی رند برهنه پای را
نیایش هایی از عبدالرحمن جامی
ای پر از فیض وجود تو جهان
غرق نور تو چه پیدا چه نهان
مایه صورت و معنی همه تو
با همه، بی همه، تو ای همه تو
بی نصیب از تو نه چندست و نه چون
خالی از تو نه درون و نه برون
کرده ای در همه اضداد ظهور
هیچ ضد نیست ز نزدیک و ز دور
ای ز اندوه تو پرخون دل ما
دم به دم از تو دگرگون دل ما
دل ما در رهت افتاده پری است
که برو باد هوا را گذری ست
هر دم از جنبش هر باد درشت
پشت آن روی شده رو شده پشت
وای ما گر تو قرارش ندهی
بهر خود میل به کارش ندهی
ای به توحید تو هر ذره گواه
نیست یک ذره به توحید تو راه
در رهت ذره ناچیز شدیم
کمتر از ذره بسی نیز شدیم
ما و بی حاصلی و نومیدی
گر نه فضل تو کند خورشیدی
جست وجوی تو قرار از ما برد
ضعف تن قوت کار از ما برد
قوتی بخش که کاری بکنیم
به حریم تو گذاری بکنیم
نیایش هایی از حافظ
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند گر پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
* * *
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
من از این طالع شوریده به رنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
نیایش هایی از علامه حسن زاده آملی
باز از یاد تو در سوز و گداز آمده ام
به گدایی به سر کوی تو باز آمده ام
چه مرادی که مریدی چو تو نادیده کسی
چه مریدی که ز نازت به نیاز آمده ام
تو که نزدیک تر از من به منی می دانی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 