پاورپوینت کامل خاطراتی از دفاع مقدس ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاطراتی از دفاع مقدس ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطراتی از دفاع مقدس ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطراتی از دفاع مقدس ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۰۲

شبیه قمر بنی هاشم(ع)

«صبوری» در عملیات «طریق القدس» حضور داشت و فرمانده نیروها بود. تیری به پایش خورد، با چفیه خود آن را بست، تیر دیگری به او اصابت کرد؛ اما از پا ننشست و به مأموریت خود ادامه داد. سفارش صبوری این بود: «ابوالفضل العباس لحظه ای تأخیر نکرد. او مأموریت خود را تا آخرین قطره خونش ادامه داد! پس اگر مأموریتی به تو محول شد، تا آخرین لحظه دفاع کن و آن را به انجام برسان.»[۱]

صبوری بعداً به فیض شهادت نایل شد.

در اوج احتیاط

سردار شهید «علی چیت سازیان» تقوای عجیبی داشت. روزی که از همدان به سمت منطقه یک می آمدم، خانمی دبه ای از شیره ملایر به من داد و گفت: این را به آنهایی که به خدا نزدیک تر هستند، برسان!.

مطمئناً نظرش تمامی بچه های جنگ بود؛ ولی من که حال و هوای معنوی بچه های اطلاعات و عملیات را دیدم، آن را به تدارکاتِ واحد آنها تحویل دادم و اولین قاشق از آن شیره را به علی آقا دادم.

بعد از آنکه علی آقا و دیگر بچه های اطلاعات خوردند، حرف آن خانم را برای آنها ذکر کردم؛ یک دفعه اشک در چشمان علی آقا نشست. دستهایش را به طرف آسمان برد و گفت: خدایا! چگونه جواب این مردم را بدهیم؟

البته ایشان به این هم راضی نشد تا آنکه گفت: «به آن خانم بگو مرا حلال کند.»[۲]

زیرا سردار علی چیت سازیان خود را جزء کسانی که به خدا نزدیک تر هستند نمی دانست.

اولین درس

روزی سردار شهید علی چیت سازیان در کنار بچه های اطلاعات و عملیات گفت: «اولین درس اطلاعات عملیات این است که: کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نَفْس، گیر نکرده باشد.»[۳]

پله برای دیگران

سال ۱۳۶۶. ش بود و ستون گردان کنار «ارتفاع قامیش» و زیر پای عراقیها قرار داشت. باران بی امان می بارید و لباسها را خیس و سنگین کرده بود. گونیهایی هم که عراقیها مثل پله زیر کوه چیده بودند؛ به خاطر گل و لای، لیز شده بود و مایه مشکل و دردسر رزمندگان شده بود. بچه ها سعی داشتند برای رهایی از باران، به داخل غار بزرگ زیر قله بروند؛ ولی با وجود سُر بودن گونیها، با مشکل مواجه شده بودند؛ اما یک گونی با بقیه فرق داشت و لیز و سُر نبود. بسیجیها که پایشان را روی آن می گذاشتند، می پریدند آن طرف آب و داخل غار می شدند. البته گونی هر از چندگاهی تکان می خورد. شاید آن شب غیر از من و یکی دو نفر، هیچ بسیجی ای نفهمید که علی آقا[۴] پله شده بود برای بقیّه. ما که از این راز باخبر شدیم، اشکهامان با باران قاطی شده بود.[۵]

حماسه کاظمی

در عملیات آزادسازی خرمشهر، هنگامی که عراق، دفاع پرحجم و سختی تشکیل داد، بسیاری از رزمندگان ما شهید و یا مجروح شدند. در یکی از خاکریزها فردی را دیدم که آرپی چی به دست بود و مرتب جای خود را تغییر می داد و به سمت دشمن شلیک می کرد. همین امر باعث شد اندک نیروهای باقی مانده، با روحیه بالا فعالیت کنند.

اگر خاکریز، قبل از رسیدن نیروهای کمکی سقوط می کرد، وضعیت خط بحرانی می شد. در دل خود، آن آرپی چی زن را تحسین می کردم. وقتی پشت خاکریز رسیدم، آرپی جی زن را دیدم. او کسی جز احمد کاظمی نبود که یک تنه ایستاد تا نیروهای کمکی از راه برسند و خط سقوط نکند.[۶]

مثل یک بسیجی ساده

مثل یک رزمنده بسیجی با موتور به خطوط مقدم سرکشی می کرد. با اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود؛ ولی اصلاً نمی پذیرفت که آرام بگیرد؛ هر روز و هر لحظه در رفت و آمد بود و به خطوط مقدم سر می زد حتی برای شناسایی، در خطوط دشمن هم حضور به هم می رساند. این، رویه «سید عبدالرضا موسوی» بود تا آنکه زمانی در خط مقدم متوجه شد رزمنده ای مجروح روی زمین افتاده و نیاز مبرم به کمک دارد. سید سریع از آنجا بازگشت و با یک آمبولانس به منطقه عودت نمود. زمانی که آمبولانس در حال حرکت بود، یک گلوله توپ در آن نقطه منفجر شد و سید عبدالرضا در حالی که دست و پایش قطع و شکمش پاره و نصف صورتش متلاشی شده بود، به ملکوت اعلی پیوست. این حادثه غمبار در (۱۳ رجب) اردیبهشت سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس رقم خورد. او در وقت شهادت و وصال ۲۶ سال داشت.

تنها و عادی

در منطقه عملیاتی فاو، کنار اروند، با یک نفر در حال نگهبانی بودیم. حاج حسین خرازی به تنهایی به طرف ما می آمد. به شخص همراه خود گفتم: ایشان فرمانده لشکر است.[۷] قبول نکرد و گفت: فرمانده لشکر این طور تنها و عادی بین نیروها حرکت نمی کند.

چند لحظه بعد حاج حسین آمد و به درون سنگر رفت. هنگام ظهر، برادرها از حاج حسین خواستند جلو بایستید. حاجی نپذیرفت و گفت: اگر هر کدام از شما برادران بسیجی جلو بایستید، پشت سرتان اقتدا می کنم. همین کار را هم کرد.[۸]

خویشتن داری

سال ۶۱ در خسروآباد آبادان در حال کارکردن با یک بولدوزر بودم. قرار بود با دستگاه های موجود اندکی کار کنیم تا اگر نقصی دارند، مشخص شود. دستگاه من در باتلاق گیر افتاد.[۹] آن را خاموش کردم؛ اما دیگر روشن نشد. فرمانده مهندسی (حسن منصوری) از راه رسید. من از بابت دستگاه خیلی شرمنده شدم. انتظار داشتم ایشان برخورد تندی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.