پاورپوینت کامل مهربان بی دریغ ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مهربان بی دریغ ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهربان بی دریغ ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مهربان بی دریغ ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۵۴

آخرین نفری بود که از کلیسا بیرون آمد. دلش
می خواست همانجا توی کلیسا روی صندلی
بنشیند و دیگر بلند نشود، شاید وقتی بیرون می آید
همه چیز عوض شده باشد و دیگر مشکلی نداشته
باشد. ولی نمی شد. دستانش را به نشانه صلیب
روی سینه اش حرکت داد و راه افتاد. چند قدمی دور
شد، نگاهی به ناقوس انداخت و با خود فکر کرد
کاش یکشنبه دیگر که به کلیسا می آید، از لابه لای
صداهای ناقوس، حرفی، کلمه ای یا راهی به او القا
شود تا با نوای بلندش، غوغایی را که سکوت و
آرامش زندگیش را برهم زده بود، محو و خنثی کند.
اما مدتها بود که یکشنبه هایی که انتظارش را
کشیده بود، از پس یکدیگر می آمدند و گذشت زمان
هم بار مشکلش را سنگین تر می کرد. درمانده بود و
خسته. نمی دانست مشکلش را برای که بگوید و چه
کسی را صدا بزند. حتی نمی توانست عیسی(ع) را
صدا بزند، چون مرده اش می انگاشت. آرزو می کرد
ای کاش نبود و با خود فکر کرد، اگر پرنده بود خوب
بود؟ پرنده؟ نه! پرنده شکار می شود، موجودی
بی جان؟ نه! آن وقت از عشق هیچ نمی فهمید. از
فکرش پشیمان شد، نگاهی به اطرافش انداخت چند
قدمی از خانه دور شده بود. درست روبه روی خانه
یکی از همسایه هایشان که مسلمان و شیعه بود،
ایستاده بود. انگار پاهای خودش او را به اینجا
نیاورده بودند. تردید کرد. آیا باید مشکلش را با او
در میان می گذاشت؟ آخر از دست او چه کاری
برمی آید! خواست برگردد، اما نتوانست. گویی
کسی او را آنجا نگهداشته بود. سرش را پایین
گرفت و تکانی داد. آری! بیدار بود. نمی دانست
دستش را به طرف زنگ در بلند کند یا نه. وقتی
همسایه در را به رویش باز کرد به او چه بگوید؟
گردبادی سوزان صحرای وجودش را می پیمود.
آنقدر سوزان که عرق را از سر و رویش چکانده
بود. دلش به او گفت:

«اگر می خواهی توفان بخوابد، تردید را کنار
بگذار و زنگ را به صدا درآور.»

به حرف دلش گوش داد و دستش را بر زنگ
فشار آورد و فوری از روی زنگ برداشت. چند
لحظه ای بیشتر طول نکشید که چهره همسایه را
روبه رویش دید.

لبخندی تلخ زد و گفت:

«اجازه می دهید چند دقیقه وقتتان را بگیرم؟»

همسایه لبخندی زد و گفت:

«بفرمایید مهمان حبیب خداست.»

داخل شد، همسایه او را به قسمت بالای اتاق
دعوت کرد. نشست. همسایه ببخشیدی گفت و از
اتاق بیرون رفت، هنوز دو دل بود، با خود گفت:

«هنوز دیر نشده، می توانی بلند شوی و بروی.»

ولی نه پاهایش، که تمام وجودش توان حرکت
نداشت. همسایه در حالی که برای چندمین بار به او
خوشامد می گفت با سبدی از میوه برگشت. سبد را
جلو رویش گرفت و تعارف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.