پاورپوینت کامل هیأت شهدا ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل هیأت شهدا ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هیأت شهدا ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل هیأت شهدا ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

۶۰

شفای مادر شهید

در سال ۱۳۶۸ کرامتی از سیدالشهدا(ع) ، در شهر قم مشاهده شد و طی آن مادر شهیدی شفا
یافت و به تقاضای نگارنده، این بانوی محترم، جریان را به طور کامل به نگارش درآورد
که خلاصه آن تقدیم خوانندگان می شود.

مادر شهید محمد معماریان، روز اول محرم به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف
قم مسافرت کردند و در اثر حادثه ای به زمین افتادند، پس از حاضر شدن دکتر از
درمانگاه منطقه، قرار شد به خاطر احتمال خون ریزی مغزی و به پیشنهاد پزشک، سریعاً
به قم منتقل گردند و پس از درمان های اولیه و عکس برداری مشخص شد پای ایشان دچار
شکستگی گشته و احتیاج به گچ گرفتن دارد، ولی وی از گچ گرفتن خودداری کرده و با
مراجعه به پیرمرد شکسته بندی به نام حاج محمد، پاهای خود را بست و درد را تحمل
می کرد و به توصیه پزشک معالج به استراحت پرداخت تا پایش جوش خورده و شکستگی برطرف
گردد.

ایشان در روز هفتم محرم نیز به خون دماغ مبتلا گشتند. در روز هشتم، باعصا سوار بر
ماشین شده و در مسجدالمهدی(ع) واقع در بلوار محمّدامین(ص) حاضر و به خانم هایی که
برای آماده سازی تدارک پذیرایی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت می کشیدند کمک
کرده و به منزل برگشتند و در روز تاسوعا نیز عصازنان به مسجد رفته و کمک کردند.در
شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندند و منتظر مراسم سینه زنی شدند، تا آن
که نوحه خوانی و عزاداری آغاز گشت. در این هنگام حالشان به شدت منقلب گشته و به
سیدالشهدا(ع) و حضرت زهرا(ع) متوسل شدند و از ایشان شفای خود را خواستند و عرض
کردند:

یا امام حسین! اگر این مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهید به من
شفا بدهد و اگر من تا صبح فردا شفا یابم و پایم به زمین برسد، دیگ های مسجد
المهدی(ع) و دیگ های مربوط به عزاداریت را در منزل عمه ام خواهم شست.

بعد از عزاداری به منزل آمدند و خوابیدند. هنگام نماز صبح بیدار شده و پس از نماز
عرض کرد:

یا امام حسین(ع)؛ صبح عاشورا شد ولی خبری از پای من نشد!!

هنوز هوا تاریک بود که مجدداً خوابیدند.در خواب دیدند که در مسجدالمهدی(ع) هستند و
می گویند: هیأتی به مسجد می آید، با خود گفت: بروم و ببینم چه کسانی هستند؟دیدند
هیأتی فوق العاده منظم با لباس های سفید، سربندهای مشکی وکفنی تقریباً خون آلود به
گردن، وارد مسجد شدند و شهید سید محمد سعید آل طه نوحه خوانی می کنند و بقیه سینه
می زنند، با خود گفت:سیدمحمد که شهید شده بود! یک مرتبه متوجه شدند فرزند شهیدشان
محمد معماریان نیز در جلوی هیأت حرکت می کنند و بقیه هم از دوستان شهید فرزندشان
هستند، به این ترتیب، برایشان مسلم شد که هیأت مربوط به شهداست.

بعد از اتمام سینه زنی، فرزند شهیدش جمعیت را دور زد و کنار پرده به طرف مادر آمد و
همدیگر را در آغوش گرفتند. در این هنگام یکی دیگر از شهیدان نزدیک آنان آمده و گفت:
سلام حاج خانم! خدا بد ندهد! چه شده است؟محمد گفت: نه! مادر من مریض نیست، مادر،
این ها چیست (که به پایت) بسته ای؟گفت: چیزی نیست، چند روزی است پایم درد می کند و
با عصا راه می روم ان شاءالله خوب می شود.محمد گفت: مادر جان چند روزی است که با
دوستان به کربلا رفتیم، از ضریح امام حسین(ع) شال سبزی برای شما آورده ام و
می خواستم به دیدن شما بیایم ولی دوستان گفتند، صبر کن با هم برویم و امشب که شب
عاشورا بود، رفتیم به زیارت امام خمینی(ره) و آمده ایم تا نمازصبح را در
مسجدالمهدی(ع) همراه با زیارت عاشورا بخوانیم و شما را ببینیم و برگردیم.

در این هنگام دست را بالا آورد و ازسر تا پای مادرش را دست کشید، باندها را از پای
مادر باز کرد و شال سبز ضریح مطهر را به پاهایش بست و گفت: مادر، پایت خوب شده است
و اگر هم مقداری درد می کند از عضله است که آن هم خوب می شود…

در همین حال از خواب بیدار شدند و دچار اضطراب گردیدند و قدرت تکلم نداشتند و قبل
از برخاستن و مشاهده پا، به خود گفتند: ببینم خواب دیده ام یا واقعیت بوده است.

وقتی که نگاه کردند، دیدند تمام باندها باز شده و به جای آن، شال سبزی به پاهایش
بسته شده است. بلند شده ومتوجه گردیدند که پایش کاملاً خوب شده است. اهل منزل را
مطلع ساختند، و برای انجام نذر شستن دیگ ها، به طرف مسجد حرکت کردند.با حضور ایشان
در مسجد، بانوانی که ایشان را می شناختند، گفتند: شما که نمی توانستید راه بروید،
الان چه شده است؟گفت: «من امروز صبح شفا گرفتم».

خانم های حاضر، شال معطر را گرفته و می بوسیدند و یکی ازخانم ها که اتفاقاً مدت ها
به سردردی مزمن، مبتلا بود آن را به سر خود کشید و گفت: به سر می بندم تا
ان شاءالله خوب شوم و سرم درد نگیرد، همان لحظه سرش خوب شد.

خبر در سطح شهر پیچید واز طرف حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی(ره)، فرزند معظم له
به ملاقات ایشان آمده و با مشاهده شال سبز معطر، از ایشان دعوت کرد خدمت آن مرجع
عظیم الشأن برسند.

روز دوازدهم محرم به اتفاق خانواده به محضر آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسیدند و
جریان را عرض کرده و شال را خدمت آن بزرگوار تقدیم کردند، آن مرد بزرگ آن شال
رابوسید و فرمود: بوی جدم حسین(ع) را می دهد، بعد چند بار دوباره آن را بوسیدند و
گریستند وفرمودند:

شما قدر این شال را بدانید و کمی از این شال را به من بدهید که این سند و اثری از
مقام شهداست و در تاریخ چنین چیزی نادر و کم نظیر است.

بعد از آن دستور فرمودند: تربت مخصوص را که قبلاً توسط بعضی از علما برایشان آورده
حاضر کنند، وقتی آن را آوردند، فرمود:

یک مقدار از این تربت رابه شما می دهم، کمی از شال را با تربت در شیشه ای بریزید و
به مریض ها بدهید، ان شاءالله خداوند شفا می دهد.

نگارنده می افزاید: بیش از ده ها نفر از مریض هایی که بعضاً از دکترها جواب ردّ
گرفته وبعضی از آن ها نیز برای درمان به خارج کشور رفته ولی نتیجه ای نگرفته بودند،
از آب متبرّک آن شیشه استفاده کرده و شفا یافتند، که اسناد همگی در نزد خانواده
محترم شهید موجود می باشد.۱

دلدادگی شیخ عبدالکریم و شفاعت امام حسین(ع)

یکی از عجایبی که افراد موثق در مورد مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم
حائری، نقل می کنند این است معظم له در مدتی که سرپرستی حوزه علمیه اراک را بر
عهده داشتند برای حضرت آیت الله حاج آقا مصطفی اراکی نقل می کنند: هنگامی که من در
کربلا بودم، شب سه شنبه ای در خواب دیدم، شخصی به من گفت: شیخ عبدالکریم کارهایت
را انجام بده، سه روز دیگر خواهی مرد. من از خواب بیدار شدم و متحیر بودم. گفتم:
البته خواب است و ممکن است تعبیر نداشته باشد. روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و
بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، روز پنج شنبه که تعطیل بود با بعضی از رفقا به طرف
باغ مرحوم سید جواد رفتیم در آنجا قدری گردش و مباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد. نهار
را همان جا صرف کردیم. پس از نهار ساعتی خوابیدم.

در همین موقع لرزه شدیدی مرا گرفت، رفقا آنچه عبا و روانداز داشتند روی من انداختند
ولی همچنان بدنم لرز داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس کردم که حالم بسیار
وخیم است، به رفقاگفتم: زودتر مرا به منزلم برسانید، آن ها وسیله ای فراهم کرده و
زود مرا به شهر کربلا آورده و به منزلم رساندند.

در منزل بی حال و بی حسّ در بستر افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد. دراین میان به
یاد خواب سه شب پیش افتادم؛ علایم مرگ را مشاهده کردم. با در نظر گرفتن خواب احساس
فرا رسیدن آخرعمر را داشتم.

ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همدیگر نگاه
می کردند و گفتند: اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش شویم.

در همین حال با توجه عمیق قلبی به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین(ع) متوسل شده و
عرض کردم: ای حسین عزیز! دستم خالی است، کاری نکرده ام و زادی تهیه ننموده ام. شما
را به حق مادرتان زهرا(س) از من شفاعت کنید که خدا مرگ مرا تأخیر اندازد تا فکری به
حال خود نمایم.

بلافاصله پس از این توسل، دیدم شخصی نزد آن دو نفر که می خواستند روحم را قبض کنند
آمد و گفت: حضرت سیدالشهدا(ع) فرمودند: «شیخ عبدالکریم، به ما توسل کرد و ما هم در
پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم که عمرش را تأخیر اندازد و خداوند اجابت فرمود.
بنابراین شما روح او را قبض نکنید.»

در این موقع آن دو نفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند: «سمعاً و طاعهً». سپس
دیدم آن دو نفر و فرستاده امام حسین(ع) «سه نفری» صعود کردند و رفتند.

در این وقت احساس سلامتی کردم، صدای گریه و زاری را شنیدم که بستگانم به سر و صورت
می زدند. آهسته دستم را حرکت دادم و چشمم را گشودم و دیدم چشمم رابسته اند و به
رویم چیزی کشیده اند، خواستم پایم را جمع کنم، ملتفت شدم که شستم (انگشت بزرگ پایم)
را بسته اند.دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم، شنیدم می گویند: ساکت شوید، گریه
نکنید که بدن حرکت دارد. آرام شدند. رواندازی که بر روی من انداخته بودند برداشتند
و چشمم را گشودند و پایم را فوری باز کردند، با دست اشاره به دهانم کردم که به من
آب بدهید، آب به دهانم ریختم کم کم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و
کسالت داشتم و بحمدالله از آن حال به کلّی خوب شدم. این موهبت به برکت مولایم امام
حسین(ع) بود، آری به خدا قسم.۲

از امتیازات مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری علاقه فوق العاده ایشان به
خاندان پیامبر (ص) بود و در این میان به حضرت سیّدالشهدا حسین بن علی(ع) بسیار عشق
می ورزید و حتّی قبل از تدریس، از مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزّمانی تبریزی
خواسته بود که روضه خوانی کند و این مرد بزرگ هر روز پیش از درس، چند دقیقه ای روضه
می خواند و آن گاه مرحوم حاج شیخ، درس را شروع می کردند.

روضه خوانی مرحوم حائری مخصوص به روزهای درسی نبود و در ایّام عاشورا نیز اقدام به
اقامه عزا می فرمود و در روز عاشورا با هیأتی خاص (پابرهنه و گِل به پیشانی و صورت
مالیده) در دسته های عزاداری شرکت می کرد و به عزاداری می پرداخت.۳

آیت الله العظمی آقای اراکی می فرمودند: ایشان در زمان ج

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.