پاورپوینت کامل دست در دست خورشید ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دست در دست خورشید ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دست در دست خورشید ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دست در دست خورشید ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

۴۶

سیّد فرمود: « این موضع، متعلق به جدّ ما امیرالمؤمنان(ع) و ذریّه و فرزندان ماست
به همین جهت تصرّف در آن برای ما و دوستداران ما حلال است» در این زمان به جویِ آبی
که از رودخانه دجله برای مزارع و باغ های اطراف کشیده بودند رسیدیم، این آب از
جادّه می گذشت و آن را به دو راه به طرف شهر تقسیم می کرد، یکی از راه ها معروف به
«راه سلطانی» بود و دیگری معروف به «راه سادات».

حاج علی بغدادی از سلسله سعادتمندان و نیکبختان و بختیارانی بوده است که بر اثر
خلوص نیّت و پاکی طینت در طیّ جریانی شیرین و دلنشین موفق به زیارت جمال دل آرای
ولی امر، ناموس دهر و امام عصر(ع) می شود. قضیه تشرف این مرد خدا را اولین بار خاتم
المحدثین مرحوم حاج میرزا حسین طبری نوری استاد مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی صاحب
مفاتیح الجنان در رساله جنّه المأوی و به دنبال آن در نجم الثاقب۱ خود آورده و
شاگرد وی مرحوم محدّث قمی نیز این واقعه را در کتاب شریف مفاتیح الجنان۲ بعد از
زیارت کاظمین(ع) آورده است.

کتاب هایی که بعد از نجف الثاقب در حوزه مهدویّت به رشته نوشته در آمده اند مانند
عبقریّ الحسان۳ مرحوم آیت الله نهاوندی عموماً و عمدتاً متذکّر این واقعه شده اند.
بیشتر خوانندگان با این حکایت از طریق مفاتیح الجنان آشنا هستند و نام حاج علی
بغدادی را در آن جا دیده و احیاناً مطالعه کرده اند.

مرحوم «محدّث نوری» که این واقعه را در دو کتاب خود آورده این قصه و قضیه را شخصاً
از زبان «حاج علی» شنیده و او را به اوصاف و القابی مانند صالح، صفی، متّقی
می ستاید و می نویسد:

از سیمای او آثار صدق و صلاح به نحوی آشکار بود که همه حاضران یقین به صدق واقعه او
پیدا کردند و همگان حکایت او را «متقن» و «صحیح» می دانند.

علاّمه نوری به خاطر وسواسی که در نقل تشرفات و مکاشفات داشته با درد سر فراوان و
واسطه هایی «حاجی» را می یابد و داستان را از زبان او می شنود و آن را مکتوب می کند
که جریان دیدار او با حاج علی بغدادی در نجم الثاقب آورده شده است و ما به دلیل
این که اصل واقعه حاج علی مفصّل و دراز دامن است از آن مقدّمه صرف نظر کرده و به یک
باره به اصل واقعه می پردازیم و در پایان به اندازه بضاعت ناچیز خود برداشت ها و
نکته هایی را به ساحت خوانندگان تقدیم کرده و کشف نکات دیگر را به عهده خوانندگان
فهیم ماهنامه موعود وا می نهیم تا با مُداقّه و مطالعه چند باره آن دُرهای
درخشان تری از فرا چنگ آورند:

حاج علی بغدادی جریان تشرّف خود به محضر حضرت بقیّه الله را این گونه روایت می کند.

مبلغ هشتاد تومان بابت سهم امام(ع) بدهکار شدم، برای پرداخت و ادایِ آن از بغداد به
نجف اشرف رفتم. بیست تومان آن را به جناب «شیخ مرتضی انصاری»، بیست تومان دیگر آن
را به جناب «شیخ محمّد حسین کاظمینی» و بیست تومان سوم را به جناب «شیخ محمّد حسن
شُروقی» دادم و بیست تومان هم بر ذمّه و عهده ام باقی ماند که تصمیم داشتم در
مراجعت، آن ها را به جناب «شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین» پرداخت کنم وقتی به
بغداد برگشتم، دوست داشتم در ادای بدهکاری ام شتاب کنم. پس روز پنجشنبه به زیارت
کاظمین(ع) مشرّف شدم و بعد از زیارت، خدمت جناب «شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین»
رسیدم و مقداری از آن بدهی را به ایشان پرداخت نمودم و باقیمانده را وعده کردم که
بعد از فروش بعضی از اجناس، به تدریج طبق حواله وی بپردازم و به اهل و مُستحقّ آن
برسانم.

[بعد از انجام کارها] عصر پنج شنبه تصمیم به بازگشت به بغداد گرفتم. جناب شیخ محمّد
حسن کاظمینی از من خواست که آن شب را در آن جا بمانم. امّا من عرض کردم: «باید بروم
و حقوق کارگران کارگاه بافندگی ام را پرداخت کنم»؛ زیرا برنامه من این بود که حقوق
هفتگی آنان را عصر پنجشنبه می پرداختم. به همین دلیل عذرخواهی کرده و از کاظمین به
طرف بغداد به راه افتادم. تقریباً یک سوم راه را پیموده بودم که سیّد بزرگواری را
دیدم که از سمت بغداد به طرف من می آید، چون نزدیک شد سلام کرد و دست های خود را
برای در آغوش گرفتن من و روبوسی باز کرد و فرمود: « أهلاً و سهلاً» و مرا گرم در
آغوش گرفت و یکدیگر را بوسیدیم. سیّد، عمامه سبز روشنی بر سر داشت و بر رخسار
مبارکش خالِ سیاه بزرگی بود فرمود: حاج علی خیر است به کجا می روی؟ عرض کردم: «
امامین کاظمین(ع) را زیارت کردم و به بغداد برمی گردم».

فرمود: «امشب، شب جمعه است برگرد!» گفتم: آقای من! نمی توانم. فرمود: «چرا
می توانی؛ برگرد تا نزد خدا، برایت شهادت بدهم که تو از دوستداران جدّم
امیرمؤمنان(ع) و از دوستان ما می باشی، «شیخ محمّد حسن» نیز شهادت دهد؛ زیرا خداوند
بلند مرتبه فرموده: «دو شاهد بگیرید».

این سخن اخیر وی اشاره به مطلبی بود که من در ذهن خود داشتم و آن این بود که
می خواستم از جناب «شیخ محمّد حسن کاظمینی» خواهش کنم شهادت نامه ای برای من بدهد
مبنی بر این که من از دوستداران اهل بیت(ع) هستم و آن را تبرّکاً در کفن خود
بگذارم. به سیّد بزرگوار عرضه داشتم: شما از کجا این موضوع را می دانی و چگونه
شهادت خواهی داد؟ فرمود: «کسی که حقّ وی به او می رسانند، چگونه آن رساننده حق را
نشناسد؟» عرض کردم: چه حقی؟ فرمود: «آن چیزی که به وکیل من رساندی».

گفتم: وکیل شما کیست؟ فرمود: «شیخ محمّد حسن». عرض کردم: ایشان وکیل شما است؟
فرمود: «بله! وکیل من هستند».

حاج علی بغدادی در ادامه می گوید: «در این هنگام در ذهن من خطور کرد که این سیّد
بزرگوار از کجا مرا شناخت و به اسم صدا زد در حالی که من اصلاً او را نمی شناسم.
بعد با خود گفتم: شاید او مرا می شناسد اما من، ایشان را فراموش کرده ام. باز با
خود گفتم: حتماً این سیّد از «سهم سادات» چیزی از من می خواهد. در این وقت دلم
خواست که از سهم امام به او مبلغی بدهم، به همین خاطر به ایشان گفتم: آقای من! از
حق شما در نزد من مبلغی مانده بود که درباره آن به جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی رجوع
کردم، برای آن که حقوق شما را با اذن و اجازه او ادا کرده باشم.

تبسّمی کرد و فرمود: «آری، بخشی از حقوق ما را به نمایندگان و وکلای ما در نجف
رسانیدی» عرض کردم: آیا آن چه را ادا کردم پذیرفته شده است؟ فرمود: «آری».

آن گاه سیّد بزرگوار فرمود: «حاج علی برگرد، و جدّم را زیارت کن» پس برگشتم درحالی
که دست راستِ او در دستِ چپ من بود. همین که به راه افتادیم به یکباره دیدم که در
سمت راست ما رودخانه ای با آبی سفید و صاف جاری است و درختان لیمو و نارنج و انار و
انگور و غیره ـ با این که فصل و موسم آن ها نبود ـ بر فراز سرِ ما، سایه
انداخته اند.

عرض کردم: این رودخانه و درخت ها از کیست؟ فرمود: «از برای کسی که ما و اجداد ما
را زیارت کند.»

گفتم: سؤالی دارم فرمود: « بپرس» گفتم: روزی نزد مرحوم شیخ الرزاق مدرسّ رفتم،
شنیدم که می گفت: «هر کس در تمامی عمر خود، روزها روزه باشد و شب ها را به عبادت به
سر بَرد و چهل حجّ و چهل عمره به جای آورد و میان «صفا» و «مروه» بمیرد امّا از
دوستداران و ارادتمندانِ امیرمؤمنان(ع) نباشد، این عبادت ها برای او سودی ندارد»
نظرتان درباره این سخن چیست؟ فرمود: «آری، به خدا سوگند برای او فایده ای ندارد.»

آن گاه درباره یکی از خویشان خود پرسیدم که آیا او از محبّان و دوستداران
امیرمؤمنان(ع) است؟» فرمود: «آری، او و همه خویشاوندانِ تو از علاقمندان به
امیرمؤمنان(ع) هستند.»

در این وقت پرسیدم: آقای ما، روضه خوان ها حکایتی را از«سلیمان اَعمس» نقل می کنند
که: وی نزد شخصی آمد و از او درباره زیارت سیّدالشهداء(ع) پرسید، آن شخص در پاسخ
گفت: «این کار بدعت است» شب هنگام او در خواب هُودَجی را میان زمین و آسمان دید.
پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: «فاطمه زهرا و خدیجه کبری(ع)؛ زیرا امشب، شب جمعه
است.» همچنین در خواب دید کاغذهایی از هُودَج می ریزد که بر روی آن ها نوشته است «
اَمان من النّار لزوّار الحسین فی لیله الجمعه، امان من النّار یوم القیامه» [این
برگه، امان نامه ای است در روز قیامت برای زائران امام حسین(ع) در شب های جمعه] آیا
این حدیث صحیح است؟ فرمود: «آری راست و درست است.»

عرضه داشتم: سیّدنا! درست است که می گویند هر کس امام حسین را در شب جمعه زیارت
کند، این زیارت برای او امان نامه ای از آتش است؟

فرمود: آری، به خدا سوگند. در این هنگام اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریست.

عرض کردم: «سیّدنا در سال ۱۲۶۹ ق با جمعی از دوستان موفّق به زیارت حضرت رضا(ع)
شدیم، در منطقه درّود ـ از بخش های خراسان ـ یکی از عرب های «شُروقیّه» را ـ که از
بادیه نشینان شرق نجف اشرف هستند ـ دیدار کرده و از او پذیرایی نمودیم. از او
پرسیدیم ولایت و شهر حضرت رضا(ع) چگونه جایی است؟ گفت: «بهشت است» و امروز پانزده
روز است که من میهمان مولایم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بوده ام و از سفره سخاوتِ
او خورده ام، به وقت مرگ «نکیر و مُنکر» چه حقّی دارند که در قبر نزد من بیایند؟
زیرا گوشت و پِی من در مهمانخانه آن حضرت از طعامِ او روئیده است.

آیا سخن آن عرب شروقیّه درست است؟ آیا علی بن موسی الرضا(ع) او را در قبر از نکیر و
مُنکر رهایی می دهد؟

فرمود: «آری به خدا سوگند، جدّ من ضامن است.»

حاج علی بغدادی گفت وگوی شیرین خود با سید بزرگوار را در ادامه این گونه روایت
می کند: عرضه داشتم: سّیدنا! سؤال کوچکی دارم، فرمود: «بپرس» عرضه داشتم: آیا زیارت
حضرت رضا(ع) از من پذیرفته است؟ فرمود: «ان شاءالله قبول است» عرض کردم: «زیارت حاج
محمّد حسین بزّازباشی پسر مرحوم حاج احمد که در سفر مشهد، رفیق من و شریک در مخارج
راه بود، چطور؟ فرمود «زیارت عبد صالح قبول است».

پرسیدم: «زیارت فلان مرد بغدادی که همسفر ما بود، پذیرفته است؟» سید بزرگوار سکوت
کردند، دوباره عرضه داشتم، این بار هم سکوت کرده و جوابی نداند.

«محدّث نوری» به نقل از حاج علی بغدادی آورده:که آن مرد بغدادی و چند تن از دوستانش
از خوشگذران های بغداد بوده و در زیارت پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و حتّی آن
شخص مادر خود را کشته بود.

در این هنگام به جایی که جادّه وسیعی داشت رسیدیم که دو طرف آن باغستان هایی بود و
روبه روی آن، شهر مقدّس کاظمین قرار داشت. قسمتی از این جادّه که به باغ متّصل بود
و در طرف راست قرار داشت، متعلّق به بعضی از سادات یتیم بود که حکومتِ وقت آنان را
به زور تصاحب کرده و به جادّه ملحق و متصل کرده بود به همین خاطر انسان های باتقوا،
که ساکن بغداد و کاظمین بودند، از راه رفتن در آن قطعه زمین پرهیز می کردند.

متوجه شدم که سیّد بزرگوار بر روی آن قطعه زمین [غصبی] راه می رود بدیشان عرضه
داشتم: «این منطقه متعلق به بعضی از سادات یتیم است و تصرّف در آن جایز نیست».

سیّد فرمود: « این

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.