پاورپوینت کامل حمزه سیّد الشهدا(ع) (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حمزه سیّد الشهدا(ع) (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حمزه سیّد الشهدا(ع) (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حمزه سیّد الشهدا(ع) (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۶۴

در مقاله گذشته با بخشی از فضایل معنوی و شخصیّت قدسی حضرت حمزه علیه السلام که
در قرآن و حدیث آمده است، آشنا شدیم، در ضمن به تلاشهای حکومتها و
عواملشان در حذف شخصیّت آن بزرگوار و پرده پوشی فضایل آن مجاهد بزرگ
اسلام پرداختیم و اینک طبق وعده ای که داده بودیم، با بخش دیگری از فضایل آن
حضرت که در دفاع جانانه او از قرآن و حمایت همه جانبه اش از پیامبر اسلام و در
شهامت و شجاعت او در جنگها و در نهایت در شهادت مظلومانه اش متجلّی است،
آشنا می شویم:

حمزه علیه السلام اوّلین مدافع اسلام

در دوّمین سال بعثت، فضای مکّه فضای ایذای پیامبر و شکنجه مسلمانان مستضعف
بود؛ فضایی بود که رسول خدا و آنان را که به آیین وی گرویده بودند، به باد استهزا می گرفتند.

تعداد مسلمانان از شصت و دو نفر تجاوز نمی کرد؛ سی و نه نفر مرد و بیست و سه تن
زن. سید شهیدان، حمزه در این فضای رعب و وحشت و ضعف و انزوا به آیین پیامبر ایمان
آورد؛ ایمانی که توأم با دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله و نصرت و یاری دین خدا بود و تهدید و ارعاب
دشمنان اسلام را در پی داشت.

مورّخان در این باره مطالبی نوشته اند که اینک چکیده آن را می آوریم:

روزی پیامبر صلی الله علیه و آله درکنارکوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آن محلّ عبور می کرد که
چشمش به آن حضرت افتاد، در اثر جهل و عناد و کینه و عداوتی که نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله
داشت در مقام آزار و اذیت بر آمد و دهان به سبّ و ناسزا گشود و رسول خدا در مقابل کلمات
زشت او سکوت اختیار کرد و کریمانه از کنار آن همه جسارت گذشت.

لحظاتی بعد، حمزه که از شکار برمی گشت، مانند همیشه برای طواف کعبه، وارد
مسجدالحرام شد. در این هنگام کنیز عبداللّه بن جذعان که شاهد جسارتها و ناسزاگوییهای
ابوجهل نسبت به رسول خدا بود، صورتِ واقعه را با حمزه در میان گذاشت و چنین گفت:

ابا عماره! نمی دانی برادر زاده ات محمّد، از ابوالحکم چه سخنان زشتی شنید و چه
اهانت هایی را از سوی او تحمّل کرد!

حمزه با شنیدن این رخداد، به سرعت سوی ابو جهل، که در کنار کعبه با گروهی از سران
قریش نشسته بود، آمد و در مقابل دیدگان آنان، به ابوجهل حمله آورد و با کمانی که به همراه
داشت، سر وی را شکافت و چنین گفت:

«أتشتُمُهُ وأنا عَلی دینِهِ أقول ما یَقُول فَارْدُد عَلَیَّ إن استطعت».

«آیا به محمّد ناسزا می گویی در حالی که من نیز در آیین او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من
هم معتقدم؟ اگر می توانی بر من اعتراض کن!»

چند تن از قریش که شاهد این صحنه بودند؛ برای حمایت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش
نموده، قصد حمله به وی را داشتند که ابوجهل خطاب به آنها گفت:

«دعوا أبا عماره فإنّی سببت ابن أخیه سبّا قَبِیحا».

«کاری با او نداشته باشید؛ زیرا من برادر زاده اش را ناسزا گفتم و او را بر این ضرب و شتم
وادار کردم.»(۱)

آری، بدین گونه و در این تاریخ حمزه ایمان آورد و یا ایمان خویش را اظهار نمود و علنی
ساخت و تا آخر بر آن ثابت ماند و در دفاع از آیین پاک خویش تا پای جان و تا شهادت ایستاد.
طبق نوشته مورّخان، با ایمان آوردن حمزه، قریش دریافتند که پیامبر قدرت یافت و عمویش
حمزه با شجاعت و شهامتی که دارد، از وی دفاع خواهد کرد. از این رو، در برنامه های ایذایی
خود تجدید نظر کردند و تغییر رویه دادند.(۲)

حمزه و ابولهب، دو عموی پیامبر

حمزه وابولهب، هردو عموی پیامبراند! امّا حمزه بهترین عمو، صمیمی ترین دوست و
مدافع پیامبر و ابولهب بدترین عمو و بدترین همسایه برای آن حضرت.

حادثه ای که تاریخ نگاران نقل کرده اند، می تواند بیانگر این تفاوت عمیق باشد. عمویی
به حمایت و یاری او برخاست و عموی دیگر عناد و دشمنی ورزید! آری این نور بود و آن
ظلمت!

ابن اثیر ابولهب را در رأس سرسخت ترین دشمنان و استزاء کنندگان(۳) رسول خدا،
معرفی می کند و می گوید: ابولهب از بزرگترین دشمنان رسول خدا و از بدترین معاندان نسبت
به مسلمانان بود. او ضمن تکذیب پیامبر، آن حضرت را پیوسته و از راه های گوناگون مورد آزار
و اذیت قرار می داد: چون خانه او در نزدیکی خانه پیامبر بود کثافات را به درِ خانه پیامبر
می ریخت و رسول خدا، گاهی در مقابل این عمل او می گفت:

«أیّ جوار هذا یا بنیعبدالمطّلب!»؛ «فرزندان عبدالمطلب! این چه اخلاق همسایگی
است!»

روزی حضرت حمزه، به هنگام عبور، این عمل زشت ابولهب را از نزدیک مشاهده کرد و
بی درنگ آنها را جمع نمود و به سر و صورت ابولهب ریخت.(۴) و با این اقدام، آن حالت غرور و
نخوت ابولهب را در میان سران قریش در هم شکست و برای دومین بار حمایت خویش را از
رسول خدا اعلان کرد و زبونی سردمداران کفر را برملا ساخت.

و بدین گونه، تفاوت دو برادر و دو عموی پیامبر در آن برهه حساس ظاهر شد؛ حمزه در
قلّه رفیعی از قلّه های نور، که وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ. وابولهب در أسفل السافلین
وبدترین انحطاط؛ تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ * سَیَصْلَی نَارا
ذَاتَ لَهَبٍ.

پیمان برادری و اخوّت میان حمزه و زید بن حارثه

پیامبر خدا آنگاه که به مدینه هجرت کرد و ناقه آن حضرت در محلی که به دو طفل یتیم
از قبیله بنی النجّار تعلّق داشت زانو زد. رسول خدا در این مکان اقدام به ساختن مسجد کرد.
حمزه که پیش از رسول خدا به همراه تعدادی از مسلمانان به مدینه هجرت کرده بود، در
ساختن مسجد به آن حضرت یاری داد. رسول خدا آنگاه در میان صحابه عقد اخوّت بست و
فرمود: «تآخوا فی اللّه اخوین اخوین»؛ «در میان خود هر دو نفر با هم پیمان اخوّت ببندید.»
در این هنگام بود که دست امیر مؤمنان علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هذا أخی» سپس به چهره
عمویش نگاه کرد و فرمود: «وانّ حمزه اسد اللّه واسد الرسول و زید بن حارثه(۵) مولی
الرسول أخوین».(۶)

و لذا حمزه علیه السلام در جنگ احد زید بن حارثه را وصیّ خود قرار داد که اگر حادثه ای رخ داد
زید وصایا و خواسته های او را انجام دهد.

حمزه علیه السلام اوّلین پرچمدار اسلام

شش ماه اوّل پس از هجرت در مدینه سپری گردید و در ماه هفتم که مصادف با ماه
مبارک رمضان بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله برای اوّلین بار جهت مقابله با کفّار و مشرکین پرچم
برافراشت و حمزه بن عبدالمطلب را به پرچمداری آن مفتخر ساخت.

مورّخان می نویسند:(۷) رسول خدا صلی الله علیه و آله در این ماه پرچم سفید رنگی را به عمویش حمزه
سپرد و او را به فرماندهی سی تن از مسلمانان به جانب محلّی به نام «سیف البحر»،
برای مقابله با ابوجهل که سرپرستی یک قافله سیصد نفری از مشرکین مکّه را به عهده داشت،
گسیل نمود.

گر چه در این برخورد، به علّت وساطت یکی از سران قبایل عرب، به نام «مجدی بن
عمر جهنی» جنگ رخ نداد و ابو جهل از این معرکه و از درگیری با حمزه نجات یافت ولی در
اینجا باید به دو نکته توجّه کرد:

۱ ـ حمزه علیه السلام به همراه سی نفر از مسلمانان برای مبارزه با ابوجهل که سیصد نفر از
مشرکین را همراه داشت، حرکت کرد و آماده جنگ با آنان شد؛ یعنی یک نفر در مقابل ده نفر
و این همان نسبتی است که قرآن مؤمنان واقعی را به اجرای آن تشویق و تشجیع نموده
است؛ یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا
مِائَتَیْنِ.(۸)

۲ ـ هر چه بود، در این رویارویی ابوجهل که اسداللّه را دید، مرعوب و متزلزل گردید و
شاید هم به یاد روزی افتاد که حمزه سر او را شکافت، و از اینکه مبادا این شکست برای
دوّمین بار اتّفاق بیافتد، از صحنه متواری گردید.

حمزه علیه السلام دوّمین پرچمدار اسلام

در ربیع الأوّل، اوّلین ماه از سال دوّم هجرت، رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی «عشیره»(۹) و
مواجهه با قریشیان که به سوی شام در حرکت بودند عزیمت کرد و در این غزوه ابوسلمه را در
مدینه جانشین خود برای اقامه نماز معرفی نمود و پرچم را به دست حمزه بن عبدالمطلب داد
و این غزوه بدون جنگ پایان یافت.(۱۰) و بنا به قول بیشتر مورّخان در این غزوه بود که رسول
خدا صلی الله علیه و آله امیرمؤمنان علیه السلام را با کنیه «ابوتراب» مورد خطاب قرار داد(۱۱) و امیرمؤمنان همیشه با
این کنیه افتخار و مباهات می نمود.

حمزه علیه السلام سوّمین پرچمدار اسلام

جنگ بنی قینقاع

در ماه شوّال سال دوّم هجرت و پس از پیروزی در جنگ بدر که نصیب مسلمانان
گردید، پیامبر اسلام مشاهده کرد یکی از قبایل بزرگ یهودیان به نام «بنی قینقاع» که در بازار
مدینه مشغول کسب بودند و در یکی از قلعه ها در اطراف شهر سکونت داشتند، بر این پیروزی
مسلمانان حسادت ورزیدند و آن را تهدیدی برای آینده خود می دانستند و در صدد ایذاء و
اذیت مسلمانان در آمده، پیمان خود با رسول خدا را شکستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را در
بازاری که به نام خودِ آنها «سوق بنی قینقاع» معروف بود، گردآورد موعظه و نصیحتشان کرد و
از پیمان شکنی و آزار مسلمانان برحذر داشت و پیروزی ها و موفّقیتهای جنگ بدر را که با
نصرت و یاری خداوند بود و دلیل دیگری بود بر حقّانیت نبوّت آن حضرت، بر ایشان گوشزد
نمود، سپس فرمود: علاوه بر اینها، شما نبوت مرا در کتابهای خود خوانده اید و از علمای خود
شنیده اید، اگر اسلام را نمی پذیرید لا اقل با مسلمانان عناد و سماجت نورزید و خصومت و
دشمنی با آنان را کنار بگذارید.

یهودیان در مقابل ارشاد و راهنمایی رسول خدا صلی الله علیه و آله ، از روی کینه و عداوت و با صراحت
گفتند:

ای محمّد تو خیال می کنی ما هم مانند اقوام و عشیره تو (اهل مکّه) ضعیف و ناتوانیم؟
گویا پیروزی بر مردمی که با فنون جنگی کوچکترین آشنایی ندارند، تو را مغرور ساخته و
نیروی ما را دست کم گرفته ای؟! به خدا سوگند اگر روزی در میان ما جنگی رخ دهد، خواهی
دید که پیروزی از آنِ چه کسی خواهد بود؟!

و بدین گونه آنان با رسول خدا
اعلان جنگ کردند و یکی از آنها در روز روشن و در میان بازار «بنی قینقاع» زن مسلمانی را
مورد اهانت و تحقیر قرار داد و یک نفر از مسلمانان برای حمایت از آن زن، با آن یهودی
درگیر شد و او را به قتل رساند و یهودیان نیز آن مسلمان را
به قتل رسانیدند. رسول خدا که پیمان شکنی و تحریکات یهودیان را مشاهده می کرد، به محلّ
سکونت آنان حمله برد و پس از پانزده روز که در محاصره مسلمانان بودند، پیمان مجدّد
بستند تا از مدینه و اطراف آن به منطقه دوردستی کوچ کنند، و بدینگونه توطئه «بنی قینقاع»
پایان یافت.

این حادثه یکی از حساسترین فرازهای سال دوم هجرت و از مهمترین حوادث داخلی
آن روز برای اسلام و مسلمانان محسوب می گردید؛ زیرا این جنگ موجب شد که سایر قبایل
یهود نیز در عین دشمنی با اسلام، در جاسوسی به نفع مشرکین و هماهنگی با منافقین
تجدید نظر نمایند.

به هر حال در این اقدام مهمّ و جنگ حسّاس و برای سوّمین بار پرچم اسلام در دست
شجاع ترین مردم، اسداللّه و اسد الرسول، حمزه سید الشهدا علیه السلام در اهتزاز بود و آن حضرت بود
که در پیشاپیش سپاه اسلام حرکت می کرد و آن را هدایت می نمود.(۱۲)

حمزه سیّد الشهدا در جنگ بدر

وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّه ُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ اَذِلَّه؛

«خداوند شما را در بدر یاری کرد، در حالی که شما (نسبت به دشمن) ناتوان بودید.»

گر چه هدف اصلی ما ادامه بحث گذشته و ارائه نقش مؤثّر حضرت حمزه در حمایت از
اسلام و حضور شجاعانه اش در جنگ بدر و احد می باشد ولی برای بیان اهمّیت و سرنوشت
ساز بودن این حضور در این دو جنگ برای اسلام و چگونگی به وجود آمدن آنها به ویژه
اینکه جنگ دوّم (احد) به وسیله مشرکین همزمان با شکست آنها در جنگ بدر طرّاحی و
پی ریزی گردیده است. در ضمن بیان اصل موضوع از ذکر پاره ای مطالب حسّاس در جنگ بدر
و پی آمدهای آن در میان مشرکین مکّه ولو به اختصار ناگزیریم.

سحرگاه جمعه، نوزدهم ماه رمضان، نوزدهمین ماه پس از هجرت بود که جنگ بدر آغاز
شد. ابوسفیان برای به دست آوردن اخبار و گزارش هایی از سپاه مدینه، در کنار چاه بدر حاضر
شده بود که به وسیله مسافری، از حرکت سپاه اسلام آگاه گردید و بی درنگ شخصی به نام
«ضمضم بن عمرو غفاری» را برای اطلاع رسانی به مکّه اعزام کرد. او در حالی که برای جلب
توجّه مردم لباس خود را چاک زده بود و گوش و بینی شترش را شکافته و خون آلود و جهاز
آن را واژگون کرده بود، وارد مکّه شد(۱۳) و پیام ابوسفیان را به آنان ابلاغ کرد.

سران قریش به سرعت آماده حرکت شدند و هر یک از آنان که عذری داشت، به جای
خود شخص دیگری فرستاد و از افراد سرشناس قریش کسی جز ابولهب باقی نماند و او هم
«عاص بن هشام» را به نیابت از خود راهیِ بدر نمود.

تعداد سپاه مشرکین نهصد و پنجاه نفر و مرکب آنها هفتصد شتر و یکصد رأس اسب و
بنا به قول دیگر دویست رأس اسب بود. ششصد نفر از آنان زره پوشیده بودند و گروهی از
زنان خواننده را در حالی که همه مشروب خورده بودند با خود همراه ساختند ولی در بین راه
منصرف شده و زنان را به مکّه برگرداندند. در این سفر، دوازده نفر از ثروتمندان قریش تعهّد
کردند که هر یک از آنان به نوبت تغذیه سپاه مکّه را به عهده گیرند و هر روز نُه تا ده شتر
بدین منظور کشته می شد. عتبه و شیبه و ابوجهل نیز جزو این دوازده نفر بودند.(۱۴)

رسول خدا در روز دوشنبه نهم ماه رمضان، عمرو بن امّ کلثوم را به عنوان امام جماعت
در مدینه تعیین کرد و به همراه سیصد و سیزده نفر که بیشتر آنها را انصار و بقیه را مهاجرین
تشکیل می دادند، مدینه را به سوی بدر ترک نمود(۱۵) و این در حالی بود که تعدادی از یاران
پیامبر از این حرکت ترس و اکراه داشتند که قرآن مجید این موضوع را به صراحت بیان نموده
است: کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقا مِنْ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ * یُجَادِلُونَکَ
فِی الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ یَنظُرُونَ(۱۶)

پیامبر اکرم پرچم سیاه رنگی به نام «عقاب» به دست امیرمؤمنان و پرچم سفید رنگی به
مصعب بن عمیر و پرچم سفید رنگ دیگری را به یکی از انصار داد.

سپاه اسلام در این جنگ از نظر تجهیزات هفتاد شتر و دو رأس اسب داشتند که به
نوبت سوار می شدند و سلاح آنها عبارت بود از هشت قبضه شمشیر و شش زره.(۱۷)

پیش بینی های لازم

چون سپاه اسلام وارد بدر گردید، به دستور رسول خدا و برای احتیاط گودالی را پر از آب
کردند و حوض تشکیل دادند و در بالای تلّی مشرف به دو لشگر سایه بانی (اتاق جنگی) برای
رسول خدا برپا نمودند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله اوّل صبح، با نیزه کوتاهی که به دست داشت و امیر مؤمنان علیه السلام همراه
آن حضرت در حرکت بود، به تنظیم صفوف و اداره صحنه جنگ پرداخت. در آن حال سوّاد بن
غزیّه را که از صف بیرون بود دید و با نیزه به شکمش اشاره نمود که درست بایست! سواد
گفت یا رسول اللّه شکمم را به درد آوردی و خداوند تو را برای گسترش حق و عدل برانگیخته
است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: سواد! بیا قصاص کن! و پیراهنش را بالا زد. سوّاد از هیجان بی قرار
شد؛ زیرا می دید که پیامبر در آن لحظه حسّاس و وضعیّت سخت که سرنوشت او و رسالتش و
سرنوشت یارانش رقم می خورد، او را به قصاص می خواند، او هم به جای قصاص به شکم
پیامبر صلی الله علیه و آله بوسه زد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود چرا این کار را کردی عرضه داشت یا رسول اللّه اوضاع
واحوال را می بینی و من اطمینان ندارم که از این جنگ جان سالم بدر برم و لذا خواستم
آخرین ساعت عمرم چنین باشد که بدنم بدن تو را لمس کند. رسول خدا در حقّ وی دعا
کرد.(۱۸)

آنگاه به مسلمانان دستور داد:

«غُضّوا أبصارکم ولا تبدئوهم بالقتال ولا یتکلّمن أحدٌ».(۱۹)

«نه به سوی دشمن نگاه کنید و نه قیل و قال راه بیندازید و نه شروع جنگ از طرف شما باشد
تا من دستور بدهم.»

پیام به مشرکین

رسول خدا به مشرکین چنین پیام فرستاد:

«معاشر قریش انّی أکره أن أبدأَکُم بقتال فخلّونی والعرب وارجعوا فان أکُ صادِقا فأنتم
أعلی بی عینا وان أکُ کاذبا کفتکم ذؤبان العرب أمری».(۲۰)

«ای گروه قریش من از اینکه با شما
وارد جنگ شوم کراهت دارم، کار مرا
به اقوام دیگر عرب واگذارید و به شهر خود باز گردید که اگر در ادّعایم صادق باشم شما
می توانید بهترین خواص و یاران من باشید و اگر دروغگو باشم همانها خواسته شما را تأمین
خواهند نمود.»

طبق نقل ابن هشام عتبه بن ربیعه که از سردمداران سپاه شرک بود، به قبول این
پیشنهاد تمایل نمود و خطاب به سپاهیان مکّه چنین گفت:

«ای قریشیان شما از جنگ با محمّد و یارانش چه می خواهید؟ به خدا سوگند اگر شما در
این جنگ پیروز شوید تا ابد نگاه هر یک از قریشیان در مکّه با شما، توأم با نفرت و کراهت
خواهد بود؛ زیرا شما یا پسر عموی آنها را کشته اید یا پسر دایی شان و یا یکی از اقوامشان را،
پس چه بهتر که به خانه های خود برگردید و کار محمّد را به سایر قبایل عرب بسپارید که اگر
آنها پیروز شدند خواسته شما را تأمین نموده اند و اگر نتوانستند شما باز هم از اغراض مصون
خواهید بود.»(۲۱)

ولی ابوجهل او را به جبن و ترس متّهم کرد و به جنگ وادارش ساخت و درباره اش
چنین گفت:

«او با دیدن محمّد و یارانش زهره چاک شده و می ترسد پسرش ابوحذیفه که در سپاه محمّد
است کشته شود.»

عتبه چون این نکوهش را از ابو جهل شنید گفت: این «مصفّر اِسْتِه (کلمه قبیح) خواهد
دید کدام یک از ما از ترس زهره چاک شده ایم، او یا من؟»

ولذا عتبه اوّلین کسی بود که به همراه برادرش شیبه و پسرش ولید وارد کارزار گردید.

آغاز تیراندازی دشمن

قبل از ورود عتبه به صحنه جنگ، از سوی مشرکین تیراندازی آغاز گردید که در اثر آن
دو تن از مسلمانان به نام «مهجع» و «حارثه بن سراقه» روی خاک افتادند، رسول خدا صلی الله علیه و آله با
اینکه اجازه شروع جنگ را به یاران خود نمی داد با دیدن این دو شهید سپاه هیان خود را این
چنین تشویق و تشجیع نمود:

«به خدایی که جان محمّد در دست اوست، امروز هر یک از شما وارد جنگ شود و در راه
خدا تا پای جان پایداری کند، جایگاه او در بهشت خواهد بود.»

آنگاه دست دعا و تضرّع به سوی آسمان برداشت و از خداوند یاری طلبید؛ «أللّهمّ ان
تهلک هذه العصابه لم تُعبَد بعدُ»؛ «خدایا اگر این گروه کم، در این جنگ از بین برود، در روی
زمین کسی تو را پرستش نخواهد کرد.»

سپس مشتی خاک از زمین برداشت و به سوی سپاه شرک پاشید و فرمود: «شاهت
الوجوه»؛ «رویتان سیاه باد!»(۲۲)

حمله دشمن و دفاع حضرت حمزه

در این میان، «اسود مخزومی» که مردی شریر و هتّاک بود، ناگهان از سپاه قریش
بیرون جست، او در حالی که به سوی سپاه اسلام در حرکت بود، فریاد برآورد:

«من با خدای خود عهد کرده ام که از حوض اینها آب بخورم به خدا یا باید آن را خراب کنم و
یا در کنارش بمیرم.»

اینجا بود که پیش از همه حمزه بن عبدالمطلب بر وی تاخت و بی درنگ پایش را قطع
نمود. او در حالی که یک پایش را از دست داده بود برای اجرای تصمیم خود به سوی حوض
جست و خیز می کرد که حمزه مجال نداد و او را با شمشیر دیگری از پای درآورد.(۲۳)

دوّمین حمله و دفاع حضرت حمزه

عتبه بن ربیعه که کشته شدن «اسود مخزومی» را دید، در حالی که برادرش شیبه و
پسرش ولید او را همراهی می کردند وارد میدان گردید و از این سو، سه تن از جوانان انصار
پیش تاختند، «عتبه» با تحقیر پرسید: شما چه کاره هستید! گفتند ما از انصاریم، گفت برگردید
که ما نیازی به شما نداریم، سپس فریاد زد:

«یا محمّد! اخرج إلینا الأکفاء من قومنا».

«کسانی از اقوام ما را به سوی ما بفرست که هم شأن ما باشند!»

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«یا بنی هاشم قوموا قاتلو بحقّکم الذی بعث اللّه به نبیّکم اذ جائوا بباطلهم لیطفئوا
نوراللّه ».(۲۴)

در اینجا بود که حضرت حمزه و امیر مؤمنان و عبیده(۲۵) در مقابل آن سه تن قرار گرفته
و چون سر و صورت خود را پوشانده بودند و شناخته نمی شدند، عتبه بار دیگر فریاد زد اینها
چه کسانی هستند؟ آنان وقتی خود را معرفی کردند، گفت: «کفوٌ کریم»؛ «هماوردان خوبی
هستند.»

درگیری میان آن شش تن آغاز شد، عبیده که هفتاد سال داشت، با عتبه در آویخت.
حمزه با برادر وی شیبه و امیرمؤمنان علیه السلام با ولید بن عتبه درگیر شدند. امیر مؤمنان و
حمزه علیهماالسلام به حریفان خود امان ندادند وآنان را به خاک انداختند ولی عبیده با هماورد خویش
در حالی که یکی از پاهایش قطع شده بود، همچنان درگیر بود. در این حال آن دو بزرگوار به
همرزم سالخورده خود یاری کردند و عتبه را از پای در آوردند. سپس عبیده را، که مجروح شده
بود، به پشت جبهه حمل کردند و در مقابل رسول خدا بر زمین نهادند.(۲۶) آن حضرت چون
پسر عموی خود را با پای قطع شده و بدن مجروح مشاهده کرد اشک از چشمانش جاری
گردید.

حمله عمومی

با کشته شدن «اسود مخزومی» و این سه تن از سردمداران کفر و الحاد، در میان سپاه
مکّه ولوله عجیب وجوش و خروش بی سابقه ای به پا شد؛ زیرا دیدند که خلاف آنچه از ضعف
و ناتوانی سپاه اسلام پیش بینی کرده بودند به وقوع پیوست و در اولین مرحله از جنگ، چهار
تن از برجسته ترین افرادشان به دست حمزه علیه السلام و امیرمؤمنان به هلاکت رسیدند، در صورتی
که ارزیابی جاسوس آنها (عُمیر بن وهب حُمحی) از نیروی اسلام چنین بود:

«ما لهم کمین ولا مَدد ولکن نواضح یثرب حملت الموت الناقع»

«سپاه محمّد نه کمینی دارد و نه کسی به کمک آنها می شتابد، بدانید که شتران آبکش یثرب!
چیزی جز مرگ فراگیر و ذلّت بار حمل نمی کنند.»

ابو جهل نیز که از سران و طرّاحان جنگ بود چنین اظهار نظر کرد: «ما هم الاّ أُکْلَهُ
رأسٍ لو بَعَثنا إلیهم عبیدنا لأخذوهم أخذا بالید»؛ «سپاه یثرب لقمه ای بیش نیست، ما اگر
تنها غلامان خود را بفرستیم آنها را خفه خواهند کرد.»(۲۷)

آری بر خلاف این پیش بینی های دشمن، شجاعت و شهامت عمو و پسر عموی رسول
خدا در اوّلین مصاف، سرنوشت جنگ را به نفع اسلام رقم زد و دشمن با از دست دادن
چهارتن از نام آوران خود، که طلیعه شکست قطعی بود، به این فکر افتاد که به جای جنگ تن
به تن، از حمله عمومی و تهاجم جمعی بهره گیرد تا بتواند در اثر قلّت سپاه توحید و کثرت سپاه
کفر، سرنوشت جنگ را تغییر دهد و پیروزی را نصیب خود سازد.

<

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.