پاورپوینت کامل فرهنگ آثار تاریخی مکّه (۲) ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فرهنگ آثار تاریخی مکّه (۲) ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فرهنگ آثار تاریخی مکّه (۲) ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فرهنگ آثار تاریخی مکّه (۲) ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint :

۹۱

ثَبِیــر

َبِیــر

عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجی (منسوب به عرج الطائف) میگوید:

و ما أنس مِ الأشیاء لا أَنْسَ موقفاً *** لنا ولها بالسَّفح دون ثبیر

ولا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا *** سوابقُ دمع لا تجفُّ غَزِیر:

أأنت الَّذی خبّرتُ أنّک باکِر *** غداهَ غَد أورائح بِهَجِیرِ

«هرگز نه دیدارمان را در دامنه کوه ثبیر فراموش خواهم کرد»

«و نه این گفتار فرو افتادهاش که بارش اشگها بر آن پیشی گرفته بود:»

«آیا درست شنیدهام که تو بامداد یا شامگاه فردا با شتری از اینجا خواهی رفت؟»

حارث بن خالد مخزومی نیز میگوید:

الی طرف الجمار و ما یلیها *** إلی ذات القَتاده من ثَبِیر

«به سوی جمار و دنباله آن و به سوی ذات القتاده ثبیر»

عمده کوههای بزرگ مکه، اَثبِره (جمع ثبیر) نامیده میشد; از جمله «ثبیر غینا» است که
بلندترین این ثبیرهاست و عموم مکیان امروزه آن را «جبل الرخم» نامند; زیرا همواره
بر

۹۲

قله آن پرندگان سپید است. این کوه را «ثبیر الأثبره» (بزرگ اثبره) نیز گفتهاند و در
دوران جاهلیت «سمیر» و بعدها «صَفَر» نام داشت و به قلّه آن «ذات القتاده» میگفتند.

بخش جنوبی این کوه برابر کوه نور (حِرا) است و بخش شمالی آن بر منا مُشرف است و
صفحه شمال شرقی آن «ثَقَبَه» نام دارد.

عربهای دوران جاهلیت، تا گاهِ پرتو افکنیِ خورشید بر قله این کوه، از مزدلفه روان
نمیشدند. از این رو میگفتند: «ثبیر پرتو افکند تا روان شویم.»

اَثْبِره

جمع ثبیر است و به تعدادی از کوههای مکه; مانند «ثبیر غینا»، که توضیح آن گذشت و
گستردهتر از دیگر کوههای مکه اطلاق میشود.

این کوه از شرق بر ابطح سایه میافکند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب
روبروی کوه «حرا» است. عموم مکیان امروزه آن را «جبل الرخم» مینامند.

ثبیر الزِّنج

کوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنین کوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز
آنها.

ثبیر الخضراء

کوهی است که از شرق به «خنادم» پیوسته و از سمت جنوب غربی مقابل ثبیر غینا است و
همچنان در جنوب امتداد یافته است به کوه «سُدَیر» و از سمت غرب به کوه «سبع بنات»
متصل است و درست از قسمت جنوبی آن کوه «ثور» دیده میشود.

ثبیر النصع

همان کوه مزدلفه و جز آن است.

فضل بن عباس لَهَبی ـ منسوب به ابولهب عموی پیامبر اکرم ـ ص ـ (۱) میگوید:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ معجمالبلدان; اثبره و نیز نکـ: معجم معالم
مکه التاریخیه و الأثریه.

۹۳

هیهات منک قعیقعان و بَلْدح *** فجنوب اثبره فبطن عِساب

فالهاوتان فکبکب فجتاوب *** فالبعوص فالأقراع من اشقاب

«چه بسیار قعیقعان، بلدح، جنوب اثبره، بطن عساب، هاوتان، کبکب، جتاوب، بعوص، اقراعِ
اشقاب از تو دور هستند!»

البته «بطن کساب» درست است نه بطن عساب; زیرا کساب کوهی است در کناره وادی ملکان که
هنوز بدین نام شناخته میشود و همان کوهی است که عمر بن ابی ربیعه دربارهاش گفته
است:

حی المنازل قد عمرنا خرابا *** بین الجریر و بین رکنه کساب

«منزلگاههای میان جریر و رکن کساب ویران شده است»

لیکن کسی را ندیدهام که جایی به نام «عساب» بشناسد.

ثبیر احدب

این کوه در سمت شمال ثبیر نصع و میان کوههای ثَقَبَه و طارقی، در شمال مزدلفه، واقع
شده است. ولی حدودش به آن پیوسته نیست. وادی اُفاعیه، که از میان ثبیر غینا و حِرا
میگذرد و دهانه وادی ابراهیم را تشکیل میدهد، از آن چشمه گرفته است سیل آن به
مسجدالحرام زیان میزد; زیرا از کوههای سر به فلک کشیده سرچشمه میگرفت. لذا وقتی
«العدل» ساخته شد، آب افاعیه را به «صفراء الیوم» که در مکه السدر واقع شده
برگرداندند و این آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» میرود.

ثبیر النصع کوهی بزرگ است که از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و کوه مزدلفه
نیز نامیده میشود و میان آن و «مأزمین» مرغزاری به نام «رقع المرار» فاصله
میاندازد.

ثبیر الزِّنج

ازرقی درباره علت این نامگذاری میگوید که زنگیان مکه از آن هیزم برمیگرفتند و در
کنارش به بازی میپرداختند. امروزه این کوه به «مسفله» معروف است. البته نامهای
دیگری دارد، چون کوه عُمَر ـ که به بخش مشرف بر شُبَیکه گفته میشود و ریع الحفایر
آن را

۹۴

میپوشاند ـ و کوه ناقه ـ که از طرف جنوب شرقی مجاور کوه عمر است ـ ناقه به سنگ
ریزهای گفته میشود که شبیه شتر است. کوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربی کوهی
است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطی با نام زنگیان داشته باشد. و کوهی که در غرب آن
واقع است «حفائر» نامیده میشود. حفائر در زمان ازرقی «ممادر» نام داشت; یعنی محل
استخراج گل «مدر» که برای ساختمان سازی به کار میرفت. امروزه این جا از مناطق
مسکونی مکه است.

همانطور که گذشت ثبیر الخضراء، نیز کوهی است دارای قلّه که از سمت جنوب بر اقحوانه
مشرف است و از جانب غرب امتداد یافته و به خنادم میپیوندد. و از طرف جنوب گسترده
شده تا آن که به کوه سُدَیر متّصل میشود.

ثبیر اعرج، همان کوه «حِرا» است که توضیح آن خواهد آمد.

ثبیر ثور; توضیح این یک نیز به دنبال آن خواهد آمد.

گفتنی است که امروزه نام «ثبیر» ناشناخته است و حتی بسیاری از کوههای مکه نیز نام
ندارند.

ثـــور

به معنای گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفتهایم(۱). این کوه در جنوب مکه
واقع شده و از مزدلفه و مسفله دیده میشود. پیشتر نیز گفتیم که یکی از ثبیرهای مکه
به شمار میرود. ابوطالب عموی پیامبر اکرم ـ ص ـ در این باره گفته است:

أعوذ بربّ الناس من کلّ طاعن *** علینا بشرٍّ، أو مُخلِّق باطل

و من کاشِح یسعی لنا بِمَعیبَه *** ومن مفتر فی الدِّینِ مالَمْ یحاولِ

وثَور ومن أرسی ثَبِیراً مکانه *** وعَیْر وراق فی حِراء ونازلِ

«به پروردگار مردم و آفریننده ثور، عیر و بالا رونده به سوی حرا و مقیم در آن و آن
که ثبیر را در جایش استوار کرد، از هر نکوهشگر عیبجو و دروغ پرداز و افترازنندهای،
پیش از آن که اقدام کند، پناه میبرم.»

این شعر نشان میدهد که «ثور» در مکه معروف بوده است و از زمانی که پیامبر اکرمصـ در
آستانه هجرت به آن پناه برد، برای مسلمانان به کوهی مقدس بدل شد و آنان به یاد
حضرتش به زیارت آن میرفتند و گاه برای تبرک داخل آن میشدند. موقعیت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ رک: معالم مکه التاریخیه و الاثریه، ص ۲۶

۹۵

جغرافیایی آن پیشتر بیان شد.

اطحــل

بر وزن افعل از طُحْله به معنای خاکستری رنگ است.

پیشینیان آن را نام کوهی که امروزه به «ثور» معروف است، دانستهاند. ثور نام پسر عبد
منات بن ادّ بن طابخه بوده و این ثور، به کوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است;
ثور اطحل. فقیه و محدث سفیان بن سعد ثوری نیز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه.

بعیث شاعر میگوید:

وجئنا بأسلاب الملوک وأحرزتْ *** أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّه والأکُلِ

وجئنا بعمرو بعدما حل سربها *** محل الذلیل خلف أطحل أوعُکْلِ

«ما با اموال غارت شده پادشاهان آمدیم و نیزههایمان در ضربت زدن گوی سبقت را از
دیگر نیزهها ربود و عمرو را پس از آن که در پس اطحل یا عکل خوار شده بود، با خود
آوردیم.»

امروزه در فرهنگ و تاریخ اسلامی، این کوه به «ثور» معروف است و در آن غاری است که
پیامبر اکرم و همراهش در آستانه هجرت به مدینه داخل آن پناه گرفتند.

تاکنون مردم موقعیت نادرستی از این کوه تصوّر کرده و آن را سینه به سینه منتقل
کردهاند; مثلاً میبینیم که در کتابهای درسی چنین آمده: «این کوه در پایین مکه قرار
دارد.» لیکن این تصور نادرست است; زیرا این کوه درست در جنوب مکه واقع شده است;
یعنی در جنوب مسجدالحرام. اما از آنجا که راه رسیدن به ثور از مسفله و سپس از «ریع
کُدَیّ»، که در پایین مکه قرار دارند بوده است، زائران آن را پایین مکه میپنداشتند.

امروزه با گشودن راهی کوهستانی به نام «ریع بَخش» میتوان مستقیماً از اجیاد بدانجا
رفت.

مردم به زیارت این غار مقدس میروند و در این مورد خرافهای نیز ساختهاند بدین شرح که
هر کسی نتواند از غار خارج شود حرامزاده است.

نمیدانم سازنده این یاوه کیست. لیکن تاکنون دیده نشده است که فرد تنومندی وارد و
خارج شود. همچنانکه دیده نشده که لاغر اندامی نتواند از آن خارج شود. در هر صورت

۹۶

اسلام اجازه چنین خرافهسازی را نمیدهد.

آوازه غار ثور در مکه از بیان موقعیت جغرافیایی بینیازش میکند. و هر کس از هر سمتی
وارد مکه شود، میتواند آن را چون گاو نری در مقابل جنوب آشکارا ببیند. چه بسا این
جلوه، با نامگذاری آن ارتباطی داشته باشد.

جَـــزْل

عمر بن أبی ربیعه میگوید:

ولقد قلت لیله «الجَزْل» لِما *** اخضلت ریطتی عَلیَّ السماء

لیت شِعری وهل یردّنّ «لیت» *** هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(۱)؟

«آن شب در «جزل» هنگامی که باران پیراهنم را به تنم خیس کرده بود، گفتم ای کاش
میدانستم! ـ آیا این ایکاش گفتن کاری را به سامان میرساند ـ این انتظار نزد رباب
پاداشی دارد؟»

سباعی در تاریخ مکه میگوید: «جِزّل (با کسر جیم مکسور و زای مشدد) منسوب به گروهی
از سپاهیان است که در آنجا بازی میکردند. لیکن شعر عمر گویای آن است که این مکان
پیش از آن که این سپاهیان مکه را بشناسند، معروف بوده است. اوصاف این کوه بر کوه
معروف به «خلیفه» که از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در سمت راست اجیاد کبیر
قرار دارد، منطبق است. بالای این کوه قلعهای است که شریف سرور، یکی از والیان مکه
در دوران عثمانی، آن را بنا کرده است.

در سال ۱۴۰۶ ق. با ایجاد تونلی زیر این کوه، میان مسفله مکه و حی الجیاد کبیر
ارتباط برقرار شده است.

جِعْرانه

واژه شناسان آن را با کسر جیم ضبط کردهاند، لیکن امروزه مکیان آن را با ضم جیم
«جُعْرانه» تلفّظ میکنند.

شاعری گفته است:

فیالیت بالجعرانه، الیومِ، دارها *** وداری مابین الشآم فکبکب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ دیوان عمر بن ابی ربیعه، ص ۱۷

۹۷

فکنت أراها فی الملبین ساعهً *** ببطنِ مِنیً ترمی جمار المُحَصَّب(۱)

«ایکاش امروز، خانهاش و خانهام در جعرانه میان شآم و کبکب قرار داشت. تا آن که هر
روز او را در میان لبیک گویان میدیدم که در منا با سنگریزههای «محصب» به رمی جمره
مشغول است.»

مقصود و آرزوی شاعر آن است که کاش خانهاش در شمال کبکب بود; زیرا جعرانه آنجاست.
شاید درستتر آن بود که بجای «مابین الشآم فکبکب» میگفت: «مابین الستار فکبکب»; چرا
که کوه ستار در نزدیکی جعرانه، در جنوب واقع شده است و همان کوهی است که بر دو کوه
راه نجد از طریق شمال مشرف است.

امروزه جعرانه، روستای کوچکی است در کناره وادی سرف و در آن مسجدی است که مکیان از
آنجا عمره میبندند و مرکز بخش است. راههای شوسه آنجا را به مکه وصل میکند و دارای
اندک زراعتی است.

پیامبر اکرم ـ ص ـ پس از غزوه طائف، از آنجا عمره بست و شبانه خارج شد و همان شب
باز گشت.

جمــع

ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعری میگوید:

سلا القلب اِلاّ من تَذَکَّر لیله *** بجَمْع وأُخری أسعفت بِالْمحَصَّب

و مجلس أبکار کأنَّ عیونها *** عیونُ المها أنضین قُدَّام ربرب(۲)

«قلبم همه چیز را فراموش کرد و آرام گرفت، جز خاطره شبی در «جمع» را. و آن دیگری که
در «محصب» زخم خورد و مجلس دوشیزگانی که چشمانشان چونان چشمان آهوان لاغر شده از
حمله گاوان وحشی بود.»

شاعر دیگری سروده است:

تمنَّی أن یری لیلی بِجَمْع *** لیسکن قلبه ممّا یعانی

فلمّا ان رآها خولته *** بعاداً فَتَّ فی عَضُد الأمانی

إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت *** عَلیَّ فَأیّ ذنب للزّمان

«آرزو داشت لیلا را در «جمع» ببیند و بدین گونه قلبش از رنجهایی که میکشید آسوده
شود.لیکن هنگامیکه اورادیدلیلا ازخود دورش کرد و آرزوهایش را به باد داد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ معجم البلدان. جعرانه.

۲ ـ معجمالبلدان، جمع.

۹۸

حال که زمان فرصتیبدو داد ومحبوبه خسّت بهخرجداد، روزگار راچه گناهیاست؟»

ابوطالب عموی پیامبرـ ص ـ نیز میگوید:

ولیله جَمْع والمنازل من مِنیً *** وهل فوقها من حرمه و منازلِ

وجَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه *** سراعاً کما یخرجن من وقع وابل

«آیا برتر از شب «جمع» و منازل منا و جمعیتی که به مجرد صدور اجازه، چون بارانی
پرشتاب، خارج میشوند، حریم و منزلی وجود دارد؟»

جمع همان مزدلفه است که به دلیل تجمّع حجاج در آن، هنگام خروج از عرفه، جمع نامیده
شده و مشعرالحرام در آن است و آن که مدعی است جمع همان «قزح» است دچار پندار
نادرستی شده است.

حجاجنمازهای مغرب وعشارادرآنجا باهمجمعمیکنند ومیخوانند.سپس ـ طبق فتوای بیشترمذاهب
ـ شب راهمانجابیتوتهمیکنند وپسازخواندن نمازصبح راهی منا میشوند.

عربها تنها با اجازه اجازه دهندهای، از «جمع» خارج میشوند. نخست صدور اجازه در
انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختیار عدوان قرار گرفت; ابو سیاره یکی از فرزندان سعد
بن وابش بن زید بن عدوان بود.

شاعری گفته است:

نحن دفعنا عن أبی سیاره *** وعن موالیه بنی فزاره

حتی أجاز سالما حماره *** مستقبل القبلهَ یدعو جاره(۱)

«با اجازه ابوسیاره و دوستانش، از بنی فزاره حرکت کردیم و او که بر اُلاغی سالم
سوار بود و به سوی قبله میرفت همسایگانش را فرا میخواند.»

ابو سیاره در حالی که بر ماچه الاغی سوار بود، فرمان حرکت را صادر میکرد.

فزاره از غَطفان هستند و نمیدانم چگونه از موالی ابوسیاره به شمار آمدهاند! و کسی
را که این نکته را روشن کرده باشد ندیدهام.

ابو سیاره بامداد در حالی که بر الاغی سوار بود پیشاپیش حجاج از جمع راه میافتاد و
خطبه زیر را برای آنان میخواند:

«پروردگارا! میان همسرانمان صلح و صفا و میان شبانان ما مودّت و مهربانی ایجاد کن و
ثروت را میان بخشندگان ما قرار ده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ شفاء الغرام، ج ۲، ص ۳۲

۹۹

به پیمانهای خود وفادار باشید. همسایگان خود را گرامی بدارید و از میهمانان خود
پذیرایی کنید.»

آنگاه میگفت: «ثبیر پرتو افکند تا ما روان شویم.»

در هر صورت امروزه مردم «جمع» را نمیشناسند، بلکه با «مزدلفه» آشنا هستند و آن را
«مزدلفه» و گاه «مستلفه» میگویند.

حَثَمَه (بیشه کوچک)

همان حَثَمَه عمر بن خطاب است که از ربع رهطه بنی عدی بن کعب بود. عمر در این باره
میگفت:

«آن کسی که مرا از «حَثَمَه» خارج کرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش
شهادت بود.

از نظر جغرافیایی، حَثَمَه بیشهای کوهستانی و قابل تجزیه است. این حَثَمَه در دامنه
کوه عُمر چسبیده به شبیکه بود که آبادانی و شهرسازی آن را پوشاند. امروزه از طرف
مغرب خورشید به پل شبیکه چسبیده است.

خالد بن مهاجر بن خالد بن ولید بن مغیره ـ یا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره
ـ میگوید:

لَساءٌ بین الحُجُون الی الحَثــ *** ـمه فی لیال مقمرات و شرق

ساکنات البطاح أشهی إلی القلب *** من الساکناتِ دور دمَشقِ

یتضمّخن بالعنبر والمسک *** ضماخاً کأنَّه ریحُ مَرْقِ

«زنانی که میان حُجُون و حَثَمَه در شبهای مهتابی و روشن میزیند، آن ساکنان بطاح از
ساکنان خانههای دمشق، دلپسندتر و خواستنیترند. زنان دمشقی هنگامی که به خود مشک و
عنبر میزنند، بویی چون بوی پشم نم خورده میدهند.»

ابوالفرج اصفهانی(۱) درباره داستان این شعر چنین مینویسد:

شنیدهام که حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره ـ البته خالد بن مهاجر بن خالد بن
ولید بن مغیره نیز گفتهاند ـ هنگامی که نزد عبدالملک بن مروان به دمشق رفته بود با
حُمیده دختر نعمان بن بشیر ازدواج کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱ ـ الاغانی، دارالشعب، ص ۳۳۴۷

۱۰۰

حُمَیْده درباره شویش چنین گفت:

نَکحت الْمَدِینیَّ إذ جائَنی *** فیالک من نکحه غاویه

کهول دمشَق وشبانها *** أحب إلینا من الجالیه

صنان لهم کصنان التیو *** سِ أعیا علی المسک والغالیه

«با مردی از اهل مدینه، هنگامی که به سراغم آمد، ازدواج کردم، اما افسوس چه ازدواج
گمراهانهای! جوانان و کامل مردان دمشق از مهاجران و بیگانگان، نزد ما محبوبترند.
این مهاجران، بویی چون بوی تن بز دارند که مُشک وعطر از پوشاندن آن عاجز است.»

حارث در پاسخش گفت:

قاطنات الحجون أشهی إلی قلــ *** ــبی من ساکنات دور دمشق

یتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمســ *** ــکِ صناناً کأنه ریحُ مَرقِ

«ساکنان حجون نزد من از ساکنان خانههای دمشق دلنشینترند. زنان دمشقی هنگامی که به
خود مشک و عنبر میزنند بویی چون بوی پشم نم خورده میدهند!»

جایی دیدم که کسی با تکلف این شعر را به گونه دیگری تفسیر کرده، و «مرق» را نوعی
عطر دانسته است. حال آن که عربها مرق و بوی بد آن را در پیراهن، نیک میشناختهاند;
بویژه آن که مقام، مقامِ بدگویی و هجو است.

<

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.