پاورپوینت کامل من و شعرو یک سؤال بی­جواب ۳۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل من و شعرو یک سؤال بی­جواب ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من و شعرو یک سؤال بی­جواب ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل من و شعرو یک سؤال بی­جواب ۳۶ اسلاید در PowerPoint :

۸۰

سالیانی بود دراز. من بودم و سکوت و صدای پای قلم که به آرامی از کوچه باغ­های
کاغذ­های شبانه­ام به گوش می­رسید. من بودم و حریری از تنهایی و غربت و نوشته­هایی
آشناتر از خودم. هر گاه گم می­شدم، اولین خلوتگاهی که در جستجوی خویش می­گشتم،
فایلی بود پر از دست­نوشته­های چشم انتظار چاپ و چند کتابی که لباس چاپ بر تن کرده
بودند. بَه که چقدر خرسند بودم از یافتن خودم در دلگویه­های دیرین و قدیمی. این
جمله­هایی که یکدیگر را در آغوش کشیده­اند و این واژه­هایی که پیش از این دُرهایی
ناسُفته بودند و اینک به رشته درآمده­اند، ترجمان پنهانی­ترین زوایای روح من هستند
و چه راحت بودم من با قلم و خلوت و تنهایی و عشق.

گاه حتی دوستی از راه­ می­رسید و دستی بر شانه­ام می­زد که: «سَبْ‍ک پیدا کردی
رفیق!»

می­خندیدم که: «سَبُک بود یا سنگین، وزن داشت یا بی­وزن بود، می­خندید یا گریان
بود؟!»

نگاهش را و شگفتش را در بسته­ای از سکوت می­پیچید و لبخندی و سپس عبوری گنگ و مبهم.

روزها از پی هم می­دویدند و عقربه­های ساعت بی­رحمانه لحظه­های ما را پشت سر
می­ریختند. باز هم من بودم و قلم و سیاهه­هایی که بر چهره­ی سپید کاغذ یادگار
می­ماندند. جمعی صمیمی بودیم؛ من و واژه­ها و پیام و ساختاری که اگر پای از گلیم
محتوا دراز می­کرد، با تازیانه­ی اخم من تنبیه می­شد. می­دانی که این تنبیه برای
خودش خوب است. من که به گفته­ی آن نویسنده­ی بزرگ بنّا نبودم([۱]) تا واژه بر واژه
بچینم و ملات بریزم و برج بسازم برای کرایه­های سربُرج. گاه حتی بین محتوا و ساختار
چنان تبعیض قایل می­شدم که فرم نوشتارم افسرده می­شد و نیاز به یک روان پزشک (ادبی)
داشت.

چه کنم. می­گویی ساختار شکنم؟ فُرم سوزم و قالب­ها را فرومی­ریزم. می­پذیرم عیب یا
حُسن، من چنینم و دیگر آب از سرم گذشته است.

۵ ۵ ۵

یک روز تابستانی که دانه­های درشت عرق بر گونه­ی احساسم می­سُریدند، ناگهان دنیا را
رنگ دیگر دیدم. صبح بود و مثل همیشه نسیم نفحه­هایی بر رخساره­ی روحم می­وزید و
احساس مرا از خواب بیدار می­کرد.

از همان لحظه که ناگهانی از خواب بیدار شدم، دلم لرزید. خدایا این چه حسی است؟ چه
غریب است این دریافت و این دراک!

تک­تک سلول­های نامرئی روحم می­لرزیدند و من مبهوت به این حس مبهم غریب و این
انقلاب درونی می­نگریستم. چه می­خواهد از من این احساس گنگ و بی­معنا و ناآشنا،
خدایا! از ژرفای دلم ندایی رسید که:

«می­خواهم شعر بگویی» عاجزانه به دست و پای دلم افتادم که: «من شاعر نیستم.» گفت:
«می­شوی! شعر بگو، بسرای، دریافت است که داری، رنگ است که می­بینی، آهنگ و وزن است
که می­آموزی…»

کلامش را بریدم که:

– نه، نه، تنها دریافت و رنگ و وزن نیست. من شنیده­ام «بوالو»، آن شاعر مشهور
فرانسوی گفته است که: اگر طالع مادرزاد، کسی را به هنگام ولادت، شاعر به دنیا
نیاورده باشد، همواره در چهاردیوار استعداد خویش محصور خواهد ماند.([۲])

دل، شگفت­زده و آزانگیز مرا نگریست و گفت: اگر چنین می­بود، کوشش و هنر و خلاقیت
هیچ شاعری شایان تحسین و تشویق نبود، آن گونه که کسی را برای داشتن دو چشم و دو گوش
که طالع مادرزاد به او بخشیده، تمجید نمی­کنند و نیز برای شناسنامه­ای که صادره از
«اصفهان» است.

درست می­گفت اما چه کنم که گفته­هایی این چنین، پر و بال احساسم را می­چینند و مرا
به عصیان و نافرمانی از الهه­ی دلم وامی­دارند. مگر نه که «بهار»، این شاعر
پرآوازه­ی ایرانی که «ملک الشعرا» است می­گوید:

«شاعر آن است که در وقت تولد شاعر باشد. به زور و علم و تتبع نمی­توان شعر
گفت.»([۳])

و نیز مگر او نمی­گوید:

«کسی که طبع ندارد، کسی که از کودکی شاعر نیست، کسی که اخلاق او از مردم عصرش
عالی­تر و بزرگوارتر نیست و بالاخره کسی که هیجان و حس عاطفه­ی تکان دهنده ندارد،
آن کس نمی­تواند شاعر باشد ولو مثل«قاآنی» صد هزار شعر بگوید.»

پس من شاعر نبوده و نیستم. آن گاه که به دنیا آمدم، تنها چیزی که با گوش­های نوساز
خود نشنیدم، واژه­هایی همچون قافیه، ردیف و وزن بود و تنها چیزی که به چشم ذهن و
خیال ندیدم، تصویری از مثنوی، غزل دوبیتی، رباعی و چهارپاره بود. گناه من که نیست.
من از کودکی شاید برای پختن متولد شدم؛ پختن و پردازش مطلب، قطعه و مقاله­ی ادبی،
تحلیلی و پژوهش. آخر این چه شورشی است که در من ایجاد کرده­ای و این چه عشقی است که
شراره­اش هستی­ام را به آتش کشیده­، ای دل؟!

چرا مرا در تنگنای «نه» گفتن قرار می­دهی تا حرمت دیرینه­ی احساس خود را بشکنم. آخر
او تنها استاد من است که در نهانخانه­ی وجودم جایی دارد؛ معلم­سرخانه­ای که پیوسته
مرا آموخته است بی­آن که حق تعلیم طلب کند.

می­گویی این­ها سخن دیروز است، سخن از امروز بگویم؟! من نمی­دانم، تو بگو. تو شاعری
را به یادمی­آوری که سال­ها پس از تولد خودش، طبع شعرش چشم بگشاید؟ و دل،
پیروزمندانه­تر از هر زمان گفت:

_ آری مگر قیصر([۴])، این شاعر «امین» امروزین، شاعر عشق و درد و دفاع مقدس
نمی­سراید که:

در خواب شبی شهاب پیدا کردم.

در رقص سراب، آب پیدا کردم.

این دفتر پرترانه را هم روزی.

در کوچه­ی آفتاب پیدا کردم.([۵])

اگر او در کودکی شاعر بود هرگز برای پیدا کردن آب در کوچه­ی آفتاب نمی­گشت تا در
رقص سراب، آب معرفت یابد و دفتر پرترانه و سروده­هایش را در کوچه­ی آفتاب. پس تو
نیز می­توانی دفتری پرترانه داشته باشی و یا پیدا کنی. البته اگر در «کوچه­ی آفتاب»
به دنبال آن بگردی؛ در کوچه­ی خورشید و « آل» آفتاب.([۶])

وقتی دل آرام گرفت و حجت را بر من تمام کرد، در اندیشه­ی یافتن کوچه فرورفتم؛
کوچه­ی آفتاب. ترسیدم «نشانی»([۷]) کوچه را از «سهرا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.