پاورپوینت کامل غروب آفتاب ۱۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل غروب آفتاب ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل غروب آفتاب ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل غروب آفتاب ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

۶۶

اشاره:

آن­چه در ذیل می­خوانید مقاله­ی خواهر ابتسام کنانی از بخش بین الملل جامعه الزهرا۳
است که به زبان عربی نگارش شده است. برای استفاده­ی بیشتر خوانندگان عزیز >نشریه­ی
نامه­ی جامعه< ترجمه­ی آن به قلم نگارنده­ی محترم می­آید:

تو را همچون آفتاب شناختیم, که وجود هر بینا و بیننده­ای را روشن می­کند … و
زندگی را به هر کس که حقیقت وجودش را شناخته, می­بخشد… اما از ترس سوختن خیلی
نزدیک نمی­شود, و از تو دوری هم نمی­کند, چرا که معنای دوری از تو فنا و انجماد
است… .

تو را چون شمع روشنی دیدیم که راه مسافرین شب تاریک را روشنی می­بخشد. پس بال­هایی
را به امانت گرفتیم و پروانه­وار به سویت پرواز کردیم, پروانه­ای بودیم که بال­های
خود را می­سوزاند تا نور بیشتری نصیبش گردد, نوری که نمی­توان برای آن قیمت گذاشت؛
مگر فنا شدن… .

تو را دریایی دیدیم, پاک و زلال, پس در اعماق وجودت فرو رفتیم تا بلکه به
مرواریدهای نهان شده در روح پاکت دست یابیم, که گاه با دست خالی و گاه با دست پر بر
می­گشتیم … .

تو را مردی استوار و ثابت قدم یافتیم, مردی چون کوه, که طوفان­ها, لرزشی بر اندام
او وارد نمی­کرد و رعد و برق او را هراسان نمی­ساخت, کوهی که ضربه­های محکم و قوی
تیشه­ها نتوانست حتی خراشی بر او وارد کند, پس او را دژ محکم خود ساختیم, و در هر
بلا و مصیبتی که بر ما وارد می­شد به او پناه می­بردیم…

تو را شناختیم, و دیدیم, و یافتیم, پس به دنبالت رفتیم … رهبری, عالمی, معلّمی و
… برای وصالت لحظه­شماری می­کردیم و آن را شیرین­ترین فرصت­های عمر می­شمردیم …

هنگامی که با ما سخنی می­گفتی … هر کلمه­ای که بر زبانت جاری می­شد, در
قلب­هایمان نفوذ می­کرد… سکوت بر ما حکمفرما می­شد, انگار پرنده­ای بالای سر خود
داشتیم, هر حرفی که می­زدی با دقّت و حرصی و با تمام وجود یادداشت می­کردیم که
مبادا از عطایای تو محروم شویم …

هنگام خداحافظی, با آن قامت رعنا که رو در روی زمان ایستاد و طاغوت­ها را مغلوب خود
ساخت, می­ایستادی و تمام احساسات و مشاعر همگی به سوی تو چون نخ­هایی که با انگشتان
تو گره خورده بودند به هر طرف که دستت حرکت می­کرد, آن­ها هم با آن حرکت می­کردند,
انگشتانی که گویا هر