پاورپوینت کامل صحیفه ی گشوده ۵۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل صحیفه ی گشوده ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل صحیفه ی گشوده ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل صحیفه ی گشوده ۵۰ اسلاید در PowerPoint :

۵۹

یادمان لاله های کربلای ایران

سال هایی است شرجی که هجرت ستاره ها در آواز حزین آسمان پیچیده است و قلب ترک دار
زمین، جرعه ای از صداقت و طراوت مردان آسمانی را تمنا می کند. این جا سرزمین دل های
صبوری است که حرمت آتش اند و آبروی زخم…

این روزها، گفته ها و ناگفته ها، میادین پیچیده ی مین، حلقوی های در هم تنیده، آتش
با رهایی بی دریغ و خوشه های بلا در پس خودپرستی تمدن ها می مانند و می میرند.

این روزها که آدم ها در توهم تکنولوژی، بلم نجات می جویند تا به کشف قاره ی معانی
نایل شویند؛ هنوز در خاک پاک کربلای ایران وجهی از عشق هشت ساله معنا پیدا می کند و
تکلمی روشن به بازگویی صحیفه مردان دفاع مقدس باز می شود؛ مردانی که اساس را در
تخریب هوای نفس بنا کردند…

آنچه در سطور ذیل می خوانیم خوشه ای از خرمن پربار یاران شهیدی است که خود نیز غسل
شهادت نمودند و با دستان وضویی و چهره های تنیده بر خاک سجده، نگاه التماسشان را
برای یافتن پیکر مطهر دیگری به آسمان می دوزند تا نشانی از بی نشان ها دریابند تا
با بازگرداندن استخوان شهیدی دیگر عَلَم های شرافت و آزادگی را بر پهنای سرزمین
اسلامی مان برافرازند تا خفتگان را بیدار و بیداران را هوشیاری و هوشیاران را درس
بیاموزند:

رویش شقایق ها

اواخر سال ۶۹ می خواستیم در منطقه ای شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتی داشت. می
گفتیم: شاید مجوز کار به ما ندهند. بحثی در آن زمان پیش آمد و سپاه گفت: شما راهی
که دارید؛ این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه، شهید هست.

شش روز آن محدوده را گشتیم، اما چون به شهیدی برنخوردیم و منطقه را هم توجیه
نبودیم، دل شکسته تصمیم گرفتیم تا برگردیم.

صبح نیمه شعبان بود؛ گفتیم: «امروز به یاد امام زمان می گردیم». تا ظهر به جست و جو
ادامه دادیم. بچه ها برای استراحت رفتند. در حال خودم بودم، گفتم: «یا امام زمان !؛
یعنی می شود بی نتیجه برگردیم؟» همین که در این فکر بودم، چشمم به چهار پنج شقایق
افتاد که برخلاف جاهای دیگر که تک تک می رویند، در آن جا دسته ای و کنار هم روییده
بودند. گفتم: «حالا که دستمال خالی است، شقایق ها را می چینم و می برم برای بچه های
معراج تا دلشان شاد شود و این هم عیدی شان باشد».

شقایق ها را که چیدم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که
در تفحص پیدا کردیم. شهید «مهدی منتظر قائم». این جست و جو در منطقه شرهانی بود و
با آوردن آن شهید، مجوزی داده شد که به دنبال آن هم ۳۰۰ شهید در آن منطقه شناسایی
شد. شهدایی که هر کدام داستانی دارند.([۱])

تفسیر اشک و لبخند

عصر یک روز گرم بود و بیابان های خشک و گسترده جنوب؛ و احساس ناشناخته درونی. بیشتر
طول روز را گشته بودیم و گمان نمی کردیم که دیگر شهیدی در آن جا باشد. یکی ازبچه ها
بدجوری خسته و کلافه شده بود؛ در حالی که رو به سوی کانال ایستاده بود، فریاد زد:

«خدایا، ما که آبرویی نداریم، اما این شهدا پیش تو آبرو دارند، به حق همین شهدا
کمکمان کن تا پیکرشان را پیدا کنیم!».

به نقطه ای داخل کانال مشکوک شدیم. بیل ها را به دست گرفتیم و شروع کردیم به کندن.
بیست دقیقه ای بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل و تجهیزات از قبیل: خشاب اسلحه،
قمقمه، فانسقه و … که خود می توانست نشانی از شهیدان باشد، ولی کار را که ادامه
دادیم، چیزی یافت نشد. این احتمال را دادیم که دشمن، بعد از عملیات، وسایل و
تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است.

درست در آخرین دقایقی که می رفت تا امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی
یکی از بچه ها به شیئی سخت در میان خاک ها خورد. من گفتم: «احتمالاً گلوله ی عمل
نکرده ی خمپاره است». ولی بقیه این احتمال را رد کردند. شدت فعالیت بچه ها بیشتر
شد، پنداری نور امید در دل هایشان روشن شد. دقایقی نگذشت که دسته های زنگ زده
برانکاردی توجهمان را جلب کرد، کمی خوشحال شدیم، ولی این هم نمی توانست نشانه ی
وجود شهید باشد. فکر کردیم برانکارد خالی باشد. سعی کردیم دسته هایش را گرفته و از
زیر خاک بیرون بکشیم. هرچه زور زدیم و تلاش کردیم، نشد که نشد. برانکارد سنگین بود
و به این راحتی که ما فکر می کردیم، بیرون نمی آمد.

اطراف برانکارد را خالی کردیم. نیم متر هم از عمق زمین را کندیم. پتویی که از زیر
خاک نمایان شد، توجه همه را جلب کرد. روی برانکار را خالی کردیم. پیکر شهیدی را
یافتیم که روی آن دراز کشیده و پتویی به دورش پیچیده بود. با ذکر صلوات، پتو را
کنار زدیم. بدن، استخوان شده بود، ولی لباس ها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت
پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم می خورد که نشان می داد جای ترکش
است. دگمه های لباس را باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است.

کار را ادامه دادیم، کمی آن طرف تر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی
برانکارد دراز کشیده و شهید شده بود. لباس او هم کاملاً سالم بود. بر پیشانی اش
سربند سبزی به چشم می خورد که رویش نوشته شده بود: «یا مهدی أدرکنی».

صحنه غریبی بود. خنده و گریه ی بچه ها توأم شده بود. خنده و شادی از بابت پیدا کردن
پیکرهای مطهر، و گریه از بابت مظلومیت مجروحین که غریبانه به شهادت رسیده
بودند.([۲])

زمزم

سال ۷۲ در محور فکه اقامت چندماهه داشتیم. ارتفاعات ۱۱۲ مأوای نیروهای یگان ما بود.
بچه ها تمام روز مشغول زیرو رو کردن خاک های منطقه بودند. شب ها که به مقرمان بر می
گشتیم، از فرط خستگی و ناراحتی، با هم حرف نمی زدیم! مدتی بود که پیکر هیچ شهیدی را
پیدا نکرده بودیم و این مسأله همه ی رنج و غصه ی بچه ها بود.

یکی از دوستان برای عقده گشایی، معمولاً نوار مرثیه حضرت زهرا(س) را توی خط می
گذاشت و ناخودآگاه اشک ها سرازیر می شد. من پیش خود می گفتم:

«یا حضرت زهرا(س)! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام؛ اگر ما را قابل می دانی،
مددی کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر هم نه، که برگردیم تهران…».

روز بعد، بچه ها با دل شکسته مشغول کار شدند. آن روز ابر سیاهی آسمان منطقه را
پوشانده بود و اصلاً فکه آن روز خیلی غمناک بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا(س)
متوسل شدند. اشک در چشم همه جمع شده بود. هرکس زیر لب زمزمه ای با حضرت داشت.

در این حال درست رو به روی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد. با
سرنیزه مشغول کندن زمین شدم با بیل که خاک ها را کنار زدم، یک تکه پیراهن از زیر
خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در آن جا مدفون باشد. خاک ها را بیشتر کنار
زدم. پیکر شهید کامل نمایان شد. خاک ها که کاملاً برداشته شد، متوجه شدم شهیدی دیگر
نیز در کنار او افتاده بود.

بچه ها آمدند و طبق معمول، خاک ها را با احتیاط برای پیدا کردن پلاک ها جست و جو
کردند. با پیدا شدن پلاک های آن ها آن دو ذوق شوقمان دو چندان شد. در همین حال بچه
ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت، هنوز داخل یکی از قمقمه ها
مقداری آب وجود داشت.

همه بچه ها محض تبرک از آب قمقمه شهید سرکشیدند و با فرستادن صلوات، پیکرهای مطهر
را از زمین بلند کردند. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته
شده: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم…».([۳])

انگشت و انگشتر

عصر عاشورای سال ۷۳ یا ۷۴ بود و دل ها محزون از یاد اباعبدالله الحسین(ع). خاطرات
مقتل و گودال قتلگاه، پیکر بی سر و … بچه ها در میدان مین فکه، منطقه والفجر یک
مشغول جست و جو بودند. مدتی میدان مین را بالا و پایین رفته بودیم، ولی از هیچ
شهیدی خبری نبود. خیلی گرفته و پکر بودیم.

همین جور که تنها داشتم قدم می زدم، به شهدا التماس می کردم که خودی نشان بدهند.
قدم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.