پاورپوینت کامل آکنده از توأم… ۲۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آکنده از توأم… ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آکنده از توأم… ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل آکنده از توأم… ۲۳ اسلاید در PowerPoint :

به بهانه ۱۱ ذی قعده میلاد امام رضا(ع)

به نیت حرمت، به نیت ضریحت، به نیت آرامشی که پس از زیارت تو در دلم سکنی می گزیند…

اللّهمَّ صَلِّ عَلی علی بن موسی الرّضا المرتضی الإمام التّقی النّقی و حجّتک عَلی مَن فَوقَ الأرض و مَن تحتَ الثَّری الصدّیقِ الشّهید صلوه کثیره تامَّه زاکیه مُتواصِلَه مُتواترَه مُترادِفه کافْضلِ مَا صَلَّیتَ عَلی أحَد مِن أولیائک…

عاشق شده ام نه؟… تو هم این را فهمیده ای؟… می گویند وقتی عاشق باشی، همه لحظات زیستنت می شود دست و پا زدن پی معشوق؛ لحظه لحظه نفس هایت او را می جویند… می خواهی بیابی اش و بمانی با او…

تو می دانی این همه عاشق بودن یعنی باقی ماندن پیوند، نگسستن رشته دوستی، جرعه جرعه نوش آشنایی در کام ریختن… با تو که بوده ام به شهود رؤیا رفته ام؛ با تو که بوده ام دست یقین چلچراغی از امید در خانه دلم برافروخته است؛ با تو که بوده ام پیراهنم بوی یاس گرفته است… با تو که بوده ام، کبوتر خیالم سبکبال بال پرواز گرفته است… با تو که بوده ام دستان سیاه ابلیس نتوانسته که مترسک نفس را در مزرعه سبز دلم علم کند…

وقتی طفل دلم بهانه تو را می گیرد، وقتی دورم از حریم حرم با صفایت؛ آن وقت گوشه دنجی می نشینم و با تو سخن می گویم… السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی…

«تا آن لحظه که با منی، تا آن زمان که در سکوت تنهایی ات تنها نجوای ماست که تو را آرام می کند… دلت غمین مباد که من امین توأم و تو امان من!… به حقیقت من همان سپر بلای عشقم تا تیرهای فتنه سینه دوستی اش را نشکافد.. . نترس… نگریز…».۱

این همه مهربانی تو و نامهربانی من… وای از من غفلت زده… شراب غفلت نوشیده ام و مست زیبایی های پوسیده… می شود یک بار دیگر بیایی تا من لبی به گوشه عبایت متبرک کنم؟… می شود یک بار دیگر بیایی و دست مهربانت را بر سرم بکشی، آن گاه که گوشه ای می نشینم و بی کسی و تنهایی ام را ندبه می کنم… می شود چانه لرزانم را در دست بگیری و ندای ملکوتی ات را در جانم بنشانی که… سرت را بالا بگیر، ما با تو غریبه نیستیم که از ما شرمسار شوی… صد بار اگر توبه شکستی، باز آ…

می شود یک بار دیگر بر من منت نهی و در به رویم بگشایی تا من با جذبه چشمانت به پناه تو درآیم؟…

با کوله باری از حرف آمده ام؛ حرف هایی که نمی دانم چه قالبی برایشان بسازم… این ها که می بینی خود به خود می آیند، از پیش نساخته ام شان…

ابتلائات دهر را مردود گشته ام؛ از قافله عقب افتاده ام؛ کاروان رفته است و من مانده ام… در لحظه های خلوت دلم از خویشتن خویشم به دادگاه عشق شکایت کردم و نفسم را محکوم… هم می ترسم و هم امیدوارم؛ می ترسم که متهم به بی مهری ام کنی و امیدوارم به کرمت که با دیده رحمتت بنگری ام…

دلم که می گیرد، با پنجره فولادت خلوت می کنم… تو می دانی که نتوانسته ام به ادعاهای عاشقی ام وفا کنم؛ منی که ادعا می کنم دیوانه توأم و سبحه استغفار به دست دارم و پرستار آتشکده کبائرم…

وقتی در فهم رأفت تو عقیم می مانم و در برهوت تباهی ها سرگردان می شوم؛ قطره ای از آب سقاخانه را آرزو می کنم… آرزو می کنم که کاش با تو می ماندم، کاش می فهمیدم هستی ام بی تو به هیچ نمی ارزد… آن گاه است که همه وجودم زمزمه می کنند… یا لَیتَنی مت قَبل هذا و کنت نَسیاً مَنسیاً۲… آن وقت تو می آیی، دوباره خانه دار دلم می شوی؛ مقلب قلوب و ابصار دلم می شوی و من چشمان مشتاقم را می گشایم به گنبد طلایی ات که در شعاع خورشید می درخشد و کبوترها را عاشقانه به خود می