پاورپوینت کامل صفای دانشجویی ۳۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل صفای دانشجویی ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل صفای دانشجویی ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل صفای دانشجویی ۳۷ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
من، آقا جلال، سید حسن و محمد، چهار بچه محل بودیم که از دوران دبیرستان . اهالی محل به ما به عنوان «چهار جون جونی » را
داده بودند .
بچه های محل می گفتند: اگر دنبال محمد یا آقا جلال بگردی، کافی است بدانی سید حسن کجاست وخلاصه اگر آدرس یک
نفرشان را داشته باشی، در حقیقت نشانی هرچهار نفر را داری .
جالب آن بود که ما چهار نفر، علاوه بر اشتراک در عقاید، در سلایق هم دیدگاه های مشترکی داشتیم و حتی شکل ظاهری ما هم
شبیه یکدیگر بود .
در سال ۶۳هر چهار نفر در کنکور شرکت کردیم و طبق برنامه ریزی قبلی هر چهار نفر در یک رشته و یک دانشگاه پذیرفته شدیم
و برای آن که لحظه ای ازهم جدا نباشیم، به هر ترتیب بود اتاقی چهار نفره پیدا کرده، در آن جا خوش کردیم .
دوران، دوران جنگ و حاکمیت ارزش ها بود . هر چهار نفر باهم درس می خواندیم . جبهه می رفتیم، مرخصی می آمدیم و … اگر
یکی مجروح می شد، دیگران مثل پروانه در بیمارستان و خانه به دور او می چرخیدند .
از نظر اقتصادی نیز یگانه بودیم واگر یکی از ما پولی داشت، مثل آن بود که متعلق به همه ما بود . در آن زمان، روایتی از امام
صادق (ع) به این مضمون شنیده بودیم که در صورتی می توانی خودت را رفیق دیگری بدانی که او دست در جیب تو بکند، پولی را
بردارد، خرج نیازش کند و بعد آن پول را به جیب تو برگرداند; بدون آن که تو متوجه شوی، و ما سعی در عمل به این روایت
داشتیم .
یادم می آید یک روز با عجله لباس هایم را پوشیدم و سوار تاکسی شدم; اما هنگام پرداخت کرایه هر چه در جیبم گشتم، پولی پیدا
نکردم و سر انجام با شرمندگی پیاده شدم که البته راننده تاکسی هم بزرگواری نشان داد و بعد متوجه شدم که آن روز صبح زود،
آقا جلال جیب مرا برای رفتن به حمام خالی کرده است .
روزی دیگر با عجله صبحانه خوردم و خود را برای رفتن به سر وعده ای که با یکی از دوستان داشتم، آماده کردم، اماهرچه دنبال
کت و شلوارم گشتم، آن را نیافتم و سرانجام به دست نوشته ای از سید حسن که بالای آیینه نصب شده بود، برخورد کردم که در آن
نوشته بود: آقا ناصف می دانم این آخرین جایی است که به آن سر می زنی; زیرا کمتر دیده ام خودت را در آینه نگاه کنی; به هر حال
من کت و شلوارم را به خشک شویی دادم و چاره ای جز استفاده از کت و شلوار تو ندیدم .
من هم برای اینکه به سر وعده برسم، چاره ای ندیدم جز آن که کت و شلوار محمد را بپوشم که البته به علت چاق تر بودن او، برایم
گشاد بودند; به گونه ای که دوستم به من گفت: پسر این کت و شلوار دونفره است; چرا تو به تنهایی آن را پوشیده ای .
خاطرات فراوان دیگری درباره استفاده از کفش، کیف، کلاه و پیراهن یکدیگر داشتیم که خود یک کتاب می شود .
با این وجود، باید به خوبی احساس کنید که غمناک ترین لحظه برای ما چهار نفر; هنگامی بود که نتایج آزمون ناپیوسته
کارشناسی ارشد اعلام شود هیچ یک از ما پذیرفته نشدیم; زیرا می دانستیم این آغاز جدایی ما می باشد . سرانجام بعد از چند ماه
پرسه زدن، هرکدام شغلی پیدا کردیم و در این میان، فقط شغل من مرتبط با کارهای فرهنگی بود .
اوایل هفته ای یک بار همدیگر را می دیدیم و کم کم دو ماه یک بار و بعدها در سال دوسه مرتبه دور هم جمع می شدیم و در این
جلسات به خوبی حس می کردیم که به تدریج از هرجهت از یکدیگر دور می شویم و با آن که از نظر اقتصادی، وضع هر سه نفر آنها
ازمن بهتر بود، اما همه آنها به شغل من غبطه می خوردند و می گفتند: ناصف! قدر خودت را بدان که سالم ترین شغل را داری و
وقتی از آنها توضیح می خواستم، می گفتند: هم احساس می کنی از نظر علمی و معنوی در حال پیشرفت هستی و هم در محیط
سالمی نفس می کشی; محیطی که تصور نمی کنی اطرافیانت انسان های متقلبی هستند که همیشه منتظر فرصت هستند تا به تو
ضربه بزنند .
راستش من نمی توانستم درک کنم که آنها در چه محیطی به سر می برند; ولی هر چه بود، از کار خودم راضی بودم و تنها آرزویم
در آن زمان، فراهم شدن امکان ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر بود .
اتفاقا چند سال بعد به این آرزو رسیدم و در مقطع کارشناسی ارشد همان دانشگاه پذیرفته شدم و مجبور شدم در هفته دو سه
روزی را به تهران بروم و در خوابگاه ساکن شوم .
خودمانیم تجرد بعد از تاهل، مزه خاصی داشت و چه صفایی داشت . این که در هفته دو سه روزی را بدون دغدغه زن و فرزند و
هزینه زندگی و اجاره خانه و … به سر بری; آن هم در میان دانشجویانی که اغلب کم سن و سال بودند و هنوز وارد اجتماع نشده،
صفا و صمیمیت خاص داشتند که منحصر به همان محیطهای دانشجویی بود . من گر چه به علت ترک تحصیل چند ساله، باآنها
اختلاف سنی داشتم; به گونه ای که حتی بعضی از آن ها به شوخی یا جدی مرا با عنوان پدر، بابا یاحاج آقا صدا می کردند; اما خیلی
زود با آنها انس گرفتم و به یاد دوران خوش گذشته توانستم باآن ها بسیار صمیمی باشم; گر چه به مقدار صمیمتی نبود که با آقا
جلال، سید حسن و محمد داشتیم، زیرا زمانه عوض شده بود و تفاوت سنی نیز اجازه چنین صمیمیتی را نمی داد در بعضی از
محافل از آن نوع رابطه ها و اخلاق معاشرت با عنوان اخلاق پنجاه و هفتی (اوایل انقلاب) یاد می کردند و آنها را زیر سؤال برده،
مسخره می کردند .
ترم سوم تحصیل ام بود که ناگاه با مشکل بزرگ اقتصادی برخورد کردم و علت آن اشتداد بیماری قلبی (گشاد شدن دریچه قلب)
فرزند خرد سالم بود که مجبور شدم او را در بیمارستان خصوصی بستری کنم .
به هر ترتیب بود توانستم از طریق وام های قرض الحسنه و خویشان بخشی از هزینه را تامین کنم; اما مقدار نیاز بسیار بیشتر از
مقدار فراهم شده بود .
در حالی که از همه جا قطع امید کرده بودم، ناگاه جرقه ای در ذهنم درخشید و آن این که از افراد با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 