پاورپوینت کامل مردها لیاقت خواستگاری شدن ندارند! ۴۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مردها لیاقت خواستگاری شدن ندارند! ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مردها لیاقت خواستگاری شدن ندارند! ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مردها لیاقت خواستگاری شدن ندارند! ۴۹ اسلاید در PowerPoint :
۲۸
آینه عزیزم امیدوارم هیچ وقت نشکنی من که یه بار شکستم اما دلم نمیخواد احد الناسی بشکند هدفم از عریضه
نویسی فقط یه جمله است:
مردها لیاقت خواستگاری شدن را ندارند!
شما رو به خدا ناراحت نشید. جریان زیر رو بخونید و مطمئن باشید به من حق می دین. اول بگم من شهرستانی ام و رسمی بلد نیستم حرف بزنم.
دوم جریان داستان یا همان خاطره، یک حقیقت تلخ است از شکست دو دختر. من که رهایم کردند و فاطمه که فدایش کردند؛ فدای خودخواهی شان.
از فاطمه خواهش کردم اجازه بده جریانش رو بنویسم؛ اما برای اون همه چیز تموم شده، حتی زندگی.
برای چندمین بار التماسش کردم؛ اشک ریختم و ازش خواستم درست فکر کند. اون هفته کار ما شده بود بحث و صحبت؛ گفتم: «فاطمه به خدا
اشتباه می کنی؛ همه چیز رو به خدا محول کن. اگر خیرت باشه، خودش کار سازه»؛ اما فاطمه صورتش رو برگردوند و گفت: «نه، تو اشتباه می کنی؛
چون از مردا بدت میاد. چون ازشون کینه داری. چون عباس بعد از دو سال تو رو ول کرد و رفت…».
دلم شکست؛ دوباره اشک ریختم و گفتم: «آره به خاطر همین هم ازت می خوام مغرور باشی و غرورت را نشکنی». فاطمه راست می گفت؛ از مردا
بدم می یاد؛ البته اوایل بیشتر لج و لج بازی بود؛ اما بعد از جریاناتی، واقعاً ازشون متنفر شدم. به خاطر همون لجبازی هم بود که همیشه تو
کلاس وکیل دعاوی خانم ها بودم و تا حد امکان حرص آقایون رو در می آوردم؛ اما نمی دونم چی شد که وقتی عباس، بهترین همکلاسم،
خواستگاری کرد، بالاخره نرم شدم؛ البته نه همون اول که بعد از ۱۰ ماه؛ حتی وقتی جواب مثبت می دادم، بهش گفتم که عاشقش نیستم؛ فقط چون
واجد شرایط و معیارهایم بوده قبول کردم. اون روز شادی رو در وجودش دیدم و عشق رو خوندم؛ اما نمی دونم چرا یک مرتبه ورق خوشبختی
من برگشت و اون همه یکرنگی و گذشت بین ما تموم شد. وقتی اول ترم جدید از بچه ها شنیدم که عباس ازدواج کرده، فکر کردم منظورشون به منه
و گفتم نه، منتظر فارغ التحصیلی هستم؛ بعد فکر کردم و مطمئن شدم که شوخی می کنن؛ اما کاش شوخی بود. آخه چیزی بین ما پیش نیومده بود
که اون منو ول کنه. اطمینان من بیخود بود. عباس واقعاً ازدواج کرده بود؛ اونهم با همون دختر دایی اش که به قول خودش نه نماز می خونه، نه
درس خونده، باباش هم فلانه و مامانش… و امروز او شده بود جانشین من. اصلاً من دیگر جایی نداشتم. نمی دانم طی دو سه ماه تابستان، اونهم
در حالی که با هم تلفنی ارتباط داشتیم، چگونه دور همه چیز را خط کشید. تصمیم گرفتم انصراف بدم. شاید هم اگر پادرمیانی دو همکلاس
دلسوزم نبود، حتماً انصراف داده بودم. از دیدنش حالم به هم می خورد. مگه می شد دو ترم تحمل کرد؛ اونم تو یه کلاس. واحدهای زیادی نداشتم؛
اما باید دو ترم را می موندم. احساس می کردم همه به من یه جور دیگه نگاه می کنن. آخه تا آخر همین ترم قبل، ما رو با هم می دیدن؛ ولی حالا به قول
خودش، از ترس نفرین و گریه مادرش که گفته راه خیلی دوره و… باید همه چیز رو تموم کند و تنها کسی که دیده نشد، من بودم. یکی از بچه ها
جریان رو پرسیده بود و به من رسوند. داد زدم: آخه مگه اون مادر خودش پا پیش نذاشت. مگه از اول این راه دور رو ندید؛ پس چرا؟ اون روز بود
که فهمیدم که چقدر وابسته اش بودم و خودم نمی دانستم. انگاری یه نیمه از وجودم دیگه نبود. افسردگی جای اون شیطنت ها رو گرفت و مطب
دکتر جای پارک و سینما را و از همون موقع با خودم عهد کردم که به جای عشق عباس، نفرت و کینه رو درش جا بدم.
به اجبار با خودم کنار اومدم؛ نه به خدا خودمو گول می زدم. دو سال کم نبود. هنوز کلمه کلمه حرفاش یادمه؛ اما هیچ کدوم بوی نیرنگ و دروغ
نمی داد. به خدا! من دروغو خوب می شناسم؛ اما حرفای عباس بوی دروغ نمی داد. به هر حال من شکستم و نباید کس دیگری می شکست. فاطمه
عاشق پسری شده بود که نه ظاهر زیبایی داشت و نه ثروتی؛ ادب و کمالش بد نبود؛ اما به فاطمه نمی رسید. اصلاً فاطمه هوس باز نبود و فقط به
دنبال ردپایی از خدا بود. این بار هم فکر می کرد این ردپا در وجود این پسر است. با صدای قشنگی قرآن رو تلاوت می کرد؛ اما واقعاً برتر از فاطمه
نبود. من در بین بچه ها پاک تر از فاطمه ندیده بودم. اون عاشقانه رضا رو دوست داشت؛ اما حاضر نبود حتی یه کلمه با اون حرف بزنه. اصلاً
حاضر نبود به صورتش نگاه کنه. می گفت: نگاه حروم، عشق حروم می یاره. خب تا اینجا اشکالی نداشت؛ اما مسئله این جا بود که فاطمه
می خواست – شاید مثل برخی دختران زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله – با واسطه از رضا خواستگاری کند. واسطه هم استاد…بود؛ استادی مطمئن
و صاحب درکی والا؛ اما من معتقد بودم مردا زود جریان وساطت و مسائل پشت پرده و نقش دختر و…رو درک می کنن؛ چون خدا اقلاً همین یه
استعدادو به اونا داده تا بفهمن جریان چیه و اون موقع است که غرور دختر می شکنه؛ غروری که یه بار شکسته بود و دیگر نباید می شکست.
باز التماسش کردم و گفتم: «تو راست می گی؛ من کینه دارم؛ اما دلیل هم دارم. اونا رو بهتر از تو می شناسم. مردی که دو سال التماست می کنه و دم
از عشق می زنه، آخرش این جوری رهات می کنه و میره؛ چه انتظاری از مردی داری که خودت بری خواستگاری اش…».
من فاطمه رو نتونستم قانع بکنم؛ چون از دید او، من یه شکست خورده بودم و اون باید خودش این مسئله رو تجربه می کرد. استاد…قرار شد یه
هفته بعد جواب رو دریافت کند و به فاطمه برسونه.
***
امروزم فقط من می دونم چرا فاطمه هنوز ازدواج نکرده، آخه ما دخترا احساسات، کورمون می کنه و نمی ذاره بفهمیم. ما تاب یه بار «نه» شنیدن رو
نداریم. «نه» شنیدن، فاطمه رو در خودش فرو برد؛ اما چیزی که باعث شکستن اون شد، ازدواج رضا با یکی از دوستان نزدیک فاطمه بود؛ از یک
استان بسیار دور و فاطمه یک وقتی از همسر رضا شنید که رضا با مزاح یا طعنه به خانمش گفته که خواستگار هم داشته و برای کم کردن روی
اون تصمیم گرفته با دوست اون خواستگاره ازدواج کنه.
به خدا مردها لیاقت خواستگاری شدن ندارند.
نامه تان را خواندیم و از درد دل ها و گلایه هایتان نسبت به بی وفایی مردان و عدم درک صحیحشان از عشق آگاه شدیم؛ اما از
آن جا که آدمیان هیچ کدام مثل هم نیستند و هر کدام به اقتضای طبیعت، محیط و فرهنگ زندگی شان با هم متفاوتند. نمی توان
حکم «مشت نمونه خروار است» را درباره آنها صادق دانست. این همه زندگی های آکنده از عشق، صفا و صمیمت که در
اطرافمان می بینیم، شاهد خوبی برای این ادعا می باشند.
بنابراین، بهتر است تحلیلی از آن چه برای شما و دوستانتان اتفاق افتاده، داشته باشیم تا ببینیم چرا جوانی که به قول خودتان
پر از شور و نشاط است، باید این طور خود را افسرده، ناراحت و شکست خورده ببیند. اگر بتوانیم عوامل اصلی این گونه
جریانات را که در بین جوانان و خصوصا دانشجویان عزیز ما کم هم نیست، پیدا کنیم، کاری کرده ایم که به قول شما جلوی
شکسته شدن قلب چون آیینه جوانان دیگر را گرفته ایم؛ همانطور که شما نیز در این جریان سعی کردید فقط خودتان این غم
را تحمل کنید حاضر نشدید زندگی آن پسر و همسر جدیدش را خراب کنید.
ما فکر می کنیم عوامل زیادی در ایجاد این مسائل دخیل است که در این جا به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
۱. عدم شناخت لازم از ازدواج و تشکیل زندگی؛ با رسیدن پسر و دختر به سن بلوغ، احساس ازدواج و برقرار کردن رابطه
عاطفی با جنس مخالف، در آنها به وجود می آید. این احساس طبیعی و غریزی، اگر به دلایل محیطی، چون همجواری و اختلاط
و ارتباط پسر و دختر همراه باشد (مانند دانشگاه ها که معمولا کلاس ها و محیط های آموزش مختلط است) و تقویت شود، گاه
چنان شدید و غیر قابل تحمل می شود که هر یک ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 