پاورپوینت کامل ما الان کجاییم؟;۱۵ شعبان، تولد حضرت مهدی(عج) ۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ما الان کجاییم؟;۱۵ شعبان، تولد حضرت مهدی(عج) ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ما الان کجاییم؟;۱۵ شعبان، تولد حضرت مهدی(عج) ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ما الان کجاییم؟;۱۵ شعبان، تولد حضرت مهدی(عج) ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

۶

یک جور نگرانی، مثل خوره افتاده توی ما که نکند شما به کل ما را فراموش کرده اید. ببینید آقا! ما این جا هستیم؛ این جا؛ قضیه ما را یادتان هست؟ یک قراری بود که شما جلو بروید و ما پشت سرتان راه بیفتیم و این حرف ها… یادتان هست؟

حتماً این هم خاطرتان هست که شب رسیدیم بیابان؟ از بخت بد، شاید مهتاب که بماند، یک ستاره هم نبود و ابرها چفت هم، ظلماتی درست کرده بودند؛ غلیظ و تو در تو که چشم، چشم را نمی دید. چنگ می زدیم به ردای هم که یکهو جانمانیم؛ چون گم اگر می شدیم، دیگر واویلا بود.

لرز هم گرفته بودیم؛ چه جور. عین جوجه یک روزه که پر و بال مادرش را پیدا نکند، می لرزیدیم. لاکردار، یک سرمایی شده بود؛ انگاری رفتیم سرزمین یخ بندان؛ سوز می زد توی چشم و چال آدم.

هیچ کی هم نبود؛ رهگذری، خارکنی، مسافری… هیچ؛ فقط باد بود که هی هو می کشید و هماورد می خواست. بوته خارها را بلند می کرد و دیر می جنبیدیم، می کوفت توی سر و رویمان. مثل یک زن بیابانی، دور خودش می رقصید و شن می پاشید هوا. شن ریزه، لای دندان ها قرچ قرچ می کرد.

هی یکی می افتاد زمین؛ صف می ایستاد تا آه و ناله اش را بکند و پا شود؛ تا یکی دیگر. شما گفتید: «این طور که نمی شود؛ جلوی پایتان را هم نمی بینید». راستی هم نمی دیدیم. پا که می گذاشتیم، اصلاً نمی فهمیدیم کجاست؛ خار است، خاک است، سنگ است… ولی شما مثل ما نبودید… چه جور آدم کف دستش را می شناسد؟ شما همچین رهوار می رفتید که خیال کن کوره راه ها، شیار کف دستتان هستند. بلد راه بودید آقا! چه بلدی!

بعدش یک تپه ماهوری، چیزی پیدا شد. ما منتظر دستور و حرف شما دیگر نشدیم؛ همان جا وا رفتیم؛ مثل شله ای ولو شدیم. شما هی دور ما چرخ زدید. رفتید این ور – آن ور. دلتان شور ما را می زد که ما تا صبح، آیا دوام می آوریم یا نه؟

یادآوری اش، البته شرمندگی است؛ ولی چه می شود کرد؟ اول زیر لبی و بعد که رویمان باز شد، بلند بلند، شروع کردیم به ایراد بنی اسراییلی گرفتن؛ یک چیزهایی شبیه این که «ما را برگردان پیش فرعون؛ آن جا خوش تر بودیم». «یک چیز بده همین جا بپرستیم؛ خدای تو، خیلی دوره». حتی اشتباه نکنم، آخرش یکی مان درآمد و گفت: «تو و خدایت برید جلو؛ کارها را که کردید، بیایید دنبال م».

شما بدتان نیامد که هیچ، ول کن هم نبودید؛ ناز خریدید؛ وعده دادید… دستمان را کشیدید؛ دورمان راه رفتید؛ تا بلکه ما به رفتن رضا بدهیم. یادم نمی آید یک بار گفته باشید. «اَکه هی! ساربان یک مشت علیل و ذلیل شدم». حتی نشستید برای پاهای تاولی مان، گریه کردید و گفتید: «یک جوری باید گرمتان کرد».

گفتید: «اگر بشود کاری کرد، جلوتان را ببینید»!

ما فقط گوش می کردیم. پشت آن تپه، کرخ و مات،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.