پاورپوینت کامل جایی که به جز خدا نبینی… ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جایی که به جز خدا نبینی… ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جایی که به جز خدا نبینی… ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جایی که به جز خدا نبینی… ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

مرورری بر احوالات عارف نامی، شیخ مرتضی زاهد

این بار درست، دست های جست وجو را بر در خانه مردی می کوبیم که از توده مردم برخاسته و با مردم مانده است؛ مردی که بی آن که از نردبان علوم و دانش بالا رود، بر قله دل های اهل معرفت قرار گرفت؛ مردی که مردم او را به نام زاهد می شناختند. او در سال ش. در محله حمام گلشن تهران، مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل، دیده به جهان گشود و در روز جمعه دوم خردادش. از این عالم حقیر کوچید.

او مردی بود با قدی متوسط؛ در ظاهری ساده و قیافه ای جذاب و کلامی دل نشین.

استادش آیت الله سید علی حائری، درباره اش فرمود: اگر در عمرم هیچ کاری جز تربیت این مرد نکرده باشم، مرا کفایت می کند.

***

روزی از کنار مسجد جامع تهران عبور می کرد و چرخ نفت کشی اش را با خود می کشید که از داخل مسجد، صدای صحبت آیت الله مفسر به گوشش رسید. گاری اش را رها کرد و رفت؛ تا دقایقی پای درس دین بنشیند. ناگاه در دل مسجد به یک باره انقلابی را در قلب خود حس کرد و جرقه ای تمام جانش را مشتعل کرد.

تصمیم خودش را قاطعانه گرفت و از میان خانه خدا، اهتمام جدی اش را برای پیوستن به سلک روحانیت، در پیش گرفت.

***

رو به روی حمام نقلی، در خانه ای کوچک، مستأجر بود. هر ماه رأس موعد مقرر، اجاره بهایش را پرداخت می کرد.

با آن که صاحب خانه بارها گفته بود: من خانه را به شما اجاره نداده ام، اما او به پرداخت اجاره، مصمم بود. روزی صاحب خانه به او گفت: حالا که اصرار می فرمایید، لااقل در طبقه بالا که تمیزتر است، ساکن شوید.

او در جواب گفت: پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جایی که نتوانم اجاره اش را بدهم، نمی نشینم.

***

برای گذران معاش در حین تحصیل دین، در کنار برادر خود نفت فروشی می کرد. روزی که بساط کار خود را جمع می کرد، از او علت را پرسیدند.

پاسخ داد: تا حالا درس خواندن برای من مستحب بود؛ ولی الان که عمامه ها را از سر علما برمی دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول کار فرهنگی شوم.

***

حق الناس، خط قرمز اعمال او بود. مردم را چنین توصیه می کرد: اگر مثلا یک تومان به کسی بدهکار هستید، نروید ۵ ریال پول ماشین دودی بدهید برای زیارت عبدالعظیم و ۵ ریال برای برگشت؛ حق ندارید این کار را بکنید؛ شما اول باید طلب مردم را بدهید و بعد اگر خواستید زیارت بروید، بروید.

عجیب نبود؛ زیرا او همان کسی بود که وقتی می خواست مراسم شب های احیا را برای مردم بر پشت بام برگزار کند، گفت: اول بروید از همسایه ها برای سرو صدایی که ممکن است ایجاد شود، اجازه و رضایت بطلبید؛ اگر اجازه دادند، بعد مراسم مناجات و دعا را شروع کنیم.

***

روز جمعه بود. شاگردان خود را به اردوی تربیتی آورده بود. ساعتی گذشت و اوضاع جسمی اش رو به وخامت نهاد. همراهان مجبور شدند او را با درشکه به شهر بازگردانند.

غروب خبر به گوش یکی از دوستانش رسید و او برای عیادت به سوی منزل زاهد به راه افتاد؛ اما بین راه تصمیم گرفت به مسجد برود و نمازش را بخواند. وقتی وارد مسجد شد. حیرت زده دید که زاهد در محراب نشسته و آماده اقامه نماز جماعت است!

او با همان حالت بیماری، از نماز جماعت دست نکشید.

***

جنگ جهانی رو به پایان بود. شاگردان زاهد ماهانه چهار تومان شهریه پرداخت می کردند.

جنگ پایان یافت. روزی شاگردان برای پرداخت شهریه نزد او آمدند. شیخ زاهد، به هر کدام از آنها دو تومان بازگرداند. شاگردان با تعجب گفتند: آقا! مگر شهریه ما چهار تومان نیست؟

شیخ زاهد گفت: الان جنگ تمام شده و قیمت ها هم پایین آمده است و به خاطر همین، ماهی دو تومان، کفاف زندگی مرا می کند؛ اما شما جوان هستید؛ بقیه پول را برای آینده تان پس انداز کنید.

***

بچه ها همیشه جلوی مسجد، با سروصدای زیاد، بازی می کردند.

آقای زاهد یکی از بچه ها را که از بقیه بزرگ تر بود، صدا کرد و با احترام زیاد به او فرمود: داداشی! نمی خواهی با من رفیق بشوی؟

این کلام سراپای کودک را غرق شوق کرد؛ به طوری که شب بعد تمام بچه های محل را با خود به مسجد برد و همه کودکان بازی گوش در صف اول نماز ایستادند. بچه ها در صف نماز نیز سر و صدا می کردند و همدیگر را هُل می دادند.

یکی از نمازگزاران، صبرش تمام شد و فریاد زد: مسجد جای بازی نیست.

شیخ آن مرد را آرام کرد و فرمود: اگر من و شما را سر خیابان لاله زار رها کنند، مستقیم به مسجد امین الدوله می آییم؛ اما این بچه ها در طول مسیر، ممکن است ده جا گیر کنند. دام های شیطان، گسترده است. با این وضعیت، باید این بچه ها را جذب مسجد کنیم.

***

مسجد امین الدوله آن قدر قدیمی بود که بارها و بارها بازسازی شد. جیرجیرک های داخل حیاط مسجد، سر و صدای زیادی داشتند؛ تا آن حد که اگر دو نفر در کنار هم مشغول صحبت بودند، صدای یکدیگر را خوب متوجه نمی شدند؛ اما به محض آن که شیخ زاهد مشغول صحبت می شد، صدایی از آنها بلند نمی شد و همه جیرجیرک ها ساکت می شدند.

***

هیچ گونه تعلقی به مال دنیا نداشت؛ به طوری که هرگز پولی را پس انداز نمی کرد؛ زیرا می دانست که نیازمندی در کنارش وجود دارد. روزی در مسیری متوجه شد هیچ پولی برایش نمانده است. با خود گفت: خدایا! من پولی ندارم.

درست در همان لحظه، جوانی خود را به او رساند و گفت: آقا! من حسین هستم؛ سه تومان از ماه پیش بدهکار هستم.

او پول را پرداخت کرد و رفت. وقتی زاهد به خانه آمد؛ هرچه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.