پاورپوینت کامل گهواره ای با عطر سیب ۲۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گهواره ای با عطر سیب ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گهواره ای با عطر سیب ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گهواره ای با عطر سیب ۲۶ اسلاید در PowerPoint :
پرستار، گویی خادم خداست بر روی زمین؛ خادمی که در مسیر خدمت، از جان مایه می گذارد و زینب علیهاالسلام، الگو و سرآمد تمام پرستاران عالم است و ستم دیده ترین پرستار تاریخ.
میلاد باکرامتش، فرصت مناسبی است برای مرور ورق هایی از کتاب قطور وجود آن بانوی بی نظیر.
پاورپوینت کامل گهواره ای با عطر سیب ۲۶ اسلاید در PowerPoint
پنج سال از هجرت رسول صلی الله علیه وآله می گذشت که پنجمین خورشید ماه جمادی الاول، با سومین کودک خانه علی و فاطمه [علیهماالسلام] طلوع کرد.
مدینه، غرق نور شد؛ غرق عطر صلوات! گویی آیه ای از عرش نازل شد.
نوری در کالبد خانه زهرا [علیهاالسلام] تابید.
از گهواره اش، عطر سیب جاری بود و نگاهش، به سوی برادر؛ حسین [علیه السلام]
خانه، غرق شادی و شعف شد؛ مثل تمام خانه هایی که با تولد کودک، مملو از خنده می شوند. حسین علیه السلام که کودکی چهار ساله بود، دوید تا اولین کسی باشد که این خبر را به پدر می دهد. خنده پدر، اما کوتاه بود و خیلی زود زیر باران اشک ها خشکید. رخسار مبارک مولا را که غم گرفت، حسینش تاب نیاورد و علت را التماس کرد. پدر او را در آغوش گرفت و برایش از کربلا گفت.
تولدی با گریه
صدای پدر درخانه پیچید؛ دخترم! فاطمه جان! نوزادت را برایم بیاور؛ تا او را ببینم. نوزاد کوچکش را به سینه فشرد؛ گونه هایش را بوسید و او را به پدر داد. نبی صلی الله علیه وآله فرزند دلبند زهرای عزیزش را در آغوش کشید و صورت به صورتش گذاشت و لحظاتی بعد، گونه های لطیف کودک، تر شد از اشک های پدر بزرگ.
وقتی بانو علت را پرسید، از سرنوشت غمبار دخترش شنید؛ روزهای تلخی که با آغوش باز به استقبالشان می رفت و هرگز لب به شکوه نمی گشود. مادر، بوسه ای با افتخار به نوزادش هدیه نمود. شکیبایی و صبر ایوب وارش، نگاه مادر را به تحسین واداشت.
پدر بزرگ دیده به رخسار نواده عزیزش دوخته، به فاطمه علیهاالسلام فرمود: دخترم! هر کسی که بر زینب و مصایب او بگرید، ثوابش برابر کسی است که بر دو برادر او حسن و حسین [علیهماالسلام] گریه کند.
تولد ام المصائب، تولدی بود که در آن همه گریستند!
زینت پدر
رسول الله صلی الله علیه وآله نامش را زینب نهاد؛ یعنی زینت پدر. صدایش، صلابت و اقتدارش و شکوهش، همچون پدر بود؛ حتی زمانی که ظلم وستم چیره شده بود و راویان حدیث باید نام امیرالمؤمنین علیه السلام را پنهان می کردند، به آن حضرت، کنیه ابی زینب می دادند.
خانه که بی فاطمه [علیهاالسلام] شد، زینب کوچک، سفره های بدون مادر را رونق می داد و گرمی خانه علی [علیه السلام] بود؛ خاتون خانه ولایت و این گونه، زینت پدر شده بود.
محرم اسرار مادر
بانوی کبریا، دختر کوچکش را روی زانوانش می نشاند و گیسوانش را شانه می زد. شیرین زبانی های دختر، آرامش می کرد و او که وظیفه داشت پرستاری برای سخت ترین زخم های عالم بسازد، سفره دلش را رو به نگاه معصومانه دخترش می گشود و این گونه بود که زینت بابا، آرام دل مادر نیز بود.
حافظ خطبه مادر
شش ساله بود که در سقیفه گرد آمدند؛ تا ولایت پدرش و فدک، هدیه پدر بزرگ به مادرش را غصب کنند. مادر به مسجدالنبی رفت و خطبه ای طولانی در حمایت از فدک و رهبری مولا ایراد کرد. زینب شش ساله، تمام خطبه طولانی مادر را حفظ کرد و برای آیندگان روایت می کرد؛ خطبه ای با واژه ها و جملات دشوار و پر معنی!
قبله اول
شیر خواره که بود، در گهواره، آرام نمی گرفت. برادرش حسین علیه السلام را که می دید، لب به خنده می گشود. برادر که دور می شد، بلند می گریست و لحظه ای قرار نداشت. بزرگ تر که شد، به چهره برادر خیره می شد.
برادر هم شیفته اش بود. خواهر که به دیدارش می آمد، از جا بر می خواست و او را جای خود می نشاند.
یک بار که وارد خانه برادر شد، او را در حال قرائت قرآن دید. حسین [علیه السلام] با دیدن خواهر، قرآن را بست و به احترام خواهر، تمام قد ایستاد…
من صبر می کنم
میهمان وارد خانه مولا شده بود. خانه خالی بود از غذا و تنها قرص نانی مانده بود که سهم دخترخانه بود. او که چهارسال بیشتر نداشت و گرسنگی را تاب نمی آورد، پیش پای مادر ایستاد و نگاهش را به مادر دوخت و گفت: مادر! نان را
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 