پاورپوینت کامل ارزیابی دانش اصول، از گذشته تاکنون ۷۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ارزیابی دانش اصول، از گذشته تاکنون ۷۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ارزیابی دانش اصول، از گذشته تاکنون ۷۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ارزیابی دانش اصول، از گذشته تاکنون ۷۸ اسلاید در PowerPoint :

۴۳

در عصر تابعین، کسانی که فقط صحابه پیامبر (ص) را ملاقات کرده بودند (و نه پیامبر را) با توجه به فاصله زمانی که با پیامبر (ص)
پیدا کردند، پاره ای مباحث را به عنوان مباحث مورد نیاز در تعیین حجج شرعی یافتند; به طور مثال از اولین مباحثی که در آن
زمان مطرح شد، این بود که آیا روایت مرسل حجت است یعنی روایتی که تابعی از پیامبر (ص) نقل می کند و احیانا نام صحابی را
که واسطه است، ذکر نمی کند؟ ابوحنیفه در این جهت اجمالا بحث ها و اشاراتی دارد; اگرچه تصریح ندارد و این بحث را قانونمند
نکرده است . بحث حجیت خبر مرسل در زمان شافعی، در «الرساله » ضابطه مند شد و همچنین بحث از صغریات و مواردی که به
عنوان مسائل مستحدثه پیش می آمد مطرح شد و قیاس مطرح گردید . در مرحله اول، قیاس براساس حجج شرعی بود، اما
اندک اندک، رنگ عقلی به خود گرفت; بالاخص در عراق که ابوحنیفه در راس آن بود . به علل و عواملی که در جای خودش ذکر
شده، مسئله قیاس رشد فراوانی کرد و اصل مسلم در شیوه اجتهاد اهل سنت گردید .

دانش اصول در عصر ائمه شیعه

ائمه در برابر این نیاز به شکل دیگری مشکل را حل کردند و این نکته را القاء کردند آنچه که می گوییم از کتاب و سنت است و هیچ
نکته ای نیست که مورد اختلاف مسلمین باشد یا مباحثی باشد که باید در ارتباطات بین خودشان آنها را حاکم بکنند، مگر اینکه
در کتاب و سنت وجود دارد . حتی اصحابشان را ترغیب می کردند که اگر مطلبی را بیان می کنیم، از ما بپرسید که آن را از کدام آیه
و از کجای سنت پیامبر استفاده کردیم . این نکته خود نشانگر این بود که در برابر عقل گرایی که برخی از فقهای اهل سنت در
برخورد با مسائل شریعت داشتند، مقابله ای صورت می گیرد . لذا ائمه ما قواعدی را بنیان نهادند و مباحثی را به عنوان قضایای
کلی بیان کردند که امروز ما آنها را به عنوان قواعد می شناسیم; اینها همان گزاره های اصولی بودند که شیوه های اجتهاد را به
اصحاب یاد می دادند تا در دام قیاس و مواردی از این دست نیفتد . لذا این نکته که گفته می شود اهل سنت در دانش اصول فقه
مقدم بودند، چون اولین تالیف اصولی موجود تالیف الرساله شافعی است، هم درست است و هم غلط .

«رساله شافعی » به عنوان اولین تدوینی که امروزه در دست ما است، مطرح است; اما واقعا این مباحثی که در «الرساله شافعی »
است، اختراعات و ابداعاتی است که فقط به فکر او رسیده است و دیگران از رسیدن به این مطالب محروم بوده اند؟ خیر; این چنین
نیست .

البته در میان اهل سنت این ادعا صحیح است; چه این که ابوحنیفه، اصول مذهب خود را به صورت صریح بیان نکرده است . او
فقط ترتیب حجج را بیان کرده است که قرآن، حجت نخست است و در مرحله بعد سنت و سپس سنت صحابی و در مرحله بعد،
وقتی که به تابعین می رسد، اشخاصی مثل سعید بن مسیب و … هستند که ابوحنیفه خود را در یک رتبه با سعید بن مسیب و
فقهای سبعه مدینه می بیند . ابوحنیفه اصولش را تدوین نکرد; هر چند فقهای حنفی که بعد از شافعی آمدند، چون ملاحظه
کردند که شافعی برای مذهب خویش اصول و قواعدی را ترتیب داده است، آنان نیز آمدند اصول و قواعد را با تتبع در متون فقه
حنفی و آنچه از آثار حنفی مذهبان باقی مانده بود، تدوین کردند . اما در میان شیعیان این قضیه سابقه ای طولانی تر دارد .

در زمانی که فقهای شیعه به ائمه دسترسی داشتند و ائمه را نه در چهره روات، بلکه به عنوان حجج شرعی، که تبیین احکام به آنها
تفویض شده، می شناختند، نیازی نمی دیدند که برای فقاهت یا اجتهاد خودشان از یک سری اصول و قواعد تبعیت کنند که احیانا
خود استنباط کرده باشند .

اما نکته ای که در روایات «ابان بن تغلب » و امثال او وجود دارد این است که در بین شیعیان اصول و قواعدی از شریعت نقش بسته
بود که براساس این اصول و قواعد کلی، در محتوای روایات دقت می کردند و به آنها توجه داشتند و براساس آن برداشت ها به نقد
حدیث می پرداختند; بالاخص در عراق که فاصله مکانی زیاد با مرکز علمی آن روز (یعنی مدینه) داشت، و روایات با فاصله زمانی به
آنجا می رسید و طبیعتا برخورد کسانی که در عراق زندگی می کردند با روایات و محتوای روایات و برداشتی که آنها از شریعت
داشتند، با آنچه در مدینه حاکم بود، فرق هایی داشت . با توجه به این نکته، ابان نقد محتوایی کرد . نه اینکه می خواست فقاهت کند
و روال معمول اهل سنت را اعمال بکند، بلکه محتوا را به شکلی دید که قابل پذیرش نیست . لذا گفت: هذا ما جاء به الشیطان; زیرا
با آن اصول کلی که از شریعت در آن روز در ذهنش نقش بسته بود، تنافی هایی داشت . اما این تنافی را قطعی نمی دید . چون خود
آمد و پرسید . اگر قطعی می دید، شک و شبهه ای نداشت و از امام (ع) سؤال نمی کرد . اینکه وی خدمت امام آمد و سؤال کرد،
نشان می دهد که در یک سری مسائل، علی رغم اینکه اصولی را که از شریعت برداشت کرده بود، به کار گرفته بود; اما در این جهت
قاطع نبود . بنابراین، این مسئله که امثال ابان بن تغلب قائل به قول خاص فقهی بوده اند و اعتقاد به آن داشته اند، محل شک است .

بنابراین آنچه اصحاب ائمه اطهار از ایشان می پرسیدند، بالاخص کسانی که به عنوان فقهای صحابه مطرح بودند، براساس
ارتکازاتی بود که از شریعت در ذهنشان ایجاد شده بود، و این بررسی ها در اکثر موارد، مبتنی بر همان قواعدی بود که در طول
زمان از ائمه فرا گرفته بودند و در برابر مبانی خودساخته اهل سنت قرار می گرفت .

چنانکه زراره به امام صادق (ع) عرض می کند: من چهل سال، مسائل حج را از شما پرسیدم و در عین حال باز هم مطالبی است .
روشن است کسی که چهل سال مسائل حج را می پرسد، ذهن جوال و ذهن نقادی دارد که مسائلی را برایش مطرح می کند و آنها را
در برابر امام عرضه می کند تا امام جواب بدهد و از آنها استفاده کند .

داشتن ذهن جوال و قوت فرض سازی و صورت مسئله سازی و بعد جواب گفتن دقیق از آنها و برای اطمینان از امام پرسیدن یا در
بعضی موارد واقعا استفهام کردن از امام، نشانگر این است که ائمه اطهار (ع) در پی آن بودند که به اصحاب خود، اصولی را تعلیم
دهند که براساس کتاب و سنت بتوان با آن اصول استنباط کرد .

متون و منابع اولیه دانش اصول در شیعه

در آغاز، دانش اصول رویکرد کلامی داشت; به طور مثال کتاب «ذریعه » سید مرتضی و «عده » شیخ طوسی را وقتی می گشایید،
استدلالات و اسامی کسانی که از آنها نقل قول شده است، می بینید . عمدتا مطالبی است که در کتب کلامی آمده است .

بنابراین در مرحله نخست، اصول با کلام عجین بود و اگر در گزاره ها تفاوت داشت، در روش ها و استدلال ها به کلام نزدیک بود . در
آن زمان به «علم کلام » هم «اصول » می گفتند . در مقدمه «غنیه » سید ابی المکارم ابن زهره از این دو علم تعبیر به «اصولین » می کند .
منظور او از «اصولین » کلام و اصول فقه است که هر دو را تعبیر به اصول کرده اند . همچنین مرحوم شیخ طوسی کتابی دارد با نام
«تمهیدالاصول » که در دانش کلام است، نه اصول فقه . نزدیکی استدلال ها و شیوه های برخورد با گزاره هایی که در فهم روایات
کلامی و آیاتی که در موضوع اعتقادات است با آن ادله ای که در حوزه فقه به کار برده می شود، باعث شد که با هم عجین شوند . چه
آنکه کلامی که در آن زمان بود، کلام عقلی محض نبود، بلکه در بسیاری از موارد کلام روایی بود .

مرحوم شیخ مفید «التذکره باصول الفقه » یا «فی اصول الفقه » را می نویسد . دیگران هم این دید را پیدا می کنند که بیایند تالیفاتی
را بنویسند که شیعی محض باشد و اصول و قواعدی باشد که در فقه کاربرد دارد . البته اصل «التذکره » شیخ مفید به دست ما
نرسیده است و لکن قطعا با تناسبی که انسان میان این مختصر و اصل برقرار می کند، تا حدود زیادی اطمینان پیدا می شود که
حجم آن زیاد نبوده است .

تعامل دانش اصول شیعی و اهل سنت

مباحث اصول را باید به دو دسته تقسیم کرد: یکسری مباحثی هستند که بازگشت به برداشت از الفاظ کتاب و سنت است .
برداشت از این الفاظ غالبا بر اساس همان استظهارات عرفی است که در هر زمان می تواند انجام شود . در این جهت، مسئله مذهب
مطرح نیست . استظهار عرفی محیطی که در آن زمان زندگی می کردند، کفایت می کند . اما در بحث حجج، قضیه متفاوت است .
در مباحثی که مربوط به حجج است، کتبی که از آن زمان باقی مانده است، این گونه نیست که هرگونه اهل سنت بحث کردند،
علمای شیعه هم بر آن نظم و نسق، بحث کرده باشند .

نکته ای که هست این است که کتاب «عضدی » تا قبل از معالم، کتاب درسی در حوزه های شیعه بوده است . فقهای ما در آن عصر، با
اهل سنت همزیستی داشتند . بدین رو همان متن «عضدی » را تعلیقه زدند و شرح کردند، به شکلی که با اصول شیعی سازگار باشد .
بدان جهت مطالب شیعی را با اصول و زبانی که همگان می فهمیدند، عرضه کردند .

تحول و تطور در دانش اصول

مباحث اصول از آن جهت که یک علم آلی است، تاثیر و تاثراتی را نسبت به کاربردها پیدا می کند . و این تاثیر و تاثرات در عصر
صفویه مثلا، با عصر شیخ مفید، سیدمرتضی و شیخ طوسی متفاوت است . در زمانی که سیدمرتضی و شیخ طوسی اجتهاد
می کردند، نمی توانستند از فقه اهل سنت آگاه نباشند . نمی توانستند از اصولی که در آن زمان بر فقه اهل سنت حاکم بود، بی خبر
بمانند; اما وقتی جامعه و حوزه ای شکل می گیرد که شیعی محض است، طبیعتا کاربردها فرق می کند . لذا بدون تردید تفاوت
ظروف زمانی و مکانی را نمی توان منکر شد .

البته این نکته معنایش آن نیست که از آن مسائل دست کشیدند و هیچ آثاری از آن مباحث باقی نماند; گرچه تا حدود زیادی این
مباحث خالص و از مباحث متناسب با فقه سنی پاک شده و آن استدلالات به رنگ شیعی درآمده بود; اما گاه با یک تتبع کوتاه
می بینیم که احیانا بعضی اوقات همین حرف ها را اهل سنت زده اند و از لسان یک عالم شیعی نقل شده است و از این به بعد تاریخ و
سابقه ای که با اهل سنت داشته، قطع شده و به عنوان یک استدلال شیعی باقی مانده است .

دوره های تاریخی دانش اصول

براساس تقسیمی که به آن رسیده ام، شش دوره برای تالیفات اصولی داریم که این دوره ها براساس کتاب ها و تالیفاتی است که در
این دوره ها به سامان رسیده است . البته مبنای تحقیقات بر اساس کتاب هایی است که چاپ شده اند . طبیعتا براساس نسخه های
خطی، یا گزارش هایی که در منابع کتابشناسی های قدیمی آمده و آن کتب به دست ما نرسیده، شاید بتوان مطالبی دیگر ادعا کرد;
اما چون در دسترس نیست، نمی شود در مورد آنها قضاوت کرد . دوره های شش گانه ای که می توان شمرد، بدین قرارند:

دوره اول، عصر پیدایش تالیفات اصولی ما است که این عصر پیدایش تدوین های اصولی متاثر از مباحث کلامی است . مانند
«الذریعه » سید مرتضی و «عده الاصول » شیخ طوسی .

دوره دوم، اصول از کلام و استدلالات کلامی دور شد و به طور مستقل اصول فقه شد . کتاب هایی مثل مقدمه غنیه (ابن زهره) و
معارج (محقق حلی) مبادی الاصول (علامه حلی) و در ادامه معالم و … از این نوع هستند .

دوره سوم، دوره بعد از معالم است که باید این دوره را تفصیل و تطویل در کتب اصولی شناخت (معاصر قرن یازدهم) . در این
زمان است که کتاب های مفصل نوشته شده که نمونه هایش هم بسیار است . البته در همین زمان اخباریان پدید آمدند . این عصر
تفصیل و تطویل باعث شد اخباریان حمله هایشان نسبت به اصول، منطقی تر جلوه کند . بسیاری از این تفصیلات، برگرفته از برخی
از استدلالات احیانا سنی بود و در لابلای این کتب اصولی مطرح می شد . به جهت اینکه این بحث ها نه به عنوان سنی و شیعه،
بلکه به عنوان بحث های عقلایی که هر عاقلی نسبت به آنها می توانست اظهارنظر کند، مطرح می شد، بعد از مدتی این تفصیلات و
تطویلات مرجوح شد و خیلی مورد عنایت قرار نگرفت .

دوره چهارم، عصر رساله نویسی و در واقع مباحث تحقیقی خاص نویسی بود . تا این دوره، غالب مباحثی که در کتاب ها مطرح
می شد، بحث های ترتیبی بود . از ابتدا مباحث اصول شروع می شد و ادامه می یافت .

در دوره چهارم که اواخر دوره ای بود که اخباریان هنوز قدرت داشتند، رس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.