پاورپوینت کامل نقدگفتمان«نوزایش عربی» ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نقدگفتمان«نوزایش عربی» ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقدگفتمان«نوزایش عربی» ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نقدگفتمان«نوزایش عربی» ۱۱۱ اسلاید در PowerPoint :

قرن نوزدهم میلادی با بیداری جهان عرب همراه بود. کام یابی «نوزایش» و تحقق آرمان های فکری و ملی، هدف اساسی تمام جریان ها و گرایش های فکری و ملی عرب ها بود، اما با فرا رسیدن نیمه ی دوم قرن حاضر، شعار نوزایش جای خود را به شعار انقلاب داد و به خواستی عام و فراگیر بدل شد. این جایگزینی بدین معنا نبود که اغلب آرمان های نوزایش تحقق یافته اند و دوران آن بسر آمده و نسل جدید عرب ها در طلب تحقق اهداف دیگری است. و در تناسب با این وضعیتِ جدید، شعار انقلاب را مطرح می کند؛ چرا که این جایگزینی بیش از این که نشان دهنده ی تکامل و انتقال از مرحله ای به مرحله فراتری باشد، نشان از روح و ذهنیت آشفته آنان را دارد؛ آشفتگی ای که در سطح زبان و کاربرد واژه ها نیز، خود را نشان داده است، به ویژه این که در دو دهه ی اخیر، شاهد طرح دوباره ی شعار «نوزایش» به جای «انقلاب» هستیم. درهم شدگی این دو واژه در اندیشه ی عربی، از این واقعیت حکایت می کند که به جای این که آنها بر امری تحقق یافته دلالت کنند، تنها بر آرمان هایی دلالت می کنند که تحقق آنها، آرزوی همه است. به بیان دیگر، زمانی که عرب ها از این دو واژه سخن به میان می آورند، در واقع نه طرحی تحقق یافته، بلکه آرمانی نهایی را مراد می کنند؛ آرمانی که حتی در حیطه ی تصورات ذهنی، معنای روشن و دقیقی ندارد. از این رو است که این آرمان، گاه «نوزایش» نامیده می شود و گاه «انقلاب»، «جنبش» و «خیزش».

برای اثبات این مدعا کافی است به کاربرد این دو واژه در زبان فرانسوی نگاهی بیفکنیم: نخست واژه ی «نوزایش» که معادل «Renaissance» است. کافی است بدانیم این واژه تنها در اوایل قرن نوزدهم رایج شد؛ زمانی که آرمان های نوزایش تحقق یافته بودند. نوزایش یا نواندیشی، حرکتی است که در آغاز قرن پانزدهم از ایتالیا شروع شد و به زودی سراسر اروپا در نوردید و به انقلابی عظیم در جهت اصلاح و بازنگری تمام علوم و هنرها بدل شد. از این رو، برای انسان غربی واژه ی «نوزایش»، معنایی مشخص و یا آرمان یا خواست تاریخی تحقق یافته ای را تداعی می کند.

دوّم واژه ی انقلاب (Revolution) است. این واژه نیز به طور مشخص یادآور واقعه ی تاریخی و عظیم انقلاب فرانسه است که در قرن هیجدهم رخ داد. در نتیجه این دو واژه یا بهتر بگوییم این دو اصطلاح، برای فرد غربی بر دو مرحله تاریخی کاملاً مشخص و انجام یافته، دلالت می کند، در صورتی که برای فرد عربی این دو واژه نه بر امری مشخص و تحقق یافته، بلکه بر مجموعه آرمان هایی دلالت می کند که هم چنان در تمنای تحقق یافتن آنها است.

از سوی دیگر، از ابتدای قرن گذشته تاکنون عرب ها همواره دو گونه میراث و تمدن را پیش چشم خود دیده اند: نخست، میراث و تمدن عربی اسلامی که سنگ پایه ی اصیل هویت آنها را تشکیل می دهد.

دوم، فرهنگ و تمدن غربی است که چه در قلمرو امور فرهنگی و چه در قلمرو صنعت و فنون پیشرفته ی نظامی، آشکارا توانسته بود نظم موجود جوامع عربی را بر هم زند و زمینه ی طرح مسایل جدید و اساسی را پدید آورد. عرب ها هم پای این آشنایی، با جنبه های علمی، فنی و کارشناسانه غربی با جنبه ی استعماری و سلطه گری تمدن بورژوازی غرب نیر رویاروی شدند، به طوری که در ذهن و روان عرب ها، واژه ی غرب (یا فرنگ)، مفاهیم و احساس های متناقضی را بر می انگیخت؛ یعنی نزد آنان، غرب از یک سو حامل پیام آزادی و برابری بود و از سوی دیگر برای حفظ منافع خود و بهره کشی از ملل دیگر، از انجام زشت ترین و غیر انسانی ترین کارها نیز روی گردان نبود. این امر سبب شده بود عرب ها پیوسته غرب را به دیده ی تنفر و آمیخته با ترس و احترام بنگرند و از ارتباط نزدیک با آن هراسناک باشند. در نتیجه پیوسته از شناخت عمیقِ غرب محروم مانده اند؛ زیرا کسی که می ترسد، غالبا نمی اندیشد.

عرب ها در مواجهه و حلِ معضلات گریبان گیر خود، عجز عظیم فرهنگ و تمدن عربی ـ اسلامی را آشکارا به چشم می دیدند. طبیعی است در این وضعیت دشوار و تلخ، متفکران عرب تمام تلاش خود را بکار بستند تا وضعیت نابسامان خود را سامان بخشند و مشکلات عظیم و پیچیده خود را چاره کنند. آنان در جست وجوی راه حلی بودند تا بتوانند از گرداب تعارض ها و سرگشتگی ها نجات یابند؛ راه حلّی که بتواند میان دانش و کارشناسی تمدن بورژوازی غربی و فرهنگ و تمدن عربی، سازگاری ایجاد کند. گزاف نیست اگر بگوییم که دل مشغولی غالب جریان های فکری عرب در این دوره، فروگشودن این معضل بود. حتی پاره ای از آنان با پیوند دادن و تحویل این معضل به نزاع مشهور و تاریخی میان فیلسوفان و اهل شریعت، کوشیدند تا قدمت و اصالت آن را اثبات کنند و تاریخ اندیشه ی عربی ـ اسلامی را تلاشی سخت و مداوم در ایجاد سازگاری میان قطب های متعارض دوگانه ای چون عقل و ایمان، علم و دین، سنت و تجدد، دین و قومیت و شرق و غرب، معرفی کنند. به نظر آنان، این نحوه نگریستنِ به تاریخِ اندیشه ی عربی، می تواند از سطح تفسیرهای ایدئولوژیک موجود فراتر رود، ماهیت آن را تبیین کندو تفسیری واقعی از آن بدست دهد.

این جا است که ذهنیت و آگاهی انسان عربی، دو پاره می شود. او نسبت به میراث عربی ـ اسلامی خود و نیز نسبت به تمدن غربی، احساس کاملاً متعارضی دارد. از یک سو میراث عربی ـ اسلامی را هویت حقیقی خود می داند، و از سوی دیگر نمی تواند از کاستی ها و نقص های بی شمار آن ـ که سبب جمود و انحطاطش گشته است ـ چشم بپوشد. گویی او در جهان کنونی به طور آشکاری نگون بخت شده است؛ یعنی او مشتاقانه طالب سعادت و نیک ورزی است، اما از سوی دیگر عمیقا عجز و درماندگی میراث عربی ـ اسلامی را در فراهم کردن سعادت برای خود، حس می کند. او به تمدن غربی همین احساس دو گانه و متناقض را دارد: شیفته ی تمدن غربی است؛ زیرا در آن، حلاوت آزادی و برابری و توانایی فزآینده و چشم گیر علم را می یابد، اما در همان حال از تمدن غربی نیز بیزار است؛ زیرا به چشم خود دیده است که همین تمدن در سرزمین های دیگر چه بهره کشی ها و چه جنایت های زشتی را که مرتکب شده است.

هم پای گسترش روز افزون غرب، بحران و آشفتگی روح و روان عرب ها نیز شدت می یابد. در درونش عشق و نفرت به یکسان شعله می کشند و عزمش را به عجز مبدل می کنند. بی جهت نیست که در این وضعیت، گزینش الگویی مناسب را امری دشوار می یابد و در پاره ای از حالت ها ناگزیر می شود الگویی ای را فروگذاشته، الگوی دیگر را برگیرد و یا برای رهایی از تعارض بنیاد افکن این دو، به دامان «نوزایش» یا «انقلاب»، چنگ زند و اصلاح را با «انقلاب» در هم آمیزد، به این امید که از ترکیب آنها، راه امیدی رخ بنمایاند.

هر اندازه که فرد عربی از وضعیت اسفبار خود، آگاهی و شناخت بیش تری پیدا کند، بر آرمان های انقلابی خود، بیش تر پافشاری می کند. از این جهت میان گرایش های افراطی اسلامی یا گرایش های متمایل به غرب، تمایزی وجود ندارد؛ بدین معنا که هر دوی آنها در پی اصلاحند، اما اصلاح گری آنان همواره با گونه ای خشونت همراه است. این امر حکایت از آن دارد که درک عرب ها از نوزایش بر نوعی احساس تمایز استوار است؛ تمایز میان وضعیت غم باری که می زیند و میان واقعیت آرمانی که یکی از دو الگوی فرهنگ عربی – اسلامی بر جای مانده ی از گذشته و فرهنگ غربی متعلق به دوران کنونی، فراروی آنان قرار می دهد. نتیجه این که هنگامی که عرب ها به «نوزایش» می اندیشند، آن را به مثابه ی جانشینی برای وضعیت موجود خویش نمی انگارند؛ الگویی که باید با توجه به واقعیت موجود و در پرتو داده ها و امکاناتش آن را ساخت، بلکه «نوزایش» را به دور از واقعیت موجود و در فضایی آرمانی می جویند؛ الگویی از پیش ساخته که پیوسته از آنها فاصله می گیرد. یعنی فرا روی آنها الگوی عربی اسلامی قرار دارد که یک سره غرق در گذشته است و هم پای گذشتِ زمان عینیت خود را از دست می دهد. از طرف دیگر، الگوی اندیشه و فرهنگ غربی را مقابل خود می بیند که سراسر معطوف به آینده است و با پیشرفت های عظیم علمی و تکنیکی که نصیبش شده است، که امید عرب ها را از رسیدن به آن، به نا امیدی بدل کرده است. روان پارگی و وجدان معذّب عرب ها، درست از همین جا بر می خیزد. غایب بودن تحلیل واقعیت – واقعیت «انحطاط» – و ناتوانی در پدید آوردن الگویی متناسب با آن، زمینه ساز آرمان خواهی عرب ها گردیده است؛ و سرانجام سبب می شود که عرب ها برای چاره جویی و خروج از بن بست، دست به دامان یکی از این دو شوند.

تصویری را که عرب ها از نوزایش در ذهن خود پرورده اند، پیوسته تحت تاثیر سه عامل قرار گرفته است:

۱) فرهنگ و تمدن غربی؛

۲) میراث عربی اسلام؛

۳) آگاهی از انحطاط خویش، که پیوسته بر میزان آن افزوده می شود.

آنچه در این جا اهمیت اساسی دارد، خود این عوامل نیستند، بلکه رابطه ی میان آنها است؛ رابطه ای که گفتمان نوزایش را عربی می سازد و آن را به این سمت یا آن سمت می کشاند.

در اینجا لازم است به پدیده ی تورم یا انباشتگی اشاره کنیم که در سطح گفتمان نوزایش معاصر عربی به چشم می خورد. عرب ها به گونه آشکار و نهان، پیوسته در تمنای رهبری و سیادت بر همه ی عالم بسر برده اند، این پدیده به ویژه در میان مسلمانان اصول گرا، به وضوح دیده می شود. ایشان نه تنها در اندیشه ی پیوستن به قافله فرهنگ و تمدن عالمند، که سودای هدایت آن را نیز در سر می پرورانند. می پندارند که نوزایش عربی به معنای رستاخیز دوباره ی اسلام است، «که دیر یا زود رهبری عالَم را به دست می گیرد.»۱

این خواست نزد عرب های ناسیونالیست نیز وجود دارد. آنان از واژه ی «نوزایش»، بیداری ملت عرب و تحقق رسالت جهانی آنان را مراد می کنند؛ چرا که به زعم ایشان «قومی که در گذشته توانسته بود جهان را در نوردد و آن را مغلوب خود کند، این بار نیز در قرن بیستم می تواند از نو بپا خیزد و رسالت جهانی خود را تحقق بخشد و در این راه یا موفقیت کامل نصیبش می شود و یا به طور کامل ناکام می ماند.»۲

اگر متفکر عربی بخواهد اندکی فروتن و واقعیت نگر باشد، تلقی وی از نوزایش، در بهترین صورت چنین خواهد بود: «نوزایش عربی باید در پی تحقق تمدن نوین عربی باشد و پا به پای تمدن غربی، تمدنی را بر پا سازد که انسانی تر و سودمندتر باشد.»۳

می توانیم با سخنانی از این دست صفحات زیادی را پر کرد. بگذریم از شعارها و ادعاهایی که رسانه ها و تبلیغات عربی از بامداد تا شامگاه پیوسته در باب سیادت و زعامت ملت عرب و یا رهبری جهان، تکرار می کنند. این همه نشان گر آن است که واژه ی نوزایش – خواه معطوف به الگوی تمدن غربی باشد و یا معطوف به الگوی فرهنگ عربی اسلامی – همواره در ذهن و روان عرب ها تداعی کننده ی وضعیتی آرمانی است که، در آن عرب ها، به شکلی رهبر جهان تصویر شده اند. آنان چه غرب کنونی را مدّ نظر داشته باشند و چه به نیای گذشته خود چشم داشته باشند، در هر حال الگوی ذهنی آنان «پیشروانه» بوده است؛ زیرا ساز و کار و یا منطق اندیشه ی آنان – که بر پایه ی اصل قیاس امر غایب، بر امر شاهد (حاضر) استوار است – مستلزم یکی از دو امر است: یا خواجه باشی و مطاع، و یا بنده شوی و مطیع. از آن جا که عرب ها در گذشته خواجه و مطاع بودند – به حکم این که آنچه در گذشته تحقق یافته است، در آینده نیز قابل تحقق است – در آینده نیز سرور جهان خواهند شد.

بنابراین سخن از تحقق امری در آینده به حکم تحقق آن در گذشته، تنها به مرحله ی نوزایش و یا برآمدن تمدن ها محدود نمی شود، بلکه مرحله ی انحطاط یا افول تمدن ها را نیز در برمی گیرد و همان گونه که تاریخ نشان داده است، تمدن ها پس از طی مراحلی و رسیدن به اوج شکوفایی خود ناگاه رو به افول می گذارند و به پایان محتوم خود می رسند (چنان که تمدن های مصر، شرق باستان، یونان و حتی تمدن اسلامی شاهد این فراز و فرود بودند.) همین حکم در باب تمدن غربی نیز صدق می کند؛ زیرا تمدن معاصر عربی که پس از طی مراحل متفاوتی به اوج شکوفایی خود رسیده است، خواه ناخواه زمانی رو به افول می نهد و در انحطاط گام می گذارد و جای خود را به تمدنی دیگر می سپارد که بی گمان جایگزین این تمدن، غیر از این تمدن عربی نخواهد بود که در آینده ی نه چندان دور، رهبری جهان را بر عهده خواهد گرفت.

این گونه برداشت ها، تنها ویژه ی اندیش مندان سنت گرا (سلفی) نیست، بلکه نزد اندیش مندان لیبرال ـ مسیحی عرب – که نظر آنان سراسر معطوف به تمدن غربی است – نیز وجود دارد. به عنوان مثال اندیش مندی چون فرانسیس مرّاش (۱۸۳۶ – ۱۸۷۳)، از فروپاشی تمدن غرب و بازگشت شرق، سخن به میان آورده است. هم چنین کثیری از نویسندگان عرب با مرّاش هم نوا شده اند و با استناد به سخنان کسانی چون اشپنگلر و مارکس در باب «جبر تاریخی» و دلایل مارکس در باب افول سرمایه داری، تمدن غربی را نیمه جان و در حال احتضار تصویر کرده اند؛ بدین معنا که «به زودی شاهد مرگ آن خواهند بود» و پس از فروپاشی تمدن غربی، این تنها تمدن عربی است که شایستگی رهبری جهان را دارد؛ چرا که جهان عرب از یکسو از موقعیت استراتژیک ویژه ای برخوردار است؛ یعنی از دو سو به اقیانوس منتهی می شود و نیز مشرف به سه دریای بسیار مهمّ جهان است و از سوی دیگر سرشار از منابع طبیعی، معادن، نفت، نیروی کار انبوه و ارزان است و از همه مهم تر دارای بهترین زبان و والاترین فرهنگ ها است؛ پس برای عرب ها همه چیز رو به راه و همه شرایط مهیا است و تنها باید در انتظار آمدن رهبر یا «قهرمان» باشند.

برای آن که ذهنیت و روان عربی بهتر دانسته شود، ضروری است از این تصویر آرمانی و خیال پردازانه فراتر رفته، آن روی سکه را نیز مشاهده کنیم. در پس این رویای شیرین، کابوسی وحشتناک نیز لانه کرده است، که آن، احساس عرب ها از وضعیت اسفبارشان، در قیاس با روزگار گذشته است. پطرس البستانی – ادیب و اندیشمند لیبرال لبنانی در سال ۱۸۵۹ – نوشت: «عرب ها چگونه بوده اند و اکنون چگونه شده اند؟ گویی دوران طلایی آنان سپری شده و دوران ظلمت شان فرا رسیده است. کجایند شاعران، طبیبان، خطیبان، کتاب خانه ها، فیلسوفان، مهندسان، مورخان و منجمان؟ نوشته های این عالِمان محقق و ادیبان مدقق چه شده است؟»۴

وی بعدها در باب، همه ی مسلمانان و امّت اسلامی همین پرسش را از نو مطرح کرد؛ می پرسد: چرا امتی با سابقه ای چنان درخشان و بینادی چنین استوار رو به ضعف نهاد؟ چگونه یک پارچگی آن به پراکندگی و هم نوایی آن به اختلاف و نزاع بدل شد؟»۵

همین سخن را دیگران نیز تکرار کرده اند.۶ و حتی کسانی چون سید قطب، آشکارا وضعیت کنونی عرب ها را با جاهلیت زمان پیامبر مقایسه کرده اند و آن را «جاهلیت قرن بیستم» نامیده اند.۷

شکست عرب ها در جنگ معروف (۱۹۶۷) با اسرائیل، سبب گردید تا آنان انحطاط خویش را به عیان ببینند؛ حتی در میان آن دسته از انقلابی هایی که از همان ابتدا «حکومت ناصری» و شخص جمال عبدالناصر را مانعی عمده بر سر تحقق یافتن انقلاب و نیز نجات عرب ها از وضعیت اسفبار موجود می دانستند، احساس شکست غالب آمد. شکست ۱۹۶۷ و در پی آن بی نتیجه ماندن جنگ ۱۹۷۳ بر تمام رؤیاها و آرمان های عرب ها خطّ بطلان کشید و به یک باره انحطاطی در غم بارترین اشکالش در برابر آن ها رخ نمود. این مسئله سبب گردید تا روشنفکران عرب از «رویاپردازی» دست برداشته، در باب شکست به «نظریه پردازی» روی آورند و در تجربه های عهد گذشته و دوران کنونی نو اندیشی بازنگری کنند. آنان دریافتند که «شکست» در دوران ناصر و «جنگ» در زمان سادات، صرفا دو حادثه ی نظامی یا سیاسی ساده به شمار نمی آیند، بلکه این دو بسان سطح شناور کوه های یخی هستند که بخش اعظم آنها در زیر آب، «پنهان» است. شکست ۱۹۶۷، عمق انحطاط اجتماعی عرب ها را نشان داد.۸ هم چنین اذهان را معطوف قوانین پنهانی کرد که سرنوشت واقعی مصریان و بالاخره عرب ها را رقم می زند.

پاره ای از اندیش مندان عرب به تاثیر از گرایش های چپ گرا، وضعیت اسفبار و تلخ جوامع خود را معلول استعمار غرب و امپریالیسم جهانی قلمداد می کنند.۹ در مقابل، پاره ای دیگر تحت تاثیر گرایش های قومی پس از مقایسه ی تلاش های نوزایش در جهان عربی با رنسانس در غرب، و نیز ملاحظه ی پیروزی های به دست آمده در چند کشور جهان، نتیجه می گیرند که در جهان عرب جریان نوزایش از آغاز تا کنون، بارها و با اهداف متفاوت سعی در تغییر و اصلاح وضعیت موجود داشت: نخست در دوران محمد علی خدیو مصر و بار دیگر در مرحله ی میان دو جنگ جهانی.

جهان غرب با گذر از مراحل و دوران های مختلف از دوران صنعتی گرفته تا عصر انفورماتیک، به همراهِ دگردیسی های بزرگ اجتماعی، توانسته بود در دو عرصه ی علمی و اجتماعی سیاسی، نوسازی گسترده و عمیقی را تحقق بخشد، اما تاکنون جهان عرب، توفیق نیافته است در هیچ یک از این دو زمینه، تغییری را پدید آورد. هم چنین نتوانسته است دولتی مقتدر را بنا نهد و یا حتی زمینه ی لازم را برای پیدایش آن مهیا کند. علاوه بر این، شکاف میان عرب ها و جهان صنعتی غرب، پیوسته در حال گسترش یافتن است؛ یعنی اگر در قرن نوزدهم، فاصله ی میان جامعه ای مانند مصر یا سوریه با جوامع صنعتی غرب ناچیز بود و همگامی با آنها ممکن می نمود، امروزه با توجه به پیچیدگی روابط جهانی و عوامل دیگر فاصله ی میان آنها ناپیمودنی ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.