پاورپوینت کامل خاکستر آیینه ۴۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاکستر آیینه ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاکستر آیینه ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاکستر آیینه ۴۹ اسلاید در PowerPoint :

انسان کامل

خدا، انسان، زمین و آسمان، گویی تبانی کرده اند اینجا

تمام هرچه هست و نیست، گویا همزبانی کرده اند اینجا

خدا در زیر لب بر خود “تبارک”* خواند چون دید این چنین زیبا

طبایع، چار عنصر، هفت کوکب مهربانی کرده اند اینجا!

همان شیطان که از کفرش به پیش عالم و آدم نمی شد خم

مسلمان گشت* چون دید این همه معجز فشانی کرده اند اینجا

نهان از چشمهای آفرینش، هرچه خوبی بود و زیبایی

نثار مقدمت ای ماه کنعانی ثانی کرده اند اینجا

نه عقل و عشق را در تو نزاعی هست، نه دنیا و عقبا را*

که اضداد جهان، در کار تو پادرمیانی کرده اند اینجا

تو می گویی: “خدایی را پرستش کرده ام که دیده ام*”، وقتی

که موسی را دچار اضطراب ” لَن تَرانی “* کرده اند اینجا!

نمی دانم چه باید گفت، اینجا وادی حیرانی محض است

رسولان خدا هم، در طلب، عمری شبانی کرده اند اینجا…

* فتبارک الله احسن الخالقین.

* لکن شیطانی اسلم بیدی.

* نزاع عقل و عشق ، انسان و شیطان، دنیا و آخرت و زمین و آسمان در وجود انسان کامل به آشتی می رسد، چون عقل کامل و عشق کامل را نزاعی نیست و شیطان در برابر انسان کامل تسلیم است و تنها می تواند رهزن دیگران باشد.

* لم اعبد ربا لم اره.

* لن ترانی یا موسی

خستگی ها!

من از دور و نزدیکها خسته ام

از این ظاهرا نیکها خسته ام

هم از مذهب زاهدان ریا

هم از دین لائیکها خسته ام

من از این یقینهای ناپایدار

در انبوه تشکیکها خسته ام

از این خط کشیهای بی حد و مرز

از این گونه تفکیکها خسته ام

از این بوقها، زردها، سرخها

من از این ترافیکها خسته ام

دلم تشنه ی جمعه بازارهاست

که از بوی بوتیکها خسته ام

تکاپوی آبی دریا کجاست؟

از این آب باریکها خسته ام

خبر از بهاری حقیقی بیار

از این کارت تبریکها خسته ام!

یقین گم شده

به این شکسته ی بی دست و پای سرگردان

یقین گم شده اش را به عشق برگردان

هنوز می شود این دل شکسته تر باشد

دل شکسته ی ما را شکسته تر گردان

بریز هر چه عطش را به کام تشنگی ام

لبان شعله ورم را به گریه تر گردان

بس است هرچه تپیدیم زیر خاکستر

بسوز جان مرا باز و شعله ور گردان

مرا که تشنگی از آب خوشتر است امروز

کنار چشمه ببر، تشنه کام برگردان

دعای ما که دعا نیست، ادعاست فقط

هر آن دعا که نمودیم بی اثر گردان

دل مرا به کنار ضریح عشق ببر

رمیده آهوی بی تاب دربه در گردان

غریبه

و می نشینی چه خسته اما کسی کنارت نمی نشیند

پرنده ای ای درخت تنها به شاخسارت نمی نشیند

در این دیاری که همدمی نیست، غریبه بودن غم کمی نیست

چنان غریبی که سایه ات هم دمی کنارت نمی نشیند

نگاهها سنگی اند و سردند، اگر چه در چشم تو بخندند

اگر بمیری کسی در اینجا سر مزارت نمی نشیند

به زیر لب نغمه های ناشاد، ترانه ای کهنه، رفته از یاد

بجز هیاهوی مبهم باد به جان تارت نمی نشیند

به خانه می آیی از خیابان، قدم به یک کوچه می گذاری

که هیچ کس جز گدایی آنجا به رهگذارت نمی نشیند

نشسته ای دلشکسته اما…کسی کنارت نمی نشیند

پرنده ای ای درخت تنها به شاخسارت نمی نشیند

جستجو

تو از عشیره ی اشکی، من از قبیله ی آهم

تو از طوایف باران، من از تبار گیاهم

تو آبشار بلوری، تو آفتاب حضوری

طلوع روشن نوری در آسمان پگاهم

به جستجوی نگاهت هزار دشت عطش را

گذشته اند پریشان، قبیله های نگاهم

قلندران تبسم نشسته اند چه غمگین

کنار خیمه ی سبز نگاههای تو با هم

کدام وادی شب را در آرزوت گذشتم

که دستهات گلی را نکاشت بر سر راهم

رقص مرگ

لابه لای خاطرات و عکسهای رنگ باخته

در کنار ساعتی که زنگ مرگ را نواخته،

آن طرف…میان قاب عکس مانده در غبارها

چهره ای ست کودکانه با تبسمی گداخته

کودکی که سهم او همیشه از قمار سرنوشت

طعم باختهای برده بود و بردهای باخته

کودکی شبیه من، شبیه تو، شبیه هیچ کس

مثل نقشهای مبهمی که ابر و باد ساخته…

زندگی برای ما همیشه صعب بود و سهمگین

مثل رقص مرگ در میان تیغهای آخته

گاه دل سپرده ایم، صادقانه، مثل مرغ عشق

گاه دل بریده ایم، بی بهانه، مثل فاخته

کاش آشنا نمی شدیم. .. یا جدا نمی شدیم

کاش می شناختیمت آی… حس ناشناخته!

رجزخوانی شب!

شماعادت به مردن داشتید از اول این داستان،ما نه!

سیه پوشان این دشت جنون بودید چون نیلوفران،ما نه

دهان واکرد هرجا زخم تیغی، بی محابا برشماخندید

زبس خوردید،از هر دشمن وهر دوستی زخم زبان،ما نه

شما قامت به خون بستید، چون منصور در میدان جان دادن

درآن ساعت که می دادند بر گلدسته های شب اذان،ما نه

هزاران تن اگر بر خاک افتد از شمایان، هیچ باکی نیست

به رگبار و به طوفان اُنس ها دارید چون برگ خزان،ما نه

یقیناً گوشهای بسته ی دنیا بدهکار صداتان نیست

اگر فریادتان پیچیده باشد در زمین و آسمان، ما نه

ندایی از گلوی ما برآمد، هر طرف پیچید چون تندر

شما بر شعله می پیچید، همچون شمعهای نیمه جان، ما نه

یقیناً خون مارنگین تراست از خونتان،هرچند گسترده ست

شبیه دشتهای ارغوان،خون شما تا بی کران، ما نه

ولی ما مثل شب بی انتهاییم و پراز راز و هراس آور

شما خورشید هم باشید می گردید در ظلمت نهان، ما نه!

بازی عدم

با آنکه کبوتر حرم بودم

پیش تو همیشه متهم بودم

تو در نوسان و برزخ تردید

من در تب و تاب دم به دم بودم

غم بر دل من فرود می آمد

پیغمبر بی کتاب غم بودم

گاهی که برای کمترین شکها

محتاج به آیه و قسم بودم،

در فکر دمی که بی کمی تردید

بر شانه ی مرگ سر نهم بودم

تو برکه ی سر به راه می خواهی

من سرکش، مثل موج یم بودم

عشقی که جنون نیاورد بازی ست

من در پی بازی عدم بودم

بسیار شکسته ام دل و…اینک

در فکر شکستن دلم….هستم!

نگاه آخر

به بی کرانه، به دریا، به آسمان برگرد

به آفتاب یقین از مِهِ گمان برگرد

برو پرنده ی غمگین ِ من، خداحافظ!

به سایه سار درختان مهربان برگرد

کنار من به جز این میله های زندان نیست

از این قفس به افقهای بی کران برگرد

به هر کجا که نشان صداقتی دیدی

بمان، و گرنه از آنجا به آشیان برگرد

نگاه آخر و تیر خلاص از تو یکی ست

برای کشتن این صید نیمه جان برگرد

بدون نام تو این قصّه بی سرانجام است

نمی شود تو نباشی، به داستان برگرد

ولی چه فایده، وقتی بیایی از تن من

نمانده هیچ به جز مشتی استخوان بر گرد…

بقعه ی دل

حسی غریب می کشد این سمت و سو مرا

عطری نجیب می وزد از رو به رو مرا

خورشید رفته است و به دامان نشسته است

گرد و غبار قافله ی آرزو مرا

پیراهنی نمانده که روزی بیاورد

حتی نسیم گمشده بویی از او مرا

یک تکه استخوان و پلاکی شکسته کو

زان پیکر غریب به خون خفته کو مرا؟!

در پایبوس سرخ کدامین زمین و مین

گل می کند شراره ی این جستجو مرا…

در آستان بقعه ی دل ایستاده ام

اذن دخول می شکند در گلو مرا

ای ابر اشک وقت زیارت رسیده است

آخر مخواه این همه بی آبرو مرا

عطری شگفت در همه جا موج می زند

دیگر نمانده طاقت این گفتگو مرا…

شبیه دلتنگی

اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت

چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!

اگر تمام شدن سرنوشت یک ماه است

چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت

دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد

شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت

از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد

چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت

چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت

و این قشنگ ترین اتفاق شکل گرفت

نسیم زلف تو بر شوره زار خاک گذشت

که طرح سبزترین کوچه باغ شکل گرفت…

دوباره حس عجیبی شبیه دلتنگی…

دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت…

بغض ناتمام

بعد از تو کارد بر جگر استخوان گذشت

فوّاره گشت حسرت و تا آسمان گذشت

غمگین ترین تلاوت آیات درد بود

نامت اگر به نیمه شبان بر زبان گذشت

تاوان دل سپردن اگر زنده – مردن است

آسوده آن که زودتر از این جهان گذشت

سودی نداشت بودن با تو بغیر آه

هر چند بی تو نیز، زیان در زیان گذشت

ما در چهار راه فصول ایستاده ایم

آنجا که مرگ نیز به صد اَلاَمان گذشت

دنیا به ما مجال رسیدن نمی دهد

باید پرنده بود و از این آشیان گذشت

یک بغض ناتمام که بی واژه مانده بود

شکل غزل درآمد و از نای جان گذشت…

ولی دریغ

چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست

بهار آمده، امّا مرا بهاری نیست

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.