پاورپوینت کامل عصر انزال، تنزیل و تأویل انقلاب اسلامی ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عصر انزال، تنزیل و تأویل انقلاب اسلامی ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عصر انزال، تنزیل و تأویل انقلاب اسلامی ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عصر انزال، تنزیل و تأویل انقلاب اسلامی ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint :
مقدّمه
در این نوشتار ضمن تقسیم ادوار انقلاب اسلامی به سه دوره ی انزال، تنزیل و تأویل، از بروز گسست ها، معضلات و نیز آسیب های معرفتی ای سخن به میان خواهد آمد که در صورت غفلت از آنها، به تدریج زمینه ی تبدیل آن ها از یک شکاف ساده به شکافی فعّال که به نوبه ی خود می تواند مولد جریان یا جنبش اجتماعی علیه بقای یا استمرار انقلاب اسلامی باشد، فراهم خواهد آمد. تحلیل حاضر که بیشتر جنبه ی آسیب شناسانه دارد، از لحاظ زمانی، ناظر به وضعیت دوران تأویل و از نظر متعلق، ناظر به نیروهای سیاسی طرفدار اندیشه ی حکومتی امام خمینی(ره) است.
پاتولوژی یا آسیب شناسی، واژه ای است که از علوم پزشکی حوزه ی علوم اجتماعی شده وارد است. این اصطلاح به معنای شناخت بیماری هاست؛ بیماری هایی که هرگاه بخشی از بدن انسان را مورد تهاجم قرار می دهند، سلامت و شادابی را از آن گرفته و تن آدمی را رنجور می سازند. با این همه، به کارگیری این واژه در حوزه ی مطالعات علوم اجتماعی، دشواری هایی به همراه دارد که ناشی از ماهیت پدیده های اجتماعی است.
اکنون این سؤال مطرح است که چگونه می توان ویژگی ها یا درجه ی سلامتی یک پدیده ی اجتماعی را تعیین کرد یا توضیح داد، تا در گام بعدی بتوان به آسیب شناسی آن پدیده پرداخت؛ به ویژه اگر موضوع بحث انقلاب اسلامی باشد. میان تصور آرمانی انقلاب اسلامی و واقعیت عینی آن، چه نسبتی برقرار است؟ انقلاب اسلامی، آن چنان که رخ داده با آنچه که باید می بود، چه فاصله ای دارد؟
چه بسا کسی چیزی را از ویژگی های ذاتی انقلاب می شمارد و دیگری آن را امری عرضی می داند. یا آنچه را که کسی از اهداف اصلی و اولی انقلاب تلقی می کند، دیگری از اهداف ثانوی آن به شمار می آورد. یا حتی آن را نتیجه ی وجود فشارها و تحمیلاتی ناخواسته بر انقلابیون ارزیابی می نماید. به همین ترتیب، در عرصه ی پاتولوژی نیز اختلاف نظرها وجود دارد؛ آنچه را کسی آفتی مهم و مهلک برای انقلاب می داند، دیگری آن را ادامه ی طبیعی انقلاب و یا حتی از اهداف آن به شمار می آورد.
برای کاستن از اختلاف نظرها و تکیه زدن بر موضعی صریح و شفاف، اجمالاً قانون اساسی جمهوری اسلامی را آئینه ی تمام نمای خواسته ها و اهداف مردم و نخبگان انقلاب اسلامی فرض می کنیم که خود، مخلوق اندیشه ی امام خمینی(ره) در عصر تنزیل است.
ناگفته نماند که بیان عصر انزال و تنزیل انقلاب اسلامی در واقع، مقدمه ای برای فهم دوره ی تأویل و آسیب های فراروی آن است که در ذیل به بررسی هر سه دوره می پردازیم:
الف) عصر انزال انقلاب اسلامی (از اوج نهضت تا پیروزی انقلاب اسلامی)
سرنگونی سلطنت پهلوی و استقرار نظام بدیل، به ترتیب، وجوه بین و مجمل یا محکم و متشابه انقلاب اسلامی بودند که در ماه های منتهی به پیروزی انقلاب، مورد توافق خواسته یا ناخواسته ی کلیه ی مخالفین شاه واقع شدند. در حقیقت، کلّیت اهداف سلبی و ایجابی انقلاب اسلامی و در عبارتی رساتر، درون مایه ی آن، همین دو وجهی است که یک باره و به طور دفعی در مقطع مذکور، آخرین مطالبات مردم و نیروهای اپوزیسیون به حساب می آمد.
اگر تا قبل از آغاز بحران سال ۵۶، اپوزیسیون در یک تقسیم بندی کلی به دو طیف «طرفداران احیای مجدد نظام مشروطیت» و «انقلابیون طرفدار سرنگونی نظام شاهنشاهی»، آرایش یافته و دیدگاه های متنوع و ناهمخوان آن ها درباره ی تاکتیک مبارزه، ویژگی های نظام بدیل و بالأخره تلفیق آموزه های دینی با اندیشه های مارکسیسم و لیبرالیسم یا طرد اسلام و اقتباس کامل ایدئولوژی مبارزه از جریان عمومی و جهانی مارکسیسم، آن ها را به وضعیتی غیرائتلافی سوق می داد؛ لکن در آستانه ی پیروزی انقلاب، دو عامل مهم، شکاف ها و اختلافات مذکور را در ذیل خود پنهان و تا استقرار جمهوری اسلامی، آن ها را به دور خود گرد آورد. این دو عامل عبارت بودند از:
۱. دشمن مشترک؛
۲. شخصیت امام خمینی (ره).
۱. دشمن مشترک: ماده ی اجتماع یا هدف مشترک کلیه ی اپوزیسیون، مبارزه علیه شاه بود؛ شاهی که در سال های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، عملاً با سرکوب کلیه ی مخالفین، به مستبدی غیرمهار تبدیل شده بود. در منظر مخالفین، او مقصر اصلی همه ی نابسامانی ها به حساب می آمد. حتی کسانی که مشروطیت را بهترین برون رفت از بحران آن دوره می دانستند، به تدریج آن را آرزویی تلقی کردند که در ذیل دولت توتالیتر محمدرضا شاه، شأنیت تحقق نداشت.
هم او در اندیشه ی نیروهای مارکسیست، به اردوگاه امپریالیسم تعلق داشت که پرولتاریای ایرانی می بایست علیه او به عنوان استثمارگر بزرگ طبقه ی محروم و انحصارگر ابزار تولید، دست به شورش بزنند و نیز در بین نیروهای سنّتی و مذهبی، ظالمی بود که در عصر غیبت به ناحق ولایت بر کافه ی مسلمین ایران را بر عهده گرفته بود و سلطنتش نیز همانند سلطنت امویان، انحراف از خلافت اسلامی به حساب می آمد.
این که نامشروع بودن سلطنت محمدرضا شاه برخاسته از چه تحلیل فلسفی یا جامعه شناختی بود چندان مهم قلمداد نمی شد؛ آنچه اهمیت داشت، آن بود که در این دولت هیچ کس احساس شهروندی نمی کرد و رغبتی به اطاعت از فرامینش نداشت. این همان شکافی بود که دولت را از طبقات اجتماعی و سیاسی جدا و آن را در آستانه ی فروپاشی قرار می داد. بدین ترتیب، وجود دشمن مشترک در مصب مخالفت اپوزیسیون، سبب می شد تا وجوه افتراق آن ها در مسائل مجمل و متشابه انقلاب، مستور و تا برقراری نظام بدیل، مسکوت بماند.
۲. شخصیت امام خمینی(ره): سیطره ی هژمونیک امام خمینی (ره) در مخالفت با سلطنت پهلوی، عملاً سایر نیروهای اپوزیسیون را به حاشیه ی مخالفت برده بود. حاشیه ای که نه شاه از آن واهمه داشت و نه کاری از آن ساخته بود.
ظهور امام خمینی از اوایل دهه ی چهل و مستقر شدن او در کانون اصلی مخالفت با شاه، نقش مهمی در سرنگونی رژیم پهلوی داشت. او همان نقشی را ایفا کرد که لنین در انقلاب کبیر روسیه، مائوتسه تونگ در انقلاب چین و نیز فیدل کاسترو در انقلاب کوبا به انجام رسانده بودند. با این تفاوت که لنین، حزب کمونیست را پشت سر خود داشت و پس از پیروزی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ وارد لنینگراد شد؛ مائو، رهبر حزب کمونیست چین و فرمانده نیروهای مسلح و مجهزی بود که ماه ها با ارتش چیانکاچیک در بخش هایی از خاک چین جنگیده بود و فیدل کاسترو هم با هزاران چریک و هواخواه، تجربه سه سال (۱۹۵۶ – ۱۹۵۹) مبارزه ی مسلحانه ی دشواری را با رژیم باتیستا پشت سر گذاشته بود. این در حالی بود که امام خمینی (ره) هیچ نوع سازمان سیاسی و نیروی نظامی در اختیار نداشت، ستاد رهبری او در خارج از ایران بود؛ از مسجد به عنوان سنگر مقاومت و مبارزه استفاده کرد و در اوج انقلاب وارد ایران شد.
علاوه بر شخصیت کاریزماتیک امام خمینی، دو عامل مهم موجب پیدایش سیطره ی هژمونیک ایشان در مبارزه شد. این دو عامل عبارتند از:
اولین عامل که به گفته ی کلیم صدیقی، مهم ترین عامل موفقیت امام خمینی در سرنگونی سلطنت پهلوی به حساب می آید، آلوده نشدن اندیشه و عمل ایشان به مفاهیم سیاسی مدرن بود. او در انتقاد از رژیم پهلوی نه به بحران های عمومی اردوگاه امپریالیزم اشاره کرد و نه هرگز از واژه هایی مانند: بورژوازی، الیناسیون اجتماعی، مدرنیزاسیون، افزایش انتظارات، ناسازگاری سلطنت با توسعه ی صنعتی، فقدان جامعه ی مدنی و عدم تفکیک قوا که در زبان سیاسی نیروهای مارکسیست، شبه مارکسیست و ناسیونالیستِ مخالف شاه متداول بود، در رویارویی خود با رژیم پهلوی، بهره جست. این ها واژگان و مفاهیمی بودند که تنها گروهی اندک به کار می بردند و بدین وسیله خود را از همخوانی و همزبانی با توده های سنتی مردم، محروم می کردند؛ این در حالی بود که امام خمینی در انتقادات خود به رژیم از واژگانی بهره می گرفت که دارای مفهومی پیچیده و تئوریک نبوده و تمام لایه های اجتماعی نیز آن ها را به خوبی درک می کردند.
«ستمکار و ظالم بودن شاه، نوکری شاه به اجانب و بی دینی او»، سه محور عمده در حملات امام خمینی به رژیم شاه بود که از مفهومی روشن و همه گیر برخوردار بود. در واقع، ناب و سنتی بودن اندیشه و عمل سیاسی، خصلت مهمی بود که سایر نیروهای اپوزیسیون فاقد آن بودند.
دومین عامل تبیین کننده جایگاه و نقش امام خمینی (ره)، هوشیاری او به ویژه در رهبری طیف گسترده ای از نیروهای سیاسی و اجتماعی بود. او طی پانزده سالی که در تبعید به سر می برد، از اظهار نظر عمومی، به ویژه صدور اعلامیه درباره ی مسائلی که می توانست به رنجش و دوری بخش ها و اقشار مختلف جناح مخالف منجر شود، محتاطانه خودداری می کرد. از این رو در انتقاد از رژیم بر مسائل و موضوعاتی انگشت می نهاد که عامل نارضایتی همه ی جناح های مخالف بود.
«امتیازات داده شده به غرب، پیوند پنهانی و غیرمستقیم با اسرائیل، هزینه های بیهوده ی تسلیحاتی، فساد رایج در میان بزرگان دولتی، رکود و نابسامانی در بخش کشاورزی، افزایش هزینه ی زندگی، کمبود مسکن و گسترش روز افزون حلبی آبادها، شکاف فزاینده میان فقرا و ثروتمندان، سرکوب روزنامه ها و احزاب سیاسی»، مهم ترین محورهایی بودند که امام خمینی همواره از آن ها یاد می کرد.
علاوه بر این، امام خمینی قول می داد کشور را از تسلط بیگانگان آزاد سازد. به همه ی احزاب سیاسی، حتی احزاب الحادی آزادی بدهد. حقوق همه ی اقلیت های دینی جز بهائیان ملحد را تضمین نموده و عدالت اجتماعی را برای همگان، به ویژه مستضعفان – واژه ای که بیشتر از همه به کار می برد – به ارمغان آورد. این وعده ها، نظر و پشتیبانی طیف گسترده ای از نیروهای سیاسی را جلب کرد. طیفی که هواداران آیت الله کاشانی و بازماندگان فدائیان اسلام در یک سوی آن، نهضت آزادی، جبهه ی ملی در میانه آن و نیز حزب توده، مجاهدین خلق و فدائیان مارکسیست در سوی دیگر آن قرار داشتند.
مهم تر این که، امام خمینی با دفاع قدرتمندانه از انبوه نارضایتی های عمومی، گروه های متنوع اجتماعی را با خود همراه کرد؛ گروه هایی که وی را رهایی بخشی که سال های سال در انتظارش بودند، قلمداد می کردند.
از دیدگاه خرده بورژوازی، وی نه تنها دشمن قسم خورده ی دیکتاتوری؛ بلکه حافظ مالکیت خصوصی، ارزش های سنتی و بازاریانِ به شدت تحت فشار بود.
طبقه ی روشنفکر نیز تصوّر می کرد که وی با وجود روحانی بودن، ناسیونالیست مبارز و سرسختی است که با رها کردن کشور از شرّ امپریالیزم خارجی و فاشیسم داخلی، رسالت دکترمحمد مصدق را کامل خواهد کرد.
به دیده ی کارگران شهری، او یک رهبر مردمی، علاقه مند به برقراری عدالت اجتماعی، توزیع مجدد ثروت و انتقال قدرت از ثروتمندان به فقیران بود. به نظر توده های روستایی، او مردی بود که می خواست آنان را از نعمت آب، برق، راه، مدرسه، درمانگاه و یا همان چیزهایی که انقلاب سفید شاه نتوانسته بود تأمین کند، برخوردار نماید.
از دیدگاه قاطبه ی مردم نیز به نظر می رسید که او می خواست به روح انقلاب مشروطه، عینیت بخشد و امید و آرزوهایی را که انقلاب پیشین به وجود آورده – اما برآورده نکرده بود – دوباره زنده کند.
بدین ترتیب، برای سایر نیروهای مخالف شاه که عمدتا حتی تا ماه های قبل از پیروزی انقلاب در زندان یا انزوا به سر می بردند، روشن شده بود که:
اولاً، این انقلاب بدون امام خمینی پیروز نخواهد شد؛
ثانیا، رژیم به جز او از نیروی مخالف دیگری واهمه ندارد؛
و ثالثا، او سمبل خواسته ها و آرزوهای برآورده نشده آن ها خواهد بود.
این عوامل سبب می شد تا در عصر انزال انقلاب، کلیه ی نیروهای سیاسی و لایه های اجتماعی، رهبری امام خمینی را پذیرفته و تأمل در اندیشه حکومتی ایشان را به روزهای واپسین وانهند.
در واقع، وجه مجمل و متشابه اندیشه ی انقلاب که در عصر تنزیل مورد مناقشه و معارضه جدی قرار گرفت، در عصر انزال، تحت الشعاع شخصیت امام خمینی واقع شده و ائتلاف نیروهای ناهمخوان، حداقل تا سرنگونی سلطنت پهلوی استمرار یافت.
ب) عصر تنزیل انقلاب اسلامی (از پیروزی انقلاب تا رحلت امام خمینی)
در شرایطی که بسیاری از نیروهای مخالف شاه، امیدی به سقوط شاه نداشتند و در زندان به هنگام ملاقات با اقوام خود، به آن ها توصیه می کردند که در حرکت انقلابی مردم، مشارکتی نداشته و تنها با استفاده از فضای بازسیاسی به مطالعه ی آثار تازه منتشر شده بپردازند، حقیقت انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ انزال یافت و برای همیشه ساختار سلطنت از ایران برچیده شد.
تعبیر نیروهای مارکسیسم، از انقلاب ایران به «انقلاب سزارین شده» یا به گفته ی مهدی بازرگان که «ما باران می خواستیم، سیل آمد»، حاکی از آن بود که رژیم پهلوی در کمال ناباوری آنان، به سرعت از میان برداشته شده بود. با این همه، انقلاب به پایان نرسیده بود و همانند کلافی در حال بازشدن بود؛ بازشدنی که می توانست موارد مناقشه انگیز و مستور دوران انزال را در عصر تنزیل انقلاب، احیا و مکشوف نماید.
این نکته مسلّم بود که مهم ترین عامل ائتلاف بخش اپوزیسیون – یعنی دشمن مشترک – در روزهای واپسین انقلاب از میان رفته بود و وجوه مجمل و ایجابی انقلاب اسلامی در حوزه های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، به تدریج در حال واشدن بود.
مسأله ای؛ پراهمیت که بعدا به محوری ترین موضوع مناقشه تبدیل شد، استقرار حکومت دینی در قالب جمهوری اسلامی بود. جمهوری اسلامی برای نخستین بار در ۲۲ مهرماه ۱۳۵۷ در مصاحبه امام خمینی با خبرنگار فیگارو مطرح گردید که تا این زمان، در کلمات ایشان مسبوق به بیان نبود. در حالی که امام خمینی اصرار وافری بر حفظ ترکیب «جمهوری اسلامی» و نفی عناوینی از قبیل «جمهوری دمکراتیک» یا «جمهوری اسلامی دمکراتیک» می کرد، بخشی از نیروهای سیاسی به مخالفت پرداخته و در قبال اولین مرحله ی تنزیل انقلاب، از خود واکنش نشان دادند. این واهمه که بیش تر در جمع نیروهای مارکسیست و ملی گرا موج می زد، به عقیده ی امام خمینی برخاسته از قرین شدن اسلامیت با جمهوریت بود.
مناقشه ی مذکور زمانی شدت گرفت که امام خمینی (ره) پس از دو سال سکوت، در ۲۸/۶/۱۳۵۸ از ولایت فقیه سخن به میان آورده و خود عملاً با عزیمت از قم به تهران، زعامت سیاسی را بر عهده گرفت.
این که چرا در فاصله ۱۳۵۶ – ۱۳۵۸ امام خمینی(ره) حتی یک بار هم از ولایت فقیه سخن به میان نیاورد و این نکته که چه علل و عواملی سبب گشت تا مجددا به احیای آن همت گمارد و بالأخره این که رابطه و نسبت آن با جمهوری اسلامی چه خواهد شد، سئوالات مهمی است که در جایی دیگر باید بدان ها پاسخ گفت. آنچه مهم تلقی می شد، آن بود که «ولایت فقیه» در شهریور ماه همان سال به عنوان پنجمین اصل قانون اساسی به تصویب خبرگان اول رسید و رسما از اجزای رئیسه ی نماد مکتوب انقلاب اسلامی؛ یعنی قانون اساسی گردید.
مناقشاتی که در این دوره شدت گرفت، هم بین نیروهای طرفدار اندیشه ی حکومتی امام خمینی(ره) و هم بین مخالفین امام رواج یافت. گروه اول بیش تر در نوع نگرش و برداشت از اصل ولایت فقیه اختلاف نظر داشته و گروه دوم با اصل ولایت فقیه سر ناسازگاری داشتند و دل نگرانی های خود را به گونه های مختلف ابراز می کردند. ابتدا طرح پیش نویس قانون اساسی برای نظام اسلامی را زودرس خواندند و در مرحله ی بعد تلاش نمودند تا از تشکیل مجلس خبرگان جلوگیری نموده و مقدّمات برپایی مجلس مؤسسان را فراهم کنند.
در نهایت با مشاهده ی ناکامی خود، شرکت در انتخابات مجلس خبرگان را تحریم کردند.مناقشه بر سر قانون اساسی به جایی رسید که امیر انتظام، سخنگوی دولت موقت، نامه ای در جهت انحلال مجلس تهیه کرد. قرار شد پانزده نفر از وزرای دولت بازرگان، آن را امضا نموده و به اطلاع امام خمینی(ره) برسانند و از ایشان بخواهند یا مجلس خبرگان را منحل سازد یا همه ی آنان استعفا می دهند. موضوع در هیأت دولت مطرح شد؛ اما اعضای شورای انقلاب نیز، در آن جلسه حضور داشتند و در قبال این پیشنهاد ایستادگی کرده و مانع تصویب آن شدند.
این موضوع، که پس از گذشت حدود دو سال در سخنانی از امام خمینی نیز انعکاس یافت،۸ در مقابل ایستادگی ایشان به حاشیه رانده شد و ولایت فقیه در اصول دیگری (۵۷، ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۲) منعکس و به تصویب مجلس خبرگان رسید.۹ آنچه در ورای مناقشات مذکور وجود داشت آن بود که ولایت فقیه در منظومه ی فکری امام خمینی(ره)، سیطره ی هژمونیک داشته و مخالفت با آن، در واقع مخالفت با کلّیت تفکر ایشان به حساب می آمد. در حقیقت ولایت فقیه، محور اندیشه ی سیاسی ایشان به حساب می آمد که مبانی تئوریک آن در دوران تبعید به عراق (۱۳۴۸) تدوین و در عصر تنزیل، تشریح شده بود.
علاوه بر مناقشه ی نخستین در باب مفهوم حکومت دینی و استقرار آن در قالب ولایت فقیه، موضوعات متنوع دیگری به ویژه در حوزه ی سیاست خارجی و بخصوص دربین نیروهای درون حاکمیت (شورای انقلاب و دولت موقت) از قبیل: مسأله ی برخورد با ایالات متحده ی امریکا، صدور انقلاب و حمایت از جنبش های آزادی بخش و رابطه با شرق و غرب، به وجود آمد و نیروهای مرکز انقلاب را به مجادله و نهایتا جنگ با دولت انقلابی کشاند.
از بین نیروهای مرکز انقلاب، سازمان مجاهدین خلق – که در سال ۵۶ از سوی شهید مطهری منافق خوانده شده بود – سعی کرد تا بر عدم پذیرش انقلاب و نظام برآمده از آن و نیز اقتدار قانونی و فائقه ی دولت مشروع، پایدار مانده و تشکیلات خود را با همان ساخت چریکی و مسلحانه اش حفظ نماید. و علاوه بر این، با حضور در عرصه ی سیاست از مزایای یک نیروی اپوزیسیون قانونی نیز بهره گیرد.
به زعم این گروه، جامعه ی سیاسی ما در آن مقطع در شرایطی مشابه با شرایط انقلاب نخست روسیه بود که نهایتا گذرگاهی برای نیل به انقلاب بلشویکی قرار می گرفت. «رجوی» خود را لنینی می دانست که می تواند با پذیرش موقتی رهبری امام خمینی(ره)، که به زعم او نقش کرنسکی را در انقلاب ایران بازی می کند، راه را برای به قدرت رسیدن تشکیلات خود باز کند؛ راهی که تنها از طریق جنگ مسلحانه خیابانی میسّر می شد.
در حالی که نیروهای مرکز انقلاب بر سر مسائل مطروحه به جدال پرداخته بودند، نیروهای گریز از مرکز دیگری نیز با استفاده از آشوب های مرکز، تلاش کردند تا با طرح خودمختاری برخی از مناطق ایران، به تکه تکه شدن ایران همت گمارند و عملاً به مبارزه ی مسلحانه علیه دولت مرکزی روی آورند.
«اریک هوگلانه»، احزاب و گروه های عصر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 