پاورپوینت کامل از ویتگنشتاین تا اوستین ۷۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل از ویتگنشتاین تا اوستین ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از ویتگنشتاین تا اوستین ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل از ویتگنشتاین تا اوستین ۷۰ اسلاید در PowerPoint :
اشاره:
۱. در شماره ی قبل با یکی از پیشگامان فلسفه ی تحلیلی در دوران معاصر آشنا شدیم. چنان که گفتیم، فلسفه ی تحلیلی، منحصر به یک مکتب در مرام خاص نیست، بلکه طیف وسیعی از روش ها و رویکردها را در برمی گیرد. در این شماره نیز با دو تن دیگر از شخصیت های فلسفی که به نحله ی فلسفه ی تحلیلی تعلق دارند، آشنا می شویم.
ویتگنشتاین (۱۸۸۹-۱۹۵۱)
وی تأثیرگذارترین فیلسوف اتریشی تبار انگلیسی در قرن بیستم است. آثار زیادی را به نگارش درآورده که از مهم ترین آن ها می توان به رساله ی منطقی – فلسفی و تحقیقات فلسفی اشاره کرد. در زمان حیاتش رساله ی منطقی – فلسفی را به چاپ رساند. وی در صدد بنای یک نظام فکری نبود، بلکه مخالفت می کرد. ایشان جملات کوتاه، نغز و حکیمانه ای دارد و به هیچ وجه به دنبال عرضه ی نظامی فلسفی نیست.
بطور کلی در حیات فکری ویتگنشتاین می توان دو دوره ی متمایز از هم یافت که معمولاً از آن به عنوان ویتگنشتاین متقدم و متأخر یاد می شود. با این حال در هر دو دوره این دو ویژگی وجود دارد:
۱. فلسفه موضوعی مثل وجود یا موجود و مانند آن برای خودش ندارد. فلسفه، مجموعه ای از آموزه ها و عقاید نیست، بلکه یک فعالیت و کنش است. این نکته را هم در رساله و هم در تحقیقات خود مطرح کرده است؛
۲. وظیفه ی فلسفه، ایضاح گزاره هایی است که دانشمندان مطرح می کنند.
در هر دو اثر خود بر این دو خصیصه تأکید کرده است. او گزاره های مابعدالطبیعی را بی معنا دانسته و معتقد است که کار عمده ی فلسفه علاج و درمان است؛ یعنی برطرف کردن خلط و اشتباهاتی که فلاسفه انجام داده اند. یکی از این نمونه ها فعل (IS) «است یا هست» است که در اصل برای ربط بین موضوع و محمول به کار می رود. اشتباه فیلسوفان سنتی این است که (IS) را وجود محمولی گرفته اند و از طریق آن به مابعدالطبیعه پرداختند. البته توجه دارید که این خلط و اشتباه در زبان های هندی و اروپایی صورت می گیرد، اما در عربی چنین مشکلی وجود ندارد. توماس آکوئیناس که این مطالب را از ابن سینا گرفته، هیچ مشکلی در این زمینه به نظرش نیامده است.
یکی از دلایلی که ویتگنشتاین منکر وجود به معنای مابعدالطبیعی آن و به عنوان موضوع فلسفه شده، این است که او هم مثل راسل بر کارکردهای منطقی (نظریه ی تصویری معنا) تأکید دارد. از دیدگاه او زبان، تصوری از عالم خارج است، اما وجود چیزی نیست که بتوان آن را ملاحظه و در زبان آن را توصیف کرد. او بین دو چیز فرق می گذاشت: ۱. نشان گر بودن؛ ۲. حاکی بودن. وجود جهان، خودش را نشان می دهد، اما اصل وجود جهان را نمی توانیم در قالب قضیه ای بریزیم و از طریق زبان از آن حکایت کنیم. پس واقعیت خارجی وجود دارد، اما نمی توانیم آن را بیان نماییم. بنابراین، وظیفه ی فلسفه این است که گزاره های منطقی را به کار گیرد.
ویتگنشتاین بعد از اتمام رساله، از کمبریج به وین برمی گردد و از کارهای فلسفی کناره می گیرد، نه به این دلیل که از فلسفه سرخورده شده است، بلکه به این معنا که به زعم خود، مشکل فلسفه را حل کرده و دیگر نیازی به پرداختن آن نیست. وی ده سال بعد مجددا به کمبریج برمی گردد و این بار با دید بهتر و کامل تری به فلسفه ی زبان می پردازد. اگر گزاره های فلسفه یا مابعدالطبیعه ناظر به عالم واقع نیستند، پس چه هستند؟ ایشان در این دوره ی دوم، مفهوم دیگری از زبان ارایه می دهد که فعالیت و کنش زبان است: در این دوره، وی بر آن است که فلسفه، متافیزیک نیست، بلکه فلسفه همان تحلیل زبان است. منتها ما انواع زیادی از زبان را در اختیار داریم و این ها همه بازی زبانی هستند و وحدت ماهوی ندارند، فقط شباهت خانوادگی دارند، بدین ترتیب ما با انواعی از زبان ها در ارتباطیم که ممکن است هم پوشی داشته باشند؛ اما خصیصه ی مشترکی بین همه ی آن ها نمی یابیم. مثل ورزش، دین، هنر، اخلاق و مانند آن.
این رویکرد ایشان را به پراگماتیست های امریکا، مثل «جان دیویی» نزدیک می کند. در این دوره، نقطه ی اساسی این است که معنا بر حسب کاربرد و نحوه ی کاربرد مشخص می شود، مثل واژه ی Bat که به تنهایی بی معنا است؛ اما اگر یک جانورشناس آن را به کارببرد، به معنای خفّاش خواهد بود. خلاصه این که تأکید روی کاربرد و کارکرد است. معنا را نباید با ارتباط دادن به شی ء خارجی فهمید؛ چون این کار اسم گذاری است که وی در رساله و در دوره ی متقدم به آن معتقد بود. اما در دوره ی جدید، برای او نحوه ی کاربرد معنا مهم است. بنابراین، ویتگنشتاین دوم دو نقش برای فلسفه قایل است: ۱. توصیف و بیان قواعد بازی های مختلف؛ البته نه به شکل «راسل» که با توسل به منطق ریاضی به این مهم می پرداخت، بلکه به شکل ملموس تر، یعنی کارکرد زبان نزد عالمان و دانشمندان، ورزش کاران، هنرمندان و امثالهم.
۲. کشف خطاها و اشتباهات. این اشتباهات بر خلاف آنچه در رساله ی دوره ی اول مطرح می شد، ناشی از نحوه ی کاربرد منطق و بد به کاربردن آن است. او در این رساله، نقش اصلاحی برای فلسفه قایل بود و در نتیجه فلسفه را به گزاره های ناظر به واقع محدود می کرد. در این جا نیز برای گزاره های فلسفه نقش اصلاحی قایل بود، اما در زبان محدود نمی کرد؛ زیرا ما با تنوعی از زبان ها مواجه هستیم. این تنوع صرفا شیوه های متفاوتی از معیشت و زندگی است. ایشان به نوعی به پلورالیزم زبانی در مقابل دوره ی اول قایل می شود و در رساله معتقد است که کنش زبان محدود به واقع نمایی است.
ویتگنشتاین در تحقیقات خود مفهوم زبان را گسترش می داد؛ در حالی که پیش تر در رساله گفته بود که زبان وسیله ای برای بیان گزاره های علمی است. در تحقیقات می گوید: زبان یک نوع فعالیت و گونه ای از زیستن است. با این حال وظیفه ی فلسفه را توصیف فعالیت های زبانی می داند که اسم آن ها را بازی های زبانی می گذاشت.
او در زمان حیاتش فقط اندکی از آثارش را منتشر کرد. آثار بعدی او را شاگردانش به چاپ رساندند؛ مثل کتاب آبی و قهوه ای. ویتگنشتاین می گوید: فلاسفه همواره کوشیده اند مثل دانشمندان نظریاتی را بیان کنند. این گرایش باعث پیدایش علمی به نام «مابعدالطبیعه» و منبعی برای ابهامات و سردرگمی ها شده است. او می گوید: کار فلسفه و فیلسوف فقط توصیف است، نه تبیین و نه فروکاستن اموری به امور دیگر. او می کوشید تا به نوعی از رئالیسم دست یابد؛ لذا فلسفه را صرفا به عنوان روش قلمداد می کرد. به نظر او وظیفه ی فیلسوفان تعیین صدق و کذب چیزی نیست. با این همه ویتگنشتاین منکر معنا و محتوا نیست و لذا نباید کار او را نوعی شک گرایی قلمداد کرد.
ویتگنشتاین، در واقع روش جدیدی را کشف کرد که عبارت بود از بازشناسی خلط و اشتباهات فیلسوفان سنتی. دکارت که پدر فلسفه ی جدید است نیز روش جدیدی را ابداع کرد؛ هر چند روش او با روش ویتگنشتاین فرق داشت؛ چون دکارت به محتوا (یعنی مفاهیم متمایز و واضح) نیز می پرداخت و این فاصله ی بسیاری دارد با تفسیری که ما از مابعدالطبیعه داریم دارد و آن را در جست وجوی حکمت می دانیم. در واقع این امر به معنای تحلیل بردن و تضعیف کردن تعالی وحی است، چون می خواهند به خود بپردازند.
پیش تر گفتیم دو چرخش و دو تحول رخ داد: توجه به حرکت (مکانیک) و توجه به خویشتن و بازگشت به خود که این امر در کمرنگ کردن تعالی و وجود متعالی نقش داشت. بنابراین، ما از دو تحول دیگر به اختصار بحث می کنیم: ۱. پوزیتیویسم منطقی؛ ۲. تحلیل زبان عادی به تفسیری که اوستین ارایه کرده است. این دو تحول کاملاً متفاوت بوده اند. پوزیتیویسم منطقی، مستقیما از ویتگنشتاین ناشی نشده، بلکه از حلقه ی وین سر درآورد. با این همه باید اذعان کرد که پوزیتیویست ها رساله ی فلسفی – منطقی ویتگنشتاین را منبع الهام خود دانسته و از آن تأثیرها پذیرفتند. تحلیل زبان عمومی مبتنی بود بر تحقیقات فلسفی ویتگنشتاین.
پوزیتیویسم منطقی در دهه ی ۱۹۲۰ از حلقه ی وین که فیلسوفانی با طرز تفکری علمی حضور داشتند، سربرآورد. در دهه ی ۱۹۳۰ با تشکیل کنفرانس هایی در جاهای مختلف اروپا، نفوذ پوزیتیویسم منطقی را گسترش دادند. نام شلیک و کارنپ به طور برجسته با حلقه ی وین گره خورده است. بسیاری از شخصیت های آن، یهودیان غیرمتدّین بودند که بعد از سرکار آمدن نازی ها به امریکا گریختند و مراکز بسیاری را تصاحب کردند. آیر نیز یکی از پوزیتیویست های منطقی بود. ایشان در وین درس خواند، در آکسفورد فعال بود و از طریق زبان، منطق و حقیقت شهرت یافت، به طوری که این کتاب را «کتاب مقدس آکسفورد» لقب دادند.
شروع این کتاب با این جمله است: «دو نوع گزاره در زبان یافت می شود: زبان و منطق که توتولوژی و تحلیلی است. و دیگر گزاره های تجربی است که با مشاهده ی حسی قابل تحقیق است. اثبات پذیری با مشاهده ی حسی به دو صورت تحقق می پذیرد: به طور قوی و به طور ضعیف. یکی با مشاهده ی مستقیم و به کارگرفتن حواس و دیگری که ضعیف است؛ به این معنا که بگوییم: «آن طرف ماه تاریک است» که بالفعل قابل مشاهده و حس نیست، اما علی الاصول و بالقوه می توان تحقیق کرد که این جمله صادق است یا کاذب. بنابراین، گزاره هایی مثل «خدا موجود است» چون قابل اثبات پذیری حسی نیستند، نه صادق اند و نه کاذب، بلکه بی معنا هستند.
او با انکار این قبیل گزاره ها، اخلاق، فلسفه، دین، الاهیات فلسفی و شعر و شاعری را کنار می گذارد. ناقدان از جمله فردریک کاپلسون به آیر اشکال گرفتند که خود اصل «معناداری» طبق نظر آیر قابل اثبات نیست و در نتیجه بی معنا خواهد بود. این باعث شد که آیر از موضع قبلی اش عدول کند و همه ی این گونه گزاره ها را بالضروره باطل نداند، بلکه برخی را بالضروره و برخی را بالامکان باطل تلقی کند. اکثر پوزیتیویست های منطقی موضع حادّ اولیه را کنار گذارده و آن را تعدیل کردند. نظریه ی ابطال پذیری پوپر یکی از نتایج این تعدیل است.
خود آیر نیز از موضع قبلی عدول کرد و به نوعی آمپریسم یا حس گرایی گرایش پیدا کرد که در این تغییر موضع، می توان تأثیر دیوید هیوم را دید. با این حال جنبش پوزیتیویسم منطقی تأثیر خودش را گذاشته و هنوز ادامه دارد؛ خصوصا در اخلاق که استیونسون گفته است: اخلاق چیزی جز مجموعه ای از عواطف نیست؛ بدون این که مبنایی ثابت، قابل قبول و عقلانی برای ترجیح بعضی امور اخلاقی بر بعضی دیگر داشته باشیم. نتیجه ی این طرز تفکر در زندگی عملی زیان بار است.
هر چند آن حالت حاد و تند اولیه ی پوزیتیویسم رخت بربست، اما گاهی همان طرز تفکر بروز می کند. این ها در تشکیل جامعه ی مدنی امریکا سهیم اند؛ چون معتقد بودند هر چه بتوان از طریق داده های علمی و تجربی اثبات کرد، صرفا عقیده و ایده ای است در ذهن، بدون این که مبنایی عقلانی داشته باشد. جورج ادوارد مور به تحلیل زبان عمومی پرداخت،
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 