پاورپوینت کامل امیرگردان عشق(شهادت سردار مهدی باکری) ۶۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل امیرگردان عشق(شهادت سردار مهدی باکری) ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل امیرگردان عشق(شهادت سردار مهدی باکری) ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل امیرگردان عشق(شهادت سردار مهدی باکری) ۶۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۵۵
سرفصل عشق
در کتاب تاریخ، فصل جدیدی به نام انقلاب اسلامی نوشته شده است؛ فصلی که از جنس بهار
است، ولی به رنگ سرخ و خزانی ندارد. برگ های این فصل، گویای طلوع بزرگ مردانی است که
هیچ کس به درستی آنان را نمی شناسد. آن ها می آیند و با ما زندگی می کنند و چون می روند،
فقدانشان ما را به خود می آورد که وای بر ما، آنان که بودند و ما که هستیم؟ این فصل، سخت
عاشقانه است گویی که داستان تجدید عهد انسان در روزهای پایانی تاریخ را درگوش جان
می سراید و به همین دلیل، با خون و اشک نوشته شده است؛ خونی که یک روز بر خاک این
سرزمین ریخته شد تا در پرتو آن، نه تنها خاک، بلکه مال و جان و ناموس این سرزمین در امان
بماند. اینک می خواهیم برای شناخت این عرشیان، به باغ رنگین و خوش نسیم خاطرات
زندگی شان سری بزنیم و امید است که در این رهگذر، برای شناخت راه و رسم زندگی، توشه ای برگیریم.
ولادت
سال ۱۳۳۳، شاهد تولد نوزادی بود که در خانواده ای معتقد و شیفته ولایت، در شهر «میاندوآب»
پا به عرصه وجود گذاشت. نامش را مهدی نهادند و کام او را با تربت مولایش حسین علیه السلام جلا
بخشیدند. در همان آغاز کودکی، مادرش را از دست داد، ولی این مصیبت بزرگ، او را از
پاگذاشتن در راه علم و مبارزه دور نکرد و با وجود تمام سختی ها، همیشه چون کوه استوار بود.
تحصیلات
شهید مهدی باکری، دوران تحصیل در مقطع ابتدایی و دبیرستان را، با وجود دردهای روحی
ناشی از فوت مادر و شهادت برادر بزرگوارش، علی باکری که از مبارزان انقلاب بود، با موفقیت
پشت سرگذاشت و پس از اتمام دوره دبیرستان، با قبول شدن در رشته مهندسی مکانیک، مشغول
تحصیل در دانشگاه شد. با ورود به دانشگاه، مرحله جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز
شد. او در دانشگاه، یک دانش پژوه موفق، و در کنار دیگر دانشجویان و بیرون از دانشگاه،
دانشجویی پرشور و حال و آگاه به اوضاع و احوال زمان بود. شهید باکری پس از گرفتن مدرک
مهندسی، دوستانش قصد ادامه تحصیل داشتند، ولی او معتقد بود که دیگر برای ادامه مبارزه، باید
از محیط دانشگاه خارج شود و به همین جهت، برای انجام مبارزات سیاسی خود وارد میدان شد.
شهردار شهر شهادت
دل کندن از جهاد و جبهه برای شهید باکری دشوار بود. روح بلند او ـ که عرش نشین حرم کوی
دوست بود ـ چگونه می توانست فراق دوستان قدسی و یاران عرشی را تاب بیاورد. باید او را قانع
می ساختند تا انجام چنین مسؤولیتی را گردن نهد. سرانجام شهید باکری راضی شد که این
مسؤولیت را بپذیرد، ولی به این شرط که هرگاه برای جبهه و یارانش دل تنگ شد، بی هیچ مانعی
بتواند به جمع آن ها بپیوندد. این گونه بود که باکری هم زمان با خدمت در سپاه، مسؤولیت
شهرداری ارومیه را نیز به عهده گرفت. شهید باکری، در شهرداری انجام وظیفه را چنان با ایثار و
تواضع همراه کرد که گویی تاریخ صدر اسلام، یک بار دیگر زنده شده است و ابوذر وعمار و
سلمانی دیگر، در صحنه روزگار ندای اسلام را سر می دهند.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
حافظ
روحیه فعال سیاسی
شهید مهدی باکری، در سال ۱۳۵۶، به عنوان افسروظیفه برای انجام خدمت سربازی به تهران
منتقل شد. در آن سال ها، حمید باکری، برادر کوچک تر مهدی، برای ادامه تحصیل از ایران خارج
شد اما غرض اصلی مهدی از فرستادن برادرش حمید به یک کشور اروپایی، ارتباط با مسلمانان
و مبارزان خارج از کشور و تهیه سلاح و مهمات بود و این هدف به قدری ظریف دنبال شد که
حتی از خانواده آنان نیز پوشیده ماند و هممه تصور کرده بودند که حمید، فقط برای ادامه تحصیل
به خارج رفته است. در آغاز و اوج انقلاب، مهدی به فرمان امام خمینی رحمه الله از پادگان فرارکرد و به
ارومیه بازگشت. این دوران، آغاز زندگی مخفی او و تلاش برای سازمان دهی نیروهای جوان و
تربیت آن ها برای یاری انقلاب بود.
فرمانده مدرسه عشق
مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا را همه می شناختند، دوستش داشتند و احترام خاصی
برایش قائل بودند و با تواضع بی نظیری صدایش می کردند «آقا مهدی» در همان برخورد اول،
مجذوب چهره معصومش می شدند؛ چهره ای با چشمان نافذ که نور الهی درآن موج می زد و
لب هایی که وقتی گشوده می شد، کلماتش هر قلبی را اسیر خود می ساخت. او، با دشمنان اسلام
سرسخت و مقاوم بود، ولی هنگامی که با دوستان و یاران خدا می نشست، سیمای مهربان ترین
انسان ها را هویدا می کرد. بزرگ مردی که پیوسته آماده خدمت بود؛ هرچند چشمانش حکایت از
بی خوابی های طولانی داشت. او فرماندهی دلیر، با ساده ترین لباس ها بود.
حضور در حماسه ه
شهید مهدی باکری، از جمله بزرگ مردانی بود که با حضور خود در چندین عملیات، یکی از
حماسه سازان تاریخ قافله عشق گردید. او در عملیات فتح المبین، با مسؤولیت معاونت تیپ
نجف اشرف، در منطقه رِقابیه با دشمن وارد میدان جنگ شد و از ناحیه چشم مجروح گردید. بعد
در فاصله کم تر از یک ماه، در عملیات بزرگ بیت المقدس با همان مسؤولیت شرکت کرد و شاهد
پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر بود. شهید باکری در مرحله دوم عملیات بیت المقدس، از ناحیه
کمر مجروح شد و در مرحله سوم با وجود مجروح بودن، به هدایت و سازمان دهی برادران
بسیجی پرداخت. هم چنین در عملیات رمضان ـ که با رمز مبارک «یا صاحب الزمان ادرکنی» آغاز
شده بود ـ با مسؤولیت فرمانده تیپ عاشورا، به نبرد خود در داخل خاک عراق ادامه داد و دوباره
مجروح شد، ولی هر بار مصمم تر از قبل به جبهه باز می گشت. شهید باکری در عملیات های
مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی و والفجر یک تا چهار، با سمت فرماندهی لشکر عاشورا، راه
مولایش حسین بن علی علیه السلام را ادامه داد و برادران بسیجی اش را همراهی کرد.
ویژگی های اخلاقی
همسر بزرگوار شهید باکری، درباره ویژگی های اخلاقی ایشان می گویند: «شهید مهدی باکری،
هیچ گاه خودبین نبود و در این مدتی که با ایشان زندگی کردم، حتی برای یک بار هم از خودشان
تعریف نکردند. هیچ گاه ندیدم که ایشان از پست های خود حرفی به زبان بیاورد و فقط خود را
یک بسیجی قلمداد می کرد. از خود نمی گفت و می ترسید که اگر از خودبگوید، تمام اجرهایش از
بین برود. حتی جالب این جاست که نزدیک ترین افراد لشکر هم، نمی دانستند که او مهندس
است. آقا مهدی همیشه خود را به خاطر کم کاری و کوتاهی سرزنش می کرد. به آتش جهنم و
عذاب الهی آن چنان باور داشت که گویی شعله های آتش را حس می کرد و همین باور، موجب
شده بود که هرگز از بیت المال استفاده شخصی نکند.»
شیفته ولایت
عشق به ولایت، از مهم ترین ویژگی های یک فرمانده نمونه است و شهید مهدی باکری، این عشق
را به خوبی در خود پرورش داده بود، تا جایی که همسر بزرگوار ایشان در این باره می گوید:
«شهید مهدی باکری کاملاً پیرو خط امام رحمه الله بودند و از عملشان پیدا بود که چقدر شیفته امام
هستند. الگوی زندگی او امام بود و اهل بیت علیهم السلام . به سخنان امام دقت می کرد و به من سفارش
کرده بود که صحبت های امام را برایشان ضبط کنم و اگر نتوانستم، روزنامه اش را تهیه کنم.
سخنان کوتاه حضرت امام را می نوشتند و به دیوار اطاق می زدند و در وصف سخنان ولی خود،
این گونه بیان می کردند که: سخنان امام، الهام گرفته از آیات الهی است. باید جلو چشمان ما باشد تا
همیشه آن ها را ببینیم و از یاد نبریم».
قسمتی از سخنان همسر بزرگوار شهید
حکایت زندگی عشاق، وصفی است که قلم از ترسیم آن عاجز می ماند و دست و زبان نیز در
وصف این حکایت به بن بست می رسد، تا آن جا که حتی نزدیک ترین افراد ـ که روزگاری را با
این بزرگ مردان سپری کرده اند ـ اعتراف دارند که «ما هم او را نشناختیم!»
همسر بزرگوار شهید مهدی باکری نیز، سخن گفتن از مقام والای آن شهید را کاری بس
دشوار دانسته و می گوید: «من کوچک تر از آنم که مراتب شهدا، در کلامم به توصیف نشیند و
سخت از بیان ایثارگری آن قاصرم و به قول امام رحمه الله ، اگر تمام درخت های دنیا قلم شود و تمام
آب های دریا جوهر، نمی تواند بیانگر مقام والای شهید شود». او در ادامه، درباره شهید باکری
می گوید: «او در لحظه لحظه زندگی خود، تسلیم محض پروردگار بود و این خود نشان از مرتبه
ایمان و قرب به پروردگار او داشت که به روشنی در اعمال و رفتارش موج می زد».
نماز جماعت
شهید مهدی باکری، اهمیت ویژه ای برای نماز جماعت قائل بود. یکی از دوستان ایشان،
خاطره ای را در این باره نقل می کنند که: «روزی همراه شهید باکری می خواستیم به منطقه
عملیاتی «سرپل ذهاب» برویم. نزدیک غروب بود که بعد از ترک دژبانی لشکر، آقا مهدی گفتند:
من کمی تندتر می روم، شما هم سعی کنید به من برسید، ولی با احتیاط عمل کنید. چون ایشان
همیشه مخالف سرعت زیاد بودند، برای همراهان جای سؤال بود که چه خبر شده است؟
سرانجام حرکت کردیم و بعد از چند دقیقه، به شهر گیلان غرب رسیدیم. آقا مهدی با ورود به
شهر، مستقیم به مسجد جامع شهر رفتند تا در نماز جماعت شرکت کنند. ما نیز به دنبال ایشان
وارد مسجد شدیم. بعد از اتمام نماز، ایشان گفتند: عجله برای نماز جماعت بود و دیگر لازم
نیست عجله کنید».
نهایت خضوع
فرمانده لشکر بود و فرصت چندانی نداشت. مجبور بود برای گرفتن حقوقش به کارگزینی
قرارگاهِ خاتم الانبیا در کرمانشاه برود. آن روز صبح خودش رابه کارگزینی رساند و حقوقش را
درخواست کرد. مسؤول کارگزینی لیست حقوق را بیرون آورد و گواهی خدمت خواست.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 