پاورپوینت کامل گلبرگ ایام ; شهادت امام علی(ع) (۲۱ رمضان ـ ۱ مهر) ۶۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گلبرگ ایام ; شهادت امام علی(ع) (۲۱ رمضان ـ ۱ مهر) ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گلبرگ ایام ; شهادت امام علی(ع) (۲۱ رمضان ـ ۱ مهر) ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گلبرگ ایام ; شهادت امام علی(ع) (۲۱ رمضان ـ ۱ مهر) ۶۴ اسلاید در PowerPoint :

۱۱۳

نکته:حیات امام علی(ع)

منصوره نرگسی

اشاره

انسان در طول عمر خویش، همواره به دنبال الگویی، برای گام برداشتن در مسیر زندگی
است. در این میان، برهه جوانی از همه مهم تر است؛ چرا که بیشترین الگوگزینی ها در
این دوران رخ می دهد. حال پرسش مهم اینجاست که جوان امروز، چگونه الگویی بر
می گزیند؟!

جوان، همواره به دنبال شور، حماسه، جسارت، نشاط و شادابی است؛ ازاین رو، در
جست وجوی بهترین هاست، ولی گاه به دنبال الگوهایی به ظاهر موجه، اما تو خالی می رود
و سر از ناکجاآباد در می آورد. از طرفی، این نهال تازه شکفته باید به درستی آبیاری
شود تا به گلی رسیده و خوشبو مبدل گردد. به همین خاطر، بر آن شدیم که الگویی
بی نظیر برای این نسل سبز ارائه دهیم. پس زندگی انسانی را به بررسی می نشینیم که از
همان دوران کودکی تا هنگام شهادت، الگوی کم نظیری در هستی بی پایان خداوندی است.

· در خانه رسول خدا(ص) رشد کرد و تربیت شد. پیامبر او را بسیار دوست می داشت و به
مادرش می فرمود: «گهواره علی را نزدیک بستر من قرار ده».[۱]

· ۲۵ ساله بود که در جنگ بدر شرکت کرد و نیمی از کشته شدگان آن جنگ، به ضرب شمشیر
او از پای درآمدند.[۲]

· در حماسه آفرینی بی نظیر بود؛ فقط ۲۶ سال داشت که در جنگ احد، پرچمدار لشکر دشمن
را به خاک افکند و در همان جنگ بود که ندایی از آسمان آمده؛ «لافَتی اِلّا عَلی لا
سَیْفِ الّا ذُوالفَقار».[۳]

· هرگاه یکی از دوستانش را گرفته و غمگین می دید، با شوخی او را خوشحال می کرد تا
اندکی از اندوهش بکاهد.[۴]

· مردی خوش رو و خندان بود؛ همیشه تبسم ملیح و دل نشینی بر چهره داشت که دل مؤمنان
را شاد می نمود.[۵]

· جبران خلیل جبران، نویسنده مشهور مسیحی درباره او چنین نگاشته است: «علی، روح کلی
بود که آهنگ ابدیت را در فضای عرب منعکس نمود و چون بزرگ تر از زمان خودش بود،
مردم، نه او را شناختند و نه سخنش را درک کردند».[۶]

· در جنگ صفین هر کس به میدان می رفت کشته می شد. بین معاویه و عمروعاص در اینکه
این شخص با چنین ضرب شستی، مالک اشتر است یا علی(ع) اختلاف افتاد. معاویه گفت:
فرمان حمله گسترده بده. اگر ماند و جنگید و نگریخت، علی است، وگرنه مالک است. همان
کردند و آن مرد چون کوهی آهنین بر جای ایستاد و می جنگید.[۷]

· در بحبوحه نبرد همان طور که دشمن را قلع و قمع می نمود و شیرازه جور را از هم
می پاشید، به لشکریانش می فرمود: «گریخته را دنبال مکنید، مجروح و خسته را نکشید و
اموالشان را به غارت نبرید».[۸]

· روزی به بازار رفت تا پیراهنی بخرد. به جای یکی، دو پیراهن خرید و آن را که بهتر
بود، به غلام خود، قنبر بخشید.[۹]

· هنگام نماز که می رسید، حال اضطراب و تزلزل پیدا می کرد. علت را پرسیدند، فرمود:
«وقت ادای امانتی رسیده است که خدا بر آسمان و زمین عرضه داشت و آنها امتناع
ورزیدند».[۱۰]

· مانند بردگان می نشست، همانند ایشان غذا می خورد، نان و گندم و گوشت را به مردم
می بخشید و خود، نان جو، قوت غالبش بود.[۱۱]

· اگر بین انجام دو کار که مورد رضای خدا بود، مخیر می گشت، سخت ترینشان را
برمی گزید.[۱۲]

· هزار برده از ثروت خود ـ که همه حاصل دسترنج و عرق جبینش بود ـ در راه رضای خدا
آزاد کرد.[۱۳]

· بسیار دوراندیش و کلامش جداکننده حق از باطل بود. عادلانه داوری می کرد و دانش و
حکمت از تمام وجود مبارکش سرازیر بود.[۱۴]

· دین داران را اکرام می نمود و به بینوایان رحم می کرد. برهنگان را می پوشانید و
یار و یاور مظلومان بود.[۱۵]

· پس از جنگ احد، ناراحت بود که چرا شهید نشده است، ناراحتی خود را برای رسول
خدا(ص) بازگفت. پیامبر فرمود: «تو شهید می شوی، اما صبر تو چگونه خواهد بود؟»
فرمود: «بفرمایید چگونه سپاس گزاری می کنی؟! اینجا نه جای صبر، بلکه جای شکرگزاری
است».[۱۶]

· روزی به مزرعه رفت. کلنگ برداشت و در چاهی داخل شد. مدت زیادی همان جا مشغول کار
گردید. وقتی بیرون آمد، عرق از سر و صورتش جاری بود.[۱۷]

· وقتی خبردار شد که یکی از فرماندهان منصوبش در یک مهمانی اشرافی شرکت کرده، نامه
عتاب آمیزی به وی نوشت که در آن چنین آمده بود: «باور نمی کردم که فرماندار من،
نماینده من، پای در مجلسی بگذارد که همه حاضرانش از اشراف باشند».[۱۸]

· روزی شنید مظلومی فریاد می کشد که: «من مظلومم و به من ظلم شده است.» نزد او رفت
و فرمود: «بیا با هم فریاد کنیم، من نیز همواره مظلوم بوده ام».[۱۹]

کلمات قصار

علی از زبان علی

منصوره نرگسی

· به خدا سوگند! من از پیشتازان لشکر اسلام بودم تا آنجا که صفوف کفر و شرک تار و
مار شد. هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم. هم اکنون نیز همان راه را می روم، پرده باطل
را می شکافم تا حق را از پهلوی آن بیرون آورم.[۲۰]

· امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است. … پس
سوگند به خدا! من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته، و از غنیمت های آن چیزی
ذخیره نکرده ام. بر دو جامه کهنه ام جامه ای نیفزودم و از زمین دنیا حتی یک وجب در
اختیار نگرفتم و دنیای شما در چشم من، از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است.[۲۱]

· اصحاب و یاران حضرت محمد(ص) که حافظان اسرار او هستند، می دانند که من حتی برای
یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلکه با جانِ خود، پیامبر را یاری
کردم، در جاهایی که شجاعان قدم هایشان می لرزید و فرار می کردند، آن دلیری و
مردانگی را خدا به من عطا فرمود.[۲۲]

· من در خردسالی، بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و
«مُضر» را در هم شکستم! … پیامبر مرا در اتاق خود می نشاند، در حالی که کودک
بودم. مرا در آغوش خود می گرفت و در بستر مخصوص خود می خواباند، … و گاهی غذایی
را لقمه لقمه در دهانم می گذاشت. هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم
نیافت. … من همواره با پیامبر بودم، چونان فرزند که همواره با مادر است.[۲۳]

· ای مردم! سوگند به خدا من شما را به هیچ طاعتی وادار نمی کنم، مگر آنکه پیش از
آن، خود به آن عمل کرده ام و از معصیتی بازتان نمی دارم، جز آنکه پیش از آن ترکش
گفته ام.[۲۴]

· آن گاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم، و آن هنگام که همه خود
را پنهان کردند، من آشکارا به میدان آمدم، و آن زمان که همه لب فروبستند، من سخن
گفتم، و آن وقت که همه بازایستادند، من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم. در مقام
حرف و شعار صدایم از همه آهسته تر بود، اما در عمل برتر و پیشتاز بودم. زمام امور
را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز کردم، و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم.
همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت درنمی آورد، و توفان ها آن را از جای
برنمی کند، کسی نمی توانست عیبی در من بیابد، و سخن چینی، جای عیب جویی در من
نمی یافت. ذلیل ترین افراد نزد من عزیز است تا حقّ او را بازگردانم، و نیرومند در
نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او بازستانم.[۲۵]

داستانک/
آفتاب در محراب[۲۶]

مکه، قحطی، خشکسالی.

خرج زندگی، کمر ابوطالب را شکسته بود. قرار گذاشتند هر کدام یکی از پسرعموها را به
خانه خود ببرند. طالب را عباس برد. جعفر را حمزه. علی را باید محمد بزرگ می کرد. او
را بغل می گرفت و به سینه می چسباند. از همان بچگی بوی خوش محمد در مشام علی بود.

اشک توی چشم هایش جمع شده بود. می گفت: مرا با هیچ کس برادر نکردی. پیامبر که توی
مدینه جاگیر شد، همه را دوتا دوتا برادر خوانده بود؛ مهاجران و انصار را عقد اخوت
خوانده بود بینشان.

حالا علی مانده بود تنها. پیامبر لبخند زد. گفت: «تو برادر خودم هستی در دنیا و
آخرت».

جنگ احد بود. دشمن حمله می کرد، مسلمان ها فرار. پیامبر به علی گفت: «دفاع کن».

علی حمله کرد و جنگید. تک تک شان را کشت. قهرمانان مشهور قریش را.

از آسمان ندا آمد: «لاسیف الا ذوالفقار، لافتی الا علی؛ شمشیری چون ذوالفقار، و
جوانمردی چون علی نیست».

راه که خلوت شد، بغلش کرد. گفت: «فدایت شوم».

علی بهت زده بود. محمد، علی را بغل گرفته بود. اشک می ریخت و می گفت: «پدرم فدای
شهید تنها».

پرسید: «یا رسول الله! چرا گریه می کنی؟»

پیامبر خیره شد به چشم هایش، گفت: «این مردم کینه تو را دارند، اما کینه های بدر و
احد را تا بعد از من بیرون نمی ریزند».

علی گفت: «آن وقت دینم حفظ شده است».

محمد که لبخند زد، علی سرش را بلند کرد. گفت: «خدا را شکر!»

جنگ تبوک. پیامبر دستور جنگ داد به مسلمان ها. دستور ماندن به علی. فاصله تبوک تا
مدینه زیاد بود. سپاه که از مدینه رفت بیرون، منافقین آمدند گفتند: «پیامبر از علی
ناراحت است که او را با خودش نبرده».

علی که این حرف ها را شنید، خودش را رساند به پیامبر. خبر شایعه را که داد، پیامبر
گفت: «دروغ می گویند، من تو را جانشین خودم گذاشتم در مدینه. تو برای من مثل هارون
هستی برای موسی».

علی برگشت مدینه. پیامبر گفته بود: «مدینه فقط با من یا تو در امان است».

سال نهم هجرت بود. دو سال قبل از سقیفه.

مسجد در وسط بود، خانه پیامبر و اصحاب دورتادورش. وحی آمد در خانه هایشان را به
مسجد ببندند. همه، غیر از علی.

هدیه بود. سیصد دینار. محمد همه را یکجا به علی بخشید. شب بود. از مسجد برمی گشت.
صد دینارش را به زنی درمانده داد. فردا گفتند: «علی، دیشب صد دینار را به زنی
بدکاره داده است».

شب بود. از مسجد برمی گشت. صد دینار دیگر را به مردی رهگذر داد. فردا گفتند: «علی،
دیشب صد دینار به یک دزد داده است».

شب بود. از مسجد برمی گشت. صد دینار باقی مانده را هم به مردی بخشید. فردا گفتند:
«علی، دیشب صد دینار به مردی ثروتمند کمک کرد».

بغض کرده بود. رفت پیش رسول خدا. پیامبر گفت: «جبرئیل آمده، می گوید خداوند
صدقه هایت را پذیرفته.» پرسید: «چطور؟» گفت: «زن فاجر توبه کرد. صد دینار شد خرج
ازدواجش. مرد دزد توبه کرد. صد دینار شد سرمایه کسب و تجارتش. مرد ثروتمند توبه
کرد. زکات و خم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.