پاورپوینت کامل کمیل، کارگزار شهر هیت ۹۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کمیل، کارگزار شهر هیت ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کمیل، کارگزار شهر هیت ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کمیل، کارگزار شهر هیت ۹۹ اسلاید در PowerPoint :

«کمیل بن زیاد» از اصحاب خاص حضرت على (ع) و صاحب سرّ آن امام همام بود. هجده سال از زندگى رسول اکرم (ص) را درک کرد و در نبردهاى حضرت على (ع) با امویان، در رکاب مولاى مؤمنان حضورى فعال داشت.[۱] وى سرانجام به دست حجاج بن یوسف ثقفى به شهادت رسید.

هِیت (به کسر ها) نام شهرى است در شمال انبار که نخلستان‌هاى فراوانى دارد. این شهر در سمت خشکى و در ساحل غربى فرات قرار دارد. مزار عبدالله بن مبارک نیز در این دیار واقع است.[۲]

کمیل اگرچه در زهد، تقوا و ایمان، داراى امتیازات منحصر به فردى بود، ولى در اداره امور قلمرو مأموریتش کاستى‌هایى داشت. هنگامى که عوامل معاویه به فرماندهى سفیان بن عوف غامدى به شهرت هِیت یورش بردند، پادگان انبار تقریباً از قواى مدافع شهر خالى بود و فقطً دویست نفر در آن مستقر بودند؛ زیرا کمیل بن زیاد بدون اطلاع و دستور حضرت على (ع) با قواى خود از هِیت به سوى «قرقیسیاء» حرکت کرده بود تا با متجاوزان مقابله کند. حضرت على (ع) این تصمیم‌گیرى کمیل را نادرست خواند و او را از این کار بازداشت؛ زیرا وظیفه کارگزار حفظ حوزه مأموریت اوست و نباید منطقه خود را ترک کند تا مورد تعرض قرار گیرد. گلایه حضرت از کمیل در نامه ۱ نهج البلاغه آمده است. کمیل از آزردگى مولاى خویش به شدت ناراحت بود و از این‌که امام را با کار خویش ناخرسند کند، در رنج بود. در این حال «شبث بن عامر ازدى» کارگزار شهر نصیبین، واقع در جزیره، در نامه‌اى خطاب به کمیل نوشت: عبدالرحمن بن اشتم از جانب معاویه مأمور شده تا به جزیره بیاید و قتل و غارت کند. او لشکرى جرّار و عده و عُدّه بسیار با خود آورده و اکنون از شام بیرون آمده است.

کمیل در جوابش نوشت: مکتوب تو به من رسید و مضمون آن معلوم گردید. در این کار بسیار تأمل کردم. رأى من بر این قرار گرفت که به یارى‌ات بیایم.

کمیل تصمیم گرفت در این ماجرا جلوى تجاوز و خون‌ریزى عبدالرحمن را بگیرد و با پیروزى بر وى، آزردگى امام خود را از حادثه قبلى جبران کند و اگر هم به شهادت رسید، رستگارى بزرگى را نصیب خویش گرداند. پس «عبدالله بن وهب الراسبى» را در هِیت جانشین خود قرار داد و چهارصد سوار نیز در اختیارش گذاشت و از هِیت بیرون آمد؛ در حالى که چهارصد سوار با خود همراه ساخته بود. او به سوى نصییبن آمد و به شبث بن عامر پیوست و با یکدیگر براى دفع شرارت‌هاى عبدالرحمن حرکت کردند. کمیل در طول مسیر به شیوه‌اى کاملاً تاکتیکى عمل مى‌کرد، تا این‌که باخبر شد عبدالرحمن از «رقّه» به سوى «رأس العین» در حال حرکت است و مسیرش به سوى «کفر ثوثا» (کفر قوتا) مى‌باشد و لشکرى آراسته و مجهز از اهل شام نیز با اوست. کمیل به سوى او رفت و با خواندن رجزهایى بر ایشان یورش برد. از هر دو سو براى درهم شکستن سپاه دیگرى حمله مى‌شد. «عبدالله بن قیس» و «مدرک بن بشیر العنترى» دو نفر از یاران کمیل کشته شدند و از قواى عبدالرحمن هم عده‌اى به قتل رسیدند. سرانجام این نبرد با پیروزى افتخارآفرین کمیل و شبث انجامید و لشکریان شام رو به گریز نهادند و عبدالرحمن فرمانده آنها با بدترین حالت به دمشق بازگشت. کمیل خداوند را سپاس گفت که این پیروزى را نصیب وى و یارانش کرده و از یارانش خواست که فراریان را تعقیب نکنند و مجروحان را نکشند. آن‌گاه خبر این قتح را براى مولاى متقیان نوشت. امام شادمان گشته و در نامه‌اى به کمیل نوشت:

به تحقیق تو نیکو عمل کردى و رهبر خود و مسلمانان را حمایت نمودى. همواره گمان نیک من نسبت به تو چنین بوده است و هر حساب که در انتظام مهمات از تو گرفته‌ام، لایق بوده است. خداوند به تو و همراهان فداکارت جزاى خیر و نیکو دهد. از این پس هر امر مهمى که پیش آید، مرا از کیفیت آن خبر ده تا درباره‌اش آنچه را که صلاح کار است به تو بازگویم و عوارضش را خبر دهم. درود خداوند و رحمت و برکاتش بر تو باد.[۳]

مالک بن کعب ارحبى، والى عین التمر

مالک، فرزند کعب، کارگزار عین التمر از توابع استان انبار و امیر لشکرى بود که امیر مؤمنان (ع) از عراق براى یارى محمد بن ابى‌بکر به مصر فرستاد. او مردى با فراست، مدیر و مدبّر بود و به خوبى از حوزه مأموریت خویش حفاظت مى‌کرد و متعرضین و خلافکاران را مورد بازرسى دقیق قرار مى‌داد. او همواره امیر مؤمنان (ع) را در جریان امور قرار مى‌داد. نعمان بن بشیر انصارى، همراه با ابوهریره از سوى معاویه مأمور شدند تا به کوفه، نزد حضرت على (ع) بیایند و از ایشان بخواهند که قاتلان عثمان را تسلیم کند تا غائله به پایان رسد. معاویه مى‌دانست امام (ع) این فریب‌کارى معاویه را نمى‌پذیرد، ولى مى‌خواست جواب منفى حضرت را وسیله‌اى براى فریب شامیان و بر حق جلوه دادن خود قرار دهد. على (ع) به آن دو فرستاده فرمودند: از این سخنان درگذرید؛ سپس خطاب به نعمان بن بشیر فرمودند: انصار پیرو من هستند، جز گروهى بسیار اندک که یکى از آنها تو هستى. نعمان گفت: من‌آمده‌ام پیام معاویه را به شما برسانم و اکنون وسیله‌اى فراهم شده تا در محضرتان باشم و در جوارتان قرار گیرم. ابوهریره بدون گرفتن پاسخ مثبت، از کوفه بیرون رفت و عازم شام گردید و ماجرا را براى معاویه گزارش کرد. نعمان بن بشیر هم چند ماه در کوفه اقامت گزید و سپس به «عین التمر» از توابع انبار گریخت. «مالک بن کعب ارحبى» کارگزار امام على (ع) در این منطقه، او را دستگیر کرد و مورد بازجویى قرار داد و روانه زندانش کرد تا درباره‌اش از حضرت على (ع) فرمانى دریافت کند. نعمان از این وضع ناراحت و بیمناک بود؛ زیرا به مولاى پرهیزگاران گفته بود که براى اقامت در جوار ایشان به عراق آمده است. پس براى رهایى از این گرفتارى به قرظه بن کعب انصارى متوسل شد. وى در حوالى عین التمر براى حضرت على (ع) مآلیات و صدقات جمع‌آورى مى‌کرد. با اصرار فراوان قرظه، نعمان از آن وضع نجات یافت و به سرعت از عین التمر و قلمرو انبار دور شد و خود را به معاویه رساند و ماجرا را به وى بازگفت. نعمان بن بشیر از مخالفان و معاندان حضرت على (ع) و هوادار بنى‌امیه بود. وى بعدها از سوى معاویه حاکم کوفه شد و پس از هلاکت یزید، با عبدالله بن زبیر بیعت کرد. سرانجام در سال هجرى «خالد بن خلى کلاعى» او را کشت. مختار ثقفى دختر نعمان را به همسرى خویش برگزیده بود.

معاوبه به اطرافیان خود گفت: آیا کسى هست که با گروهى سواره به سواحل فرات برود و اهالى این نواحى را بترساند؟ نعمان اعلام آمادگى کرد و با دوهزار سرباز به سوى عراق حرکت کرد و در عین التمر اردو زد. مالک ماجرا را به امام على (ع) گزارش داد و از امام دستور خواست. در این حال براى دفع شرارت‌هاى قواى نعمان، از «مخنف بن سلیم» که در کناره‌هاى فرات مشغول جمع‌آورى صدقات على (ع) بود یارى خواست. جنگ شب‌هنگام درگرفت و برخى از افراد طرفین کشته و مجروح شدند. وقتى خبر یورش نعمان بن بشیر به على (ع) رسید، بر فراز منبر رفته و بعد از ستایش خداوند و انتقاد از کوفیان به دلیل کوتاهى در دفع این یورش‌ها فرمودند: واى بر شما! به سوى برادرتان مالک بن کعب (در عین التمر) بروید. باشد که خداوند به وسیله رزم شما، ریشه ستمگران را براندازد. اما اهالى با وجود هشدارهاى حضرت، براى یارى مالک بن کعب بسیج نشدند. تنها «عدى بن حاتم» اعلام آمادگى کرد و با دوهزار نفر از افرا قبیله طىّ عازم عین التمر گردید و نعمان بن بشیر را تعقیب کردند و تا حوالى شام پیش رفتند و بازگشتند. مالک بن کعب هم دلاورى و مقاومت جانانه‌اى از خود نشان داد. او به امام نوشت: ما شمشیرها را برداشته و به مقابله با نعمان بن بشیر و هوادارانش رفتیم. از مخنف بن سلیم هم کمک خواستیم؛ او هم عده‌اى را به یارى ما فرستاد و دشمن گریخت و لشکریان ما پیروز شدند.[۴]

آرایش سپاه امام حسن (ع) در انبار

امام حسن مجتبى (ع) قصد داشت تا در میدان نبرد، نیرنگ‌ها و توطئه‌هاى معاویه را خنثى کند و جاه‌طلبى‌هاى او را خاموش سازد؛ اما در سپاه او خیانت، تفرّق و تباهى راه یافت و رشوه و خودباختگى و دنیاطلبى در دل‌هاى بیمار برخى از فرماندهان این قوا چنان رسوخ کرده بود که ارزش‌هاى الهى و انسانى را به فراموشى سپردند؛ از جمله آنها ماجرایى است که در شهر انبار روى داد:

امام مجتبى (ع) فرماندهى از قبیله کِندِه را به همراه چهارهزار نفر نیروى مسلح و آماده رزم به انبار فرستاد

و به او فرمان داد که در آن‌جا فرود آید و کارى نکند تا فرمان لازم به او برسد. وقتى این فرمانده در کرانه فرات و در قلمرو انبار فرود آمد، معاویه پیکى به سوى او فرستاد و در نامه‌اش نوشت: اگر به سوى ما بیایى، فرماندارى یکى از نواحى شام یا عراق را به تو وامى‌گذارم و در آن قلمرو اختیارات کاملى به تو مى‌دهم و هیچ‌کس را بر تو نمى‌گمارم. همراه نامه پانصدهزار درهم نیز براى آن فرمانده فرستاد. فرمانده که امیال و هوس‌هاى خود را از طریق تزکیه، زهد و خودسازى سرکوب نکرده بود، گرایش‌هاى نفسانى و دنیوى خود را بر کرامت‌هاى انسانى ترجیح داد و تعهدى را که به امام معصوم خود سپرده بود، فراموش کرد و پول‌ها را گرفت و به همراه دویست نفر از یاران و خویشاوندان به معاویه پیوست و از خود کارنامه‌اى سیاه و آغشته به خیانت و خودباختگى و حقارت برجاى گذاشت. امام حسن مجتبى (ع) از شنیدن این خبر، به سختى اندوهناک گردید و از این‌که آن فرمانده و هودارانش خیانت کرده و جانب باطل و ضلالت را گرفته‌اند، آزرده خاطر گردید و دردمندانه فرمود:

این مرد کندى نیز به امویان پیوست و به من و شما شیعیان خیانت کرد. چندین بار گفتم که چنین افرادى در وفادارى فقیرند و بندگان دنیا هستند. اکنون فرمانده دیگرى را به جایش تعیین مى‌کنم؛ گرچه مى‌دانم او هم مثل فرمانده قبلى خیانت مى‌کند و رضاى خداوند را درباره ما مراعات نمى‌کند.

امام مرد دیگرى از قبیله بنى‌مراد را با چهارهزار نفر براى جنگ با معاویه عازم انبار کرد و در حضور مردم به وى تأکید کرد که خیانت نورزد و سوگند داد که مرتکب چنین خطایى نشود؛ ولى از روى بصیرت و کرامتى که داشت، به خوبى آگاه بود که به زودى او هم به خائن قبلى خواهد پیوست و این خبر را براى مردم بیان فرمود. فرمانده مرادى همراه سپاهیان خود عازم شهر انبار گردید و معاویه که از ورودش باخبر شد، پیک‌هایى به دیدارش فرستاد و در نامه‌اى از وى خواست که به او بپیوندد و پنج‌هزار درهم به او پرداخت و فرماندارى یکى از ایالات شام یا عراق را به این فرمانده وعده داد. فرمانده مرادى به طمع آن مبالغ و رسیدن به مقام کارگزارى، خیانت ورزید و به پیمان‌هایى که براى استوارى آنها سوگند ادا کرده بود، وفا نکرد و به معاوین پیوست. این خیانت‌ها آن هم در مقدمه سپاه، در بنیان لشکر انبار تزلزل افکند و هماهنگى آنها را برهم زد.[۵]

بر اساس گزارشى که به امام حسن (ع) رسیده بود، معاویه پیش‌قراولان سپاه خود را به فرماندهى «عبدالله بن عامر» به انبار فرستاده بود تا پس از آرایش نظامى و بررسى تاکتیکى، از آن‌جا به مدائن بروند. به همین دلیل امام در ساباطِ مدائن فرود آمد تا با بسیج نیروها جلوى توطئه سپاه معاویه را بگیرد، اما با پراکندگى سپاه و خیانت فرماندهان روبه‌رو شد.[۶]

انبار، مرکز حکم‌رانى عباسیان

اگرچه در این دوران، بغداد بزرگ‌ترین شهر عراق بود، ولى یک قرن پیش از آن‌که این سلسله روى کار آید، مسلمانان بعد از فتح عراق، سه شهر بزرگ واسط، کوفه و بصره را ساختند. این سه شهر تا چندین قرن آبادى و رونق داشت و با شهر انبار که در ساحل فرات و با بغداد در یک عرض جغرافیایى بود، بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین شهرهاى عراق را در دوره عباسى تشکیل مى‌دادند. در شمال این سرزمین آبرفتى و رسوبى، سرزمین سخت و سنگلاخى بین النهرین علیا قرار داشت که در گذشته به آن نینوا مى‌گفتند.[۷]

پس از کشته شدن «ابراهیم امام» ، ابومسلم خراسانى (داعى عباسیان) با لشکر خراسان روى به عراق آورد و در دوازدهم ربیع‌الثانى ۱۳۲ هجرى برادر ابراهیم امام را که «عبدالله سفاح» (یعنى خون‌ریز) لقب داشت، بر مسند خلافت نشاند. سفاح تمام مناطقى را که امویان در اختیار داشتند، به دست آورد.[۸] فاصله زمانى میان بیعت با سفاح براى خلافت و کشته شدن مروان حمار، آخرین فرمانرواى اموى حدود نه ماه بود که تمام آن در سال ۱۳۲ هجرى سپرى شد. بنابراین، این تاریخ هم زمان سقوط بنى‌امیه است و هم تاریخ روى کار آمدن بنى‌عباس. ابوالعباس سفاح با وجود اقتدارى که داشت، موفق نشد در کوفه که کانون شیعیان بود، زندگى کند؛ به همین دلیل مقر فرمانروایى خود را به شهر انبار، در کنار رود فرات انتقال داد و این شهر را که یکى از خسروان ایران بنا نهاده بود، نوسازى کرد و در آن کاخى باشکوه برپا ساخت و آن را با انتساب به نیاى خود هاشم بن عبد مناف، «هاشمیه» نامید تا پیوستگى خاندان خود را به دودمان هاشمى که همان نیاکان رسول اکرم (ص) بودند، به اثبات رساند و در واقع درصدد بود تا با این کار، توجه مسلمانان را به سوى خود جلب کند.[۹] «ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال» از قبیله همْدان که براى روى کار آمدن عباسیان تلاش بسیارى کرد و خون‌هاى زیادى ریخت، به عنوان اولین وزیر دولت بنى‌عباس تعیین شد و در این شهر استقرار یافت.[۱۰]

سفاح از ابوسلمه رنجشى داشت؛ چرا که مى‌خواست خلافت را بر حسب ظاهر به علویان انتقال دهد و خود قدرت سیاسى را به دست گیرد.[۱۱] از آن‌جا که ابوسلمه بسیار باتدبیر و سیاستمدار بود، در دستگاه بنى‌عباس، بر ابومسلم خراسانى تفوق داشت و او به این برترى حسادت مى‌ورزید؛ از این رو در مذاکراتى که با سفاح داشت، ابوسلمه را فرد خطرناکى معرفى نمود و تأکید کرد که باید از میان برداشته شود. سفاح نمى‌پذیرفت و مى‌گفت فردى را که این همه خدمت نموده و براى آل عباس فداکارى کرده، چرا به قتل برسانم؟ ! بر من ثابت نشده که او مى‌خواهد خلافت را از ما بگیرد و به آل على بازگرداند.

چون این تحریکات به گوش ابوسلمه رسیده بود، ابومسلم خراسانى مشوش گردید و از ناحیه وى احساس خطر نمود؛ پس جمعى از یاران مورد اعتماد خود را مأمور کرد تا براى ترور ابوسلمه در شهر انبار اقدام کنند. شبى ابوسلمه از کاخ سفاح در انبار بیرون آمد و کسى هم همراه او نبود. یاران ابومسلم موقعیت را مناسب دیدند و به ابوسلمه یورش بردند و او را کشتند. وقتى سفاح خبر قتل او را شنید، گفت: با مرگ ابوسلمه چیزى از دست ما نرفته تا تأسف بخوریم و ناراحت شویم. البته بین مردم شایع کردند که خوارج او را کشته‌اند.[۱۲]

سفاح براى شهر انبار با احداث بناها و مزارع و باغاتى، حومه‌اى به وجود آورد که آن را «رُصافه» مى‌گویند که به معناى کانون روییدنى‌ها، سواد و پیرامون مى‌باشد.[۱۳]

سرانجام ابوالعباس سفاح در سال ۱۳ هجرى دچار بیمارى آبله گردید و در دوازدهم ذى‌حجه این سال، در سى سالگى بعد از چهار سال و هشت ماه خلافت، در شهر انبار که خود آن را بازسازى کرده و «هاشمیه» نامیده بود، مُرد. در آن هنگام منصور عباسى که ۱ ساله بود، زمام امور را به دست گرفت.[۱۴]

منصور عباسى و انبار

ابوجعفر منصور عباسى در محرم الحرام سال ۱۳ هجرى هنگام بازگشت از سفر حج و سرزمین حجاز به کوفه رسید و در حیره فرود آمد و با مردم نماز جمعه گذارد؛ سپس به پایتخت ابوالعباس (شهر انبار یا هاشمیه) رفت و نزدیکان را فراخواند و بر خزانه‌هاى سفاح دست یافت. همان زمان که سفاح درگذشت و منصور مشغول اجراى مراسم حج بود، کارگزاران و فرماندهان در شهر انبار براى منصور بی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.