پاورپوینت کامل خاطرات سفر نامه ها ; سفر به منزل جانان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خاطرات سفر نامه ها ; سفر به منزل جانان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطرات سفر نامه ها ; سفر به منزل جانان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطرات سفر نامه ها ; سفر به منزل جانان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
در آغاز راه
شب پنج شنبه، دوازدهم خرداد ۱۳۸ همراه یک کاروان کوچک پنج نفری راهی زیارت کربلا شدیم. تصمیم گیری برای این سفر، جمعه گذشته صورت گرفته بود؛ زمانی که با دوستان همسفر در خدمت جناب حجت الاسلام والمسلمین سید جواد شهرستانی – حفظه الله تعالی – بودیم. ایشان توصیه کرد که همگی با هم به سفر عتبات بروید و ما هم مشتاقانه پذیرفتیم. این پنج نفر عبارت بودند از آقایان: محمدعلی مهدوی راد، محمدمهدی معراجی، احمد عابدی، مهدی مهریزی و این بنده خدا. این جمع، دست کم ده بار در سفرهای خارجی به سوریه و مکه و مصر و مغرب که همگی با هدف خرید کتاب برای کتابخانه های تخصصی بوده، با یکدیگر همسفر بوده اند.
پس از انجام کارهای ویزا و زحماتی که آقای لاجوردی برای این کار کشید، ساعت یازده و نیم شب پنج شنبه از قم حرکت کرده، از سمت اراک و ملایر و نهاوند به کرمانشاه و از آن جا به ایلام رفتیم. ساعت هفت صبح به این شهر رسیدیم. در ایلام سر چهارراه رسالت، اندکی آن سوتر، مرکز اطلاع رسانی امام جواد (ع) است. این مرکز که متعلق به دفتر آیت الله العظمی سیستانی است، به جز خدمات رایانه ای به مردم این شهر محروم، سایتی هم دارد. طبقات بالای آن ساختمان هم برای میهمانانی است که از این مسیر عازم عراق هستند. پس از صرف صبحانه، به سمت مهران حرکت کردیم.
گروه دیگری هم با همراهی جناب آقای شیخ مهدی انصاری عازم عتبات بودند. این گروه قرار بود چند دستگاه اتومبیل مدل بالای اهدایی را برای حرم های مطهر ببرند تا در تشریفات آن جا مورد استفاده قرار گیرد. فاصله حدودا ۸۰ کیلومتری ایلام تا مهران را در حدود یک ساعت ونیم طی کردیم. از شب گذشته تاکنون، آقای معراجی یکسره رانندگی کرده و الحق و الانصاف از عهده برآمده است. ماشین هم متعلق به آقای عابدی است که سخاوتمندانه آن را در اختیار این کاروان کوچک قرار داده بود.
در مهران
وقتی به مهران رسیدیم، با شهر کوچک و جمع وجوری آشنا شدیم که سال های متمادی نامش را در فهرست شهرهای جنگ زده و مصیبت زده می شنیدیم. دوستانی که سابقا آن جا را دیده بودند، می گفتند وضع کلی شهر بهتر از گذشته شده است. پس از سقوط صدام، این شهر میزبان صدها هزار زائر ایرانی بود که مشتاقانه برای ورود به خاک عراق، چند ساعت یا حتی چند روز در آن جا اقامت می کردند. اما در حال حاضر که هیچ زائری نیست، شهر بسیار آرام است. مسلما با شروع سفرهای زیارتی جدید، مهران وضع بهتری خواهد داشت. گروه ما پس از پرداخت عوارض خروج (سه هزار تومان) به اداره گذرنامه شهر رفت تا کار خروج انجام شود. سفر ما رسمی و با ویزا بوده و از آن جا که در مرز دستگاه های کامپیوتری وجود ندارد، خروج مسافران در این مرکز ثبت می شود. یکی دو ساعت کارها به طول انجامید تا موفق شدیم با گرفتن یک ماشین فاصله شش هفت کیلومتری را تا نقطه صفر مرزی طی کنیم. آشکار است که هر دو طرف مشغول آماده کردن این مسیر هستند. سمت ایران تقریبا آماده شده، اما در آن سو کارها قدری عقب مانده به نظر می آمد.
این نخستین سفر من به عراق بود و حقیقتا تصویر روشنی به جز آنچه از کلیات درباره اش خوانده بودم نمی دانستم. تاریخ قدیم و جدید آن، همه در حد همان مطالعات بود. داشتن آن ذهنیت ها مرا سخت بر آن داشته بود تا از نزدیک این کشور را ببینم. اینها جز عشق زیارت و سودای دیدار یار بود که کشش و کوشش ما را در این ساعات فزون کرده بود.
از آن طرف، راهنمایی را به نام آقای فاضل خفاجی با یک راننده فرستاده بودند. کارهای گذرنامه ما قدری به طول انجامید. علت آن بود که مرز ناگهان شلوغ شد و دلیلش هم این بود که دست کم دویست روحانی از عراق عازم ایران بودند. حدس زدیم برای شرکت در مراسم سالگرد امام خمینی (ره) است؛ اما فرصت صحبت با کسی دست نداد. سر و وضع بیشتر آنها چندان مناسب نبود؛ هرچند در میان شان افراد شیک پوش هم دیده می شدند. آنها به ما که عبایمان را در دست گرفته بودیم، نگاه می کردند؛ چرا که هیچ کدامشان با وجود آن هوای گرم، عبا از تن بیرون نیاورده بود. می شد نژاد ایرانی را در برخی از چهره های آنان خواند، اما چهره های عربی هم فراوان بود.
در راه نجف
آن قدر خسته بودیم که به محض نشستن در ماشین خوابیدیم. ماشین مزخرفی بود. از شهر بدره گذشتیم و مدتی بعد به کوت رسیدیم. البته وارد شهر نشده و از اتوبانی که بغداد و بصره را به هم متصل می کند رد شدیم. ساعتی بعد به نعمانیه رسیدیم. ماشین ما بنزین نداشت و راننده در پی بنزین به داخل شهر رفت. وقتی پیدایش کردیم، آن قدر شلوغ بود که امکان معطل ماندن در آن جا نبود و مجبور به خرید بنزین آزاد شدیم.
نخستین تجربه دیدن مسیر و روستاها و شهرها ما را سخت ناراحت کرد. آن قدر خاک و زباله و بی نظمی بود که قابل وصف نبود. با خرید بیست لیتر بنزین به مبلغ سه هزار و اندی دینار به راه خود ادامه دادیم. این در حالی بود که شصت لیتر بنزین دولتی فقط ۷۰ دینار است. می گفتند این روزها بنزین کم شده است. به علاوه از روغن و آرد هم خبری نیست. راننده می گفت ما به لیست ائتلاف رأی دادیم، اما هنوز چیزی ندیده ایم. شاید امریکا در تلاش است تا با ناکارآمد جلوه دادن ائتلاف، راه را برای روی کار آمدن مجدد لائیک هایی مانند اَیاد علاوی هموار کند.
جاده چندان مناسب نبود و گفتند به خاطر عبور کامیون ها و تانکرها و ماشین های حامل سیمان ایران به عراق تخریب شده است. کندی حرکت باعث می شد تا مسیر را طولانی تر احساس کنیم؛ مخصوصا این ماشین که فوق العاده بود! بعدها دیدیم که صد رحمت به آن ماشین! آن قدر ماشین قراضه در این کشور هست که ما سوار ماشین شاهزاده ها بوده ایم و نمی دانستیم. البته بهتر از آن هم فراوان بود.
مسیری طولانی را به سمت دیوانیه ادامه دادیم. کنترل در وسط راه شدید است و هر از چندی پلیس عراق به بازرسی ماشین ها می پردازد. معمولا از خارجی ها گذرنامه می خواهند. دیوانیه مرکز استان القادسیه است. این جا دیگر از بیابان خبری نیست و کم کم محیط سرسبز شده است. این مرکز استان به نظر قدری آباد می آمد.
در طول این مسیر، تصاویر آیت الله سیستانی روی شیشه بسیاری از مغازه ها دیده می شد. گاه در ورودی های شهرها تصاویر بسیار بزرگی از ایشان و برخی از علمای شهید دیگر مانند آیت الله شهید صدر و آیت الله سید محمدباقر حکیم دیده می شد.
اولین دیدار با نجف
پس از پیمودن ۰ کیلومتر راه، از دیوانیه به نجف رسیدیم. در راه، مسیر حیره را به ما نشان دادند که در آن نزدیکی ها بود. همین مسیر را که از دیوانیه به نجف می آمد، ادامه دادیم؛، یعنی مسیری که مدخل خروجی برای رفتن به راه کربلاست. در همان جا بود که در کوچه ای در حی الحسین توقف کردیم. معلوم شد این جا محل اسکان چندروزه ماست. نزدیک ترین جای شناخته شده به ما مسجد فاطمه الزهراء (س) بود که سابقا یک سنی در این شهر شیعه نشین ساخته و بعد از صدام، جماعت مقتدی صدر آن را تصرف کرده اند. پشت آن هم گوشه ای از وادی السلام بود.
از همان نگاه اول احساس کردیم که ساخت وساز آغاز شده است؛ اما این جا یعنی نجف که ما دیدیم، آن قدرعقب مانده است که اگر تا ده سال دیگر هم یکسره همه مردم مشغول ساخت وساز شوند، شهر نو نخواهد شد.
ناهار را ساعت پنج و نیم خوردیم و دو ساعتی استراحت کردیم. مقرر شد تا پس از بیداری، به سمت کربلا برویم و آخر شب برگشته، اگر فرصتی شد، به حرم امیرالمؤمنین (ع) مشرف شویم، بلکه در شب جمعه، هر دو مکان مقدس را درک کنیم.
زیارت امام حسین (ع) در کربلا
۸ کیلومتر فاصله نجف تا کربلا را طی یک ساعت و اندی آمدیم. راننده ما برادر دوست ارجمند جناب آقای احسان جواهری بود که در حال حاضر مسؤولیت مؤسسه اهل البیت را در نجف بر عهده دارد. در کربلا عازم مرکز اطلاع رسانی کربلا شدیم که آقای سید عباس شهرستانی آن جا را اداره می کند و سایت خوبی هم دارد. در این سایت که اندکی بعد ملاحظه کردیم، عکس های تاریخی جالبی از کربلای قدیم و جدید هست که دیدنی است. تصاویری هم از وضع انتفاضه در کربلا در این سایت هست.
دقایقی بعد عازم زیارت شدیم و ابتدا به زیارت مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس (ع) رفتیم. همه فکرم مصروف زیارت بود و تقریبا به چیزی جز آن نمی اندیشیدم. بعد از زیارت، از حرم بیرون آمدیم. مسیر بین الحرمین را قدم زنان و اشک ریزان طی کردم. همه فکرم این بود که روز عاشورا در این دیار چه می گذشته است؟ زینب (رحمه الله) کجا ایستاده بود؟ عباس از کدام سو به سمت شط فرات می رفته؟ و سؤالات بسیار دیگر. حرم حضرت عباس (ع) به حدی خلوت بود که چسبیده به ضریح، زیارتنامه خواندیم.
سپس وارد حرم امام حسین (ع) شدیم. در آن جا هم پس از خواندن زیارت، به سمت قبر حبیب بن مظاهر و بعد هم قتلگاه رفتیم. این لحظات از جمله شیرین ترین لحظات زندگیم بود. مسلما اولین زیارت چنین است و امید دارم این احساس برایم باقی بماند.
سپس در گوشه ای از حرم، اندکی نشستم و این چند سطر را درباره زیارت نوشتم. زمان کوتاه بود و ما باید هم به لحاظ امنیتی و هم امکان مشرف شدن به حرم امیر المؤمنین (ع) به نجف برمی گشتیم.
وقتی فاصله بین الحرمین را طی می کردم، جمعیت زیادی را دیدم که در گوشه ای ایستاده و به سخنرانی ای که از بلندگو پخش می شد گوش می دهند. دقت که کردم، حدس قوی زدم که گویا مراسم سالگرد امام راحل است و کسی مشغول سخنرانی برای این جماعت می باشد و از امام یاد می کند.
دریافتیم که در شب های جمعه، تعداد زیادی روحانی شیعه به کربلا می آیند. بنابراین نتیجه گرفتیم که کربلا هم مانند نجف تعداد فراوانی روحانی دارد.
برای ورود به حرم، افراد بازرسی بدنی می شوند. با این حال کربلا در حال حاضر جای امنی است. ماه هاست که خبری از انفجار و انتحار نبوده و حتی در اربعین گذشته هم اتفاقی رخ نداده است. در تأمین امنیت، گروه های زیادی فعالیت می کنند. علاوه بر پلیس، «منظمه البدر» و نیروهای مردمی سخت تلاش می کنند.
شهر کربلا در حال حاضر محل نفوذ خاندان شیرازی هاست که از قدیم در این شهر بوده اند. مدرسی ها هم برو بیایی دارند و یک شبکه خبری با نام «کربلا نیوز» راه اندازی کرده اند. تصاویری از مرحوم آیت الله سید محمد شیرازی و برادرش آیت الله سید صادق شیرازی در شهر بود. با این همه، شهر از نفوذ طرفداران جماعت مقتدی صدر خالی است. به همین دلیل در این جا خبری از درگیری های نجف نیست و هرچه بوده، از سوی طرفدارانی بوده که از شهرهای دیگر به این جا آمده اند.
بازگشت به نجف و زیارت امیر مؤمنان (ع)
ساعت دوازده شب بود که عازم بازگشت شدیم. راننده مطمئن بود، اما برخی از دوستان برای رفتن در این وقت شب تردید کردند. آقای سید عباس شهرستانی هم گفت که خودش در این وقت به نجف نمی رود. با این حال حرکت کردیم. شب جمعه بود و انتظار می رفت که این مسیر خلوت نباشد، اما چنان خلوت بود که یقین کردیم بسیاری مثل آقای سید عباس شهرستانی تصمیم می گیرند. چندین بار ما را نگه داشتند، اما سریع اجازه عبور می دادند.
تا این جا ما فقط یک بار نیروهای امریکایی را دیدیم که فکر می کنم در همان نزدیکی دیوانیه بود. وقتی نیروهای امریکایی از جاده ها عبور می کنند، ماشین هایی که از مقابل می آیند، باید کناری بایستند تا نیروهای امریکایی رد شوند تا مبادا دست به عملیات انتحاری بزنند. اما گفتند که در مسیر نجف و کربلا یک پادگان متعلق به آنها هست. فکر می کنم جای های دیگری هم مستقر هستند، اما به دور از چشم مردمند و فقط در مواقع خطر خود را نشان می دهند.
بالاخره با اضطراب به نجف رسیدیم. یکسره به خانه محل سکونت رفته، خوابیدیم. واقعا خسته بودیم. اما مشکل عمده، نبودن برق بود. چندین ساعت متوالی برق نیست و ژنراتورهای برق هم قادر به تأمین برق کولرهای گازی نیستند. بنابرین یا باید در حیاط خوابید یا زیر پنکه. اما مشکل این بود که اغلب اوقات همین ژنراتور هم کار نمی کرد!
صبح ساعت .۸ به سمت حرم شتافتیم. مسیری که می آمدیم، از شدت خرابی و ویرانی و عدم نظافت، واقعا ناراحتمان کرد. از منطقه ای که ماه ها قبل میان نیروهای مقتدی و امریکایی ها درگیری بوده، گذشتیم. هنوز آثار ویرانی و جای گلوله ها روی در و دیوار و ساختمان ها بود. در این بخش ساختمان سازی هم آغاز شده بود، اما به نظر می رسید متوقف شده است. به محل انفجاری که برای مرحوم شهید سید محمدباقرحکیم رخ داده بود رسیدیم. دیوار حرم در سمت قبله، به قدری سوراخ سوراخ شده بود که حد نداشت. روبه روی باب قبله، شارع الرسول است که منزل آیت الله سیستانی هم در اوایل همان خیابان قرار دارد. درست روبه روی محل انفجار هم خانه هایی بوده که تخریب شده است؛ یعنی بخشی از ابتدای خیابان شارع الرسول از بین رفته است. این جا خانه مقتدی صدر بوده که فعلا به محله حنانه در نزدیکی همان حی الحسین که ما اقامت داریم، منتقل شده است. آثار این تخریب ها که برخی بر اثر درگیری و بیشتر آنها به قصد بازسازی است، فعلا صورت شهر را ضایع کرده است.
وارد حرم شدیم. ساعت خلوتی بود؛ به خصوص الان که اساسا زائر خارجی وجود ندارد. زیارات را مرحله به مرحله بر اساس مفاتیح الجنان خواندیم که دوستمان آقای معراجی در ابتدای سفر به هر یک از ما یک جلد از آن اهدا کرده بود. زیارت آرام و دل نشینی بود. بعد از زیارت، گشتی در این حرم کوچک زدیم.
هر سه حرم، شامل یک صحن است، با بنایی باشکوه در وسط آن و اتاق هایی در اطراف که برای دفن علما و شخصیت ها بوده است. در ابتدای ورودی باب قبله، سمت چپ، حجره ای قرار داشت که مدفن شیخ انصاری بود که داخل آن را تعمیر می کردند. بعد از ورود به صحن، در سمت راست، اتاق سوم، محل دفن حاج شیخ عباس قمی بود. در اتاقی دیگر چسبیده به مسجد خضراء آیت الله خویی دفن شده و در نزدیکی یکی از کفشداری ها اتاق کوچکی بود که محل دفن آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی بود که برای آنها فاتحه خواندیم.
دیدار با آیت الله سید مهدی خرسان
قرار بود ساعت ۱۰ صبح به دیدن آیت الله سید مهدی خرسان برویم. خانواده خرسان از خانواده های مشهور روحانی در نجف هستند. پدر ایشان سید حسن خرسان بود که تصویرش در اتاق دیده می شد و زیرآن نوشته شده بود که صبح روز یکشنبه ۱۲ جمادی الاولی سال ۱۰ درگذشته است. در این اتاق تصاویر و خطوط جالب دیگری هم وجود داشت و فضا را تاریخی کرده بود.
آقای سید مهدی خرسان، فقیه و مصحح آثار و متون شیعی است. کتاب مفصلی هم درباره ابن عباس دارد که در دست چاپ است. فارسی را به خوبی می دانست و حتی تعبیرهای جالبی مثل این جمله «کمیتم لنگ است» به کار می برد. این نمونه را مثال زدم که معلوم شود فارسی تا چه اندازه در نجف رایج است. پسرش هم فارسی می دانست. سال گذشته کتاب او درباره امام علی (ع) با نام « علی، امام البرره» کتاب سال ولایت شناخته شد و جایزه گرفت که در همین روز آقای معراجی جایزه ایشان را به وی تحویل داد.
امان از کوچه های نجف قدیم. واقعا وحشتناک است. بسیار کثیف و تنگ و در شرایط عادی، واقعا غیر قابل تحمل. درست روبه روی خانه آقای خرسان، خانه ای بود که در آن مجلس درس برقرار بود؛ پرسیدیم: چیست؟ گفتند: در این جا حجت الاسلام والمسلمین سید باقر سیستانی، فرزند آیت الله سیستانی تدریس می کند. گفتیم: امروز که جمعه است! گفتند: درس ایشان در هیچ روز هفته تعطیل نیست. چند محافظ هم در کوچه برای وی ایستاده بودند. آقای خرسان از آینده عراق سخت بیمناک بود و می گفت: آینده عراق تاریک است. البته افزود که من غیب نمی دانم. سلام آقای روضاتی را به ایشان رساندم و ایشان هم متقابلا اظهار کرد به ایشان سلام خاص مرا برسانید.
دیدار با آیت الله العظمی سیستانی
مطابق برنامه، قرار بود ساعت ۱۰ با آیت الله سیستانی ملاقات کنیم. ما سر وقت وارد شدیم. با احترام برخورد کرده و بازرسی نکردند. در آن جا آقای سید محمدرضا فرزند آیت الله سیستانی و نیز آقای حامد الخفاف سخن گوی ایشان حاضر بودند. ملاقات ما تقریبا دقایقی بعد از ساعت ۱۰ آغاز شد و تا ۱ دقیقه به ۱۲ ادامه یافت. در تمام این مدت آقا سید محمدرضا ایستاده بود.
ابتدا آقای معراجی دوستان را معرفی کرده، درباره کتابخانه حدیث توضیحاتی دادند و سپس آقای مهدوی از کتابخانه های تخصصی سخن گفت و این که با لطف آقای شهرستانی این چند کتابخانه تخصصی قوام گرفته و به صورت قفسه باز در اختیار محققان قرار دارد. بعد چند نمونه از نوشته های خود را به ایشان تقدیم کرد و درباره برخی از آنها توضیح داد؛ از جمله «تاریخ تدوین حدیث» که اصل آن در مقدمه «معجم بحار الانوار» بوده و آیت الله سیستانی ابراز کردند که آن مقدمه را دیده اند و از هر آنچه تا به حال ایرانی ها در این زمینه نوشته اند، بهتر و ادق و امتن است. آقای مهدوی توضیح داد که بخشی از این کار از من و بخش دیگر آن از آقای عابدی است.
نوبت به بنده رسید. چند کتاب از کارهای خودم را به ایشان تقدیم کردم. اولین کتاب «الشیعه فی ایران» بود که درباره اش اندکی توضیح دادم. ایشان بلافاصله پرسید که در قرن نهم هجری کدام عالم مشهور شیعه زندگی می کرده است. پرسش جالبی بود و پیدا بود که از علم برمی خیزد. اشاره به استرآبادی کردم. ایشان فرمود که مقصودم زمان صفوی نیست. بلکه پیش از آن است. عرض کردم در این دوره تصوف و تشیع مخلوط بوده و عالم چندانی نیست. صحبت از ابن فهد حلی شد که گفتند مربوط به قبل از قرن نهم است، اما تأکید شد که وی در قرن نهم هجری می زیسته است. از ابن ابی جمهور احسایی یاد شد و این که به مشهد و هرات آمده است. ایشان که گویی به تازگی «عوالی اللئالی» را خوانده بود، به تفصیل درباره ابن ابی جمهور سخن گفت و ضمن تأیید این که از علمای قرن نهم است، اشاره کرد که وی کتابش را به گونه ای نوشته است که نشان دهد اصول حدیثی شیعه در متون دیگران هم هست؛ چون آن زمان این اتهام رایج بوده است. ایشان اصرار داشت که از این کتاب برنمی آید که او به هرات رفته و مذاکره او هم با آن عالم سنی در خانه یکی از سادات رضوی در مشهد بوده است.
اندکی درباره تصوف و تشیع بحث شد و این که ابن ابی جمهور قدری اینها را با هم درآمیخته است. به این مناسبت و با اشاره به این که آقای عابدی مسؤولیت کتابخانه فلسفه و عرفان را دارد، بحث درباره عرفان تقریبا به تناوب در این دیدار مطرح گردید. ایشان به زمان حاضر اشاره کرد که گویی در ایران قدری تصوف و افکار عرفانی رواج یافته است. آقای عابدی گفت: عرفان که در حال حاضر در دنیا خیلی رونق گرفته، این خوبی را دارد که می توان از آن طریق خیلی ها را به دین جذب کرد. آیت الله فرمود: البته عرفان وسیله جذب به سوی همه ادیان است، نه فقط دین اسلام. آقای عابدی گفت خوبی دیگر عرفان آن است که جلوی رشد وهابی ها را می گیرد. ایشان فرمودند: این بدترین خوبی عرفان است که تصور کنیم کارش این است که جلوی نفوذ یک مذهبی که ضد منطق و تفکر است را می گیرد؛ مثل ابن تیمیه که کتاب در رد منطق نوشته است. ایشان تأکید کرد که عرفان محدودیت ندارد. یک بسم الله الرحمن الرحیم بگویید و ادامه بدهید به جایی ختم نمی شود! اما فقه بالاخره به جایی ختم می شود. در این میان گاه دوستان می کوشیدند تا به شوخی آقای عابدی را تحت فشار قرار دهند، اما آقای سیستانی تأکید می کرد که من اصلا به اصل فکر عرفان کاری ندارم؛ بحث درباره ظرفیت های اجتماعی آن است و نقشی که در جامعه و زمان ما دارد. ایشان از نگرش تکثرگرایانه یاد کرد و چند بار هم از بسط تجربه نبوی سخن گفت و این که این بحث ها چهارچوب ندارد. از این که در ایران این قبیل افکار رشد کرده، اظهار نگرانی می کرد و می فرمود که برخی از افراد ابتدا آزاد گذارده می شوند که هر چیزی بگویند و بعد جلوی آنها گرفته می شود. گویی مقصودشان این بود که از اول در این باره باید فکری کرد. شاید هم مقصود آن بود که این آقایان خودشان همین مبانی را قبول دارند و زمینه اش همین است.
باز برگشتیم به بحث از محقق کرکی در اول صفویه. من از تأثیر او در دولت صفوی سخن گفتم. ایشان اصرار داشت که روابط محقق کرکی با شاه اسماعیل اندک بوده است. اطلاعات ایشان نشان می داد که از تواریخ این دوره آگاه است و به حق اشاره می کرد که او یک سفر به ایران داشته که آن هم در زمان فتح هرات بوده و به داستان کشته شدن نواده تفتازانی اشاره کردند که محقق کرکی به شاه اسماعیل اعتراض کرد که نباید او را می کشت و باید اجازه می داد با او مناظره کند تا مردم به تشیع بگروند. به ایشان عرض کردم که یک بار هم شاه اسماعیل به عراق آمده، با محقق کرکی و سید محمد کمونه ملاقات داشته و آنان وی را همراهی می کردند. عرض کردم که در مقدمه «جامع المقاصد» هم از صفویه نام برده است. ایشان به حق فرمود که اسم شاه اسماعیل در آن جا نیامده است. عرض کردم نیامده، اما وصف چند سطری از سلطنت صفوی شده است. با این حال قبول داشت که در دوره شاه طهماسب، رابطه محقق بیشتر شده، اما در همان دوره هم از پذیرفتن نقشی مهم ابا داشته و نمونه هایی را مثال زدند؛ از جمله این که چرا رفت و این که برخی از درباریان علیه او توطئه کردند. عرض کردم به لحاظ فکری خیلی نقش داشته و از لحاظ سیاسی هم عنایت به او بوده است. ایشان فرمود که این حکمی که برای او نوشته اند، فقط روی کاغذ بوده است. بعد به شوخی افزود که کارش مثل من بوده است. من هم عرض کردم دقیقا همین طور است. واقعا در ذهن من این طور بود و اشاره ای هم کردم که یک عالم نجفی به داد صفویه رسید. ایشان شرحی درباره شهید ثانی داد و این که او به ایران نیامد. در واقع این برای ایشان مهم بود که چرا شهید ثانی حاضر شده به استانبول برود امتحان بدهد تا اجازه تأسیس مدرسه در بعلبک به او بدهند، اما حاضر به آمدن به ایران نشده است.
ایشان ضمن صحبت هایش به کار ابن ابی جمهور اشاره کردند و فرمودند که ما باید کتاب های قدما را تقویم تاریخی کنیم؛ یعنی ببینیم در کجا و تحت چه شرایطی تألیف شده و چه هدفی را دنبال می کرده است؛ یعنی فضای حاکم بر تألیف کتاب را بشناسیم. نگاه ایشان به «عوالی اللئالی» هم که قبلا از آن صحبت شد، درست از همین زاویه بود. ایشان درباره کتاب های لغت هم همین مثال ها را می زدند که هر کدام با عنایتی و در فضایی نوشته شده است.
در میان صحبت ها از عوام زدگی صحبت کردند و با اشاره به نوشته آقای مطهری در این باره افزودند که هرچه هم از عوام زدگی فرار کنیم، باز مقداری از آن باقی می ماند. در میان ما کسی جرأت نقد آثار گذشته را ندارد. مثلا در «علل الشرایع» مطالبی هست که سند و متنش شبیه به مطالبی است که در «الهفت الشریف» آمده، اما کسی نمی تواند نقد کند. ایشان تأکید کردند که البته مقصودم از نقد، بررسی است.
آیت الله سیستانی اشاره کردند که معمولا به ماها گفته می شود رأی خودتان را از قبل انتخاب کرده اید و بعد دنبال شاهد می گردید که این تا حدی درست است و یک مقدارش طبیعی است.
من از ایشان درباره آقای مطهری پرسیدم. ایشان فرمود که ما یک سال درحجره ایشان در فیضیه در درس حضرت امام ۱شرکت می کردیم. در آن یک سال، آقای منتظری و عده ای دیگر هم بودند که من الان اسامی دیگران را به خاطر ندارم. آن موقع همه موهای امام سیاه بود. [i]
آنچه از مجموعه بحث ها به دست آمد، این بود که ایشان اطلاعات جالبی درباره مسائل مختلف دارد و از جزئیات آگاه است و پیداست که خیلی و متنوع مطالعه می کند. خود ایشان درباره تصوف و فرقه های صوفی می فرمود که درباره هر یک ازآن ها چیزهایی می داند و همین طور هم بود. مثلا از عبدالجلیل قزوینی و کتاب نقض او نمونه هایی می آورد که جالب بود. حتی از تاریخ سیاسی شیراز پیش از صفویه و مکتب شیراز هم آگاهی هایی داشتند.
درباره عرفان که بحث شد، ایشان گفتند که البته من مخالف عرفان نیستم و خودم هم فصوص یا بخشی از آن را خوانده ام. با اهل عرفان هم بوده ام؛ اما عرفان تا حدی خوب است. مثلا حضرت امام تا سال ۰ قمری کارهای عرفانی می کرد و بعد از آن کنار گذاشت. مثلا در همین درس های ولایت فقیه که در این جا یعنی نجف ارائه می دادند، گفتند که ولایت از فقهاست، نه عرفا. آقای عابدی اشاره کرد که برخی از این مفاهیم مثلا ولایت، در عرفان هم بوده که ایشان هم تأیید کرد و افزود که حتی کلمه «شاه» زمانی متعلق به آنها بوده است.
ایشان درباره عمومی کار کردن فرمودند که مطالعات عمومی و چندرشته ای تا حدی خوب است، اما باید کار تخصصی باشد؛ مثلا کسی که می خواهد در فقه و اصول کار کند، دیگر همزمان نمی تواند به صورت اختصاصی در عرفان و فلسفه کار بکند. مطالعات عمومی خود ایشان خوب و می توان گفت برای یک مرجع تقلید در این سطح، عالی بود.
ایشان در جریان برخی از مسائل فکری جاری ایران هم بود و روشن بود که اخبار را هم دنبال می کردند. یک بار که از دوره شاه طهماسب صحبت شد، به هنر نقاشی در عهد او اشاره کردند و از شاهنامه طهماسبی صحبت کرده افزودند: همین شاهنامه ای که اخیرا شماها خریداری کردید. عرض کردم شما از اینها هم خبر دارید؟! به شوخی فرمودند که البته، می خواهم بدانم پول ها کجا خرج می شود.
ایشان فرمود ما تا زمانی که صدام بود، از کتاب های ایران خبر نداشتیم. مثلا من متن کامل قانون اساسی ایران را نمی شناختم، ولی بعد از صدام، کتاب های زیادی آمد و خواندیم.
چند بار اشاره به کتاب های خاطرات چاپ ایران کردند که این اواخر منتشر می شود. انتقادهایی به آنها داشتند؛ اما فرمودند که من گاه یک کتاب این جوری را سه بار می خوانم و حواشی می زنم که مثلا فلان مطلبش با چیزی که در فلان جا گفته شده، سازگار نیست. ایشان از کتابی که درباره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم نوشته شده وهمه سکوت های ایشان را سیاسی تفسیر کرده، انتقاد داشتند. همچنین اشاره کردند که در این کتاب های خاطرات، پنبه متحجرین (این کلمه را با طعنه به کار بردند) زده شده و چیزی برای آنها باقی نگذاشته اند. مقصودشان این بود که خیلی به آن قشر سنتی حمله شده است.
ک بار هم بنده اشاره به نقش ایشان در حوادث اخیر کردم و ستودم. ایشان افزود باید صبر کنیم ببینیم چه می شود: «شاهنامه را باید آخرش را خواند».
توجه ایشان به آثار غربی ها هم جالب است. ایشان تأکید کرد که آثار آنها این تفاوت را با آثار ما دارد که آنها کارهای گذشته را تقویم تاریخی می کنند. به هر حال به نظر می آمد که هرچه از آن قبیل آثار دستشان بیاید، مطالعه می کنند. مجموعا تأکید داشتند: اصلا نه در عرفان، نه افکار دیگر، بحث مخالفت و موافقت فعلا در کار نیست. من همه چیز را می خوانم. این یک مرحله مهم است.
توجه ایشان به تطور عقاید جالب بود. متأسفانه ایشان اجازه ضبط این صحبت ها را نمی دهند. حاضر به تحریر مجدد نوشته های چاپ نشده خود هم نیستند. اجازه گرفتن تصویر و فیلم هم به کسی نمی دهند. سخنرانی هم برای مردم ندارند. درس ایشان هم سال هاست که تعطیل شده است. همه اینها سبب شده تا افکار و شخصیت ایشان ناشناخته بماند.
آقای مهدوی راد چند بار از ایشان خواست که اجازه چاپ کتاب تعادل و تراجیح خودشان را بدهند. فرمودند که اینها افکاری بوده که در همین حد من گفته یا نوشته ام و نمی خواهم چاپ بشود. من، وجودم و نوشته هایم متعلق به امام زمان (عج) است. هر کس می خواهد، می تواند استفاده کند. ایشان روی نکته اخیر چند بار تکیه کرد و فرمود: اگر کسی می تواند، از همان ها استفاده کند، اما بیشتر از این نمی شود؛ یعنی اگر کسی آنها را به دست آورد و استفاده کرد، اشکالی ندارد. آقای مهدوی درخواست دیگری را مطرح کرد و آن چاپ بحث تحریف قرآن بود که به هر حال انتشار آن از سوی یک مرجع تقلید برای دفاع از شیعه، مهم است. ایشان فرمود: به عنوان نظر من می توانید نظرم را درباره عدم تحریف قرآن اعلام کنید؛ اما چاپ آن بحث ها فعلا مقدور نیست. ایشان افزود که زمان صدام هم کسی کتابی نوشت و عقاید اهل سنت را درباره تحریف به صورت تاریخی از اول به این طرف آورد؛ مثلا آیه رجم و قصه بز عایشه و.. . من گفتم چه لزومی دارد که اینها منتشر شود؟ آدمی که خانه اش شیشه ای است، نباید به خانه همسایه سنگ بیندازد. مگر شما می خواهید این چند نفری هم که در نجف مانده اند را از بین ببرند؟!
آثار آقای مهریزی هم که درباره مسائل فقهی و مسائل مربوط به زنان بود به ایشان داده شد. ایشان به شوخی فرمودند که چه حقوقی را به زن داده اید؟ مثلا ریاست جمهوری یا.. . ؟ اما بدانید مسئله در این جا توقف ندارد و همین طور جلوتر می رود و چیزهای دیگر می خواهند.
ضمن صحبت ها، آقای عابدی نام یکی از مراجع قم را بردند که ایشان شهرت را حجت می داند. آقای سیستانی سکوت معناداری کرده، بحث را عوض کردند و فرمودند در بحث علمی نام اشخاص نباید برده شود.
ایشان در آخر این دیدار باز هم اشاره کردند که برخی از افکار حروفیه در حال انتشار در ایران است، اما همچنان تأکید داشتند که مقصودشان تأثیر اجتماعی این مباحث است، نه نقد علمی نسبت به اصل آن ها. البته ملاحظه آقای عابدی را هم داشتند که دوستان مرتب به شوخی می گفتند تکلیف کتابخانه فلسفه و عرفان روشن شد. ایشان تأکید کردند که من مخالف نیستم؛ مطالعه که باید باشد؛ بحث چیز دیگری است.
جلسه در کمال انس و محبت آغاز شده و با همین وضع پایان یافت. دوستان ما بسیار خشنود بودند و ایشان هم به نظر می آمد که راضی هستند. گویی مدت ها بوده که از این قبیل مباحث در جلساتشان نداشتند. طولانی شدن جلسه هم نشان از همان داشت. برخی از دوستان مسؤول آن جا گفتند که جلسات به این طولانی بسیار نادر است. به هر حال جلسه بسیارخوبی برای ما بود که با افکار ایشان آشنا شویم؛ هرچند با یک جلسه نمی توان کاملا با دیدگاه های ایشان آشنا شد. من شخصا هیچ زمانی با هیچ مرجعی این گونه خودمانی صحبت نکرده بودم. شگفت آن که تازه مجلس اول بود!
آیت الله سیستانی هویت ایرانی خود را کاملا حفظ کرده و فارسی را بسیار روان صحبت می کند؛ حتی گاه اصطلاحات مشهدی را هم به کار می برد. آقای سید محمدرضا هم که اکنون ۳ سال دارد، به همان روانی فارسی را صحبت می کند. ایشان هم که به لحاظ علمی نیرومند است، دو سه سالی است که درگیر سیاست شده و به جز یک بحث علمی روزانه، از درس فاصله گرفته است.
پس از آن که از خدمت آیت الله سیستانی مرخص شدیم، در این اتاق قدری با آقای خفاف صحبت شد. سپس آقای سید محمدرضا آمد. درباره امکان استفاده بیشتر از ظرفیت علمی آقای سیستانی صحبت شد که ایشان می فرمود: برخی از این امور با مسائل امنیتی سازگار نیست و برخی را هم خود ایشان رضایت نمی دهد. ایشان گفت که ما حتی یک نوار ویدئویی از ایشان نداریم. البته یک دوره و نیم اصول ایشان ضبط شده که یک بار هم آقازاده ایشان آقاسیدباقر شروع به پیاده کردن آنها کرد. اما آقای سیستانی همان مطلب را آن قدر دستکاری کردند که معلوم شد اگر از اول بنویسند بهتر و راحت تر است. آقا سید محمدرضا گفتند که آن اوایل که امکانش بود، آقا آرای امام را هم در درس مطرح می کردند، اما بعدا که اوضاع سخت شد، دیگر امکان نام بردن از ایشان نبود.
درس اصول آیت الله سیستانی پس از انتفاضه عراق در شعبان سال ۱۹۹۱ تعطیل شده است. درس فقه هم پس از سقوط صدام تعطیل شده و در حال حاضر هم امکان شروع مجدد نیست. البته به نظر می آمد که ملاحظه و احتیاط زیاد است. مقصود فقط مسائل امنیتی نیست که به هر حال، آیت الله سیستانی دشمنان قدرتمندی دارد؛ بلکه مقصود، ملاحظات دیگری است که مانع از برقراری یک درس با شاگردان محدود هم شده است.
ناهار را به مؤسسه آل البیت رفتیم که در نجف شعبه دارد و همان طور که گفتم، آقای احسان جواهری آن را اداره می کند. آقای خفاف هم بود. راجع به برخی از مسائل کلی نجف هم صحبت شد. درباره مقتدی پرسیدم. گویا حدود دو هفته قبل دیداری بین آقای سید محمدرضا و خفاف با ایشان بوده است. آقای خفاف معتقد بود که مقتدی قابل جذب است و مشکل، اطرافیانش هستند که خود مقتدی هم روی آن تأکید داشت.
به نظرم مقتدی می داند که اقدام آیت الله سیستانی در بازگشت از لندن، چه اندازه در حفظ جان این گروه اهمیت داشت.
دیدار با استاد شیخ باقر شریف القرشی
بعد از ناهار برای استراحت به منزل رفتیم و دو ساعتی استراحت کردیم. حوالی ساعت / قراری برای دیدار با استاد شیخ باقر شریف القرشی داشتیم. منزل ایشان در «حی العلماء» بود؛ نزدیک محل اقامت ما که «حی الحسین» است و در سمت دیگرش «حی الحنانه» که فعلا مقتدی صدر هم آن جاست. آقای القرشی خانه خوبی داشت؛ هرچند کوچه ها کثیف است. خودش و شیخ مهدی پسرش به استقبال تا در خانه آمدند. مثل همیشه نکته ها و لطایف می گفت. فهمیدن صدای ایشان قدری سخت است، اما نکات عالی است. از سیاست ضد شیعی صدام سخن گفت و این که
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 