پاورپوینت کامل روزگاری در نجف/ خاطرات شیخ محمد رضا مسقطی ۸۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روزگاری در نجف/ خاطرات شیخ محمد رضا مسقطی ۸۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزگاری در نجف/ خاطرات شیخ محمد رضا مسقطی ۸۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روزگاری در نجف/ خاطرات شیخ محمد رضا مسقطی ۸۳ اسلاید در PowerPoint :
۱۴۴
دوره ابتدایی تا دبیرستان
کمتر از ده سال داشتم که به مکتب خانه استادی ایرانی تبار که نزدیک حرم امیر مؤمنان (علیه السلام) خانه ای کوچک اجاره کرده بود، می رفتم. او تلاوت قرآن و خواندن و نوشتن و مقداری حساب به کودکان تعلیم می داد. هر چه می گفت، می بایست ما با صدای بلند تکرار می کردیم. شاگردان غالباً گِرد او روی حصیری ساخته شده از برگ درخت خرما می نشستند. گاهی نیز محلّ درس، ایوان باصفای حرم امیر مؤمنان علی (علیه السلام) بود که در این صورت هر یک حصیری کوچک با خود می آوردند.
تدریس او همراه با تشویق و تنبیه بود و سعی می کرد میان این دو تعادلی برقرار کند. از حواس پرتی دانش آموزانش بسیار ناراحت می شد و با عصایش به کف دست ایشان می زد. ساعت های طولانی کلاس، خستگی زیادی به همراه داشت. کلاس ها هم صبح برگزار می شد و هم عصر، با فاصله اندک استراحتی. شاید به دلیل همین سخت گیری ها بود که تعدادی از شاگردان از مدرسه فرار کردند.
ضرب المثلی شایع شده بود که والدین به معلّم ها می گفتند: «لَک الجلد ولی العظم»؛ یعنی اگر بچه ها را (برای یاد گرفتن) کتک می زنید، بزنید، امّا صدمه به ایشان وارد نکنید. یادم می آید وقتی مادرم برای ثبت نام در این مدرسه مرا به دایی ام سپرد، به او سفارش کرد که به معلّم ها بگو این طفل معصوم را تنبیه نکنند. دایی من طلبه ای معمّم و از یک خانواده مذهبی و ریشه دار و بسیار باوقار و محترم بود؛ به همین علّت اولیای مدرسه نیز توصیه های او را کاملًا جدی گرفتند. دایی در واقع همه کاره من بود؛ چون پدرم در مسقط (پایتخت کشور عمان) کار می کرد و ما فقط چند ماهی در سال او را می دیدیم. او انسان متدینی بود که تجارت خوبی داشت و کتاب های دینی را نیز مطالعه می کرد و هم صنفانش سؤالات خود را از او می پرسیدند.
هر دانش آموزی که موفق به ختم قرآن کریم می شد، به همّت معلّم و هم شاگردی ها جشنی در خانه اش ترتیب داده و هدیه ای به او می دادند و این بسیار خاطره انگیز و مشوّق بود.
حدود دوازده سال داشتم که با عالم بزرگوار شیخ محمدرضا مظفر و جمعیت «مُنتدی النشر» آشنا شدم، علّامه مظفر در آن روزها پرچم دار حرکت اصلاح گری در حوزه ها شده بود. بعد از پایان دوره ابتدایی به مدارس تحت پوشش مُنتدی رفتم. در این مدارس در کنار دروس متعارف و جدید، علوم دینی نیز تدریس می شد. دوره راهنمایی و دبیرستان نیز به همین منوال گذشت تا این که وارد دانشکده فقه شدم. این مؤسّسه یک سیستم نوین حوزوی بر پایه تفکرات مرحوم مظفّر بود که علوم حوزوی را به روش های جدید آموزش می داد. برگزاری امتحانات، صدور کارنامه تحصیلی و مدرک که تا آن روز در حوزه نجف ناشناخته بود نیز در برنامه های شان گنجانده بودند و ساعت های منظم تدریس و استراحت کافی و پرداختن به دانش هایی چون تاریخ، نویسندگی، شعر، جامعه شناسی و. . . از برنامه های آن بود. این مدارس و مؤسّسات، یک شعبه شبانه هم داشت و افراد متأهّل یا مسنّ می توانستند در کلاس های شبانه شرکت کنند.
دانشکده فقه
در این دانشکده، تعداد دانشجویان هر کلاس بیش از ده- یازده نفر نبود. این سیستم آموزشی مورد تأیید تنی چند از مراجع و بزرگان حوزه قرار گرفت؛ به همین دلیل فرزندانشان را برای تحصیل علم به این دانشکده فرستادند؛ مانند سید محمدرضا حکیم، فرزند آیت الله العظمی سید محسن حکیم، سید علی خوئی، فرزند آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی، محمدحسن آل یاسین، فرزند آیت الله محمدرضا آل یاسین و سید محمدحسن قاضی، فرزند آیت الله سید علی قاضی.
در دانشکده، استادی داشتیم که به سه زبان عربی و فارسی و فرانسوی تسلّط داشت. او با علوم ریاضی و پزشکی نیز آشنا بود و در داروسازی نیز صاحب نظر بود، تا جایی که توانست در نجف برای افتتاح داروخانه مجوّز بگیرد و نام این داروخانه را نیز «الزهراء» گذاشت.
مؤسّس دانشکده فقه علّامه مظفّر بود. مثل بقیه طلّاب هرگاه مقاله ای می نوشتم، برای نقد و اصلاح به ایشان عرضه می کردم؛ چون بررسی مقالات سطوح پایانی دانشکده، تنها بر عهده ایشان بود. مقاله های تأیید شده در مجلّه ای به نام «بذره» به چاپ می رسید.
یک بار مقاله ای به همین منظور به ایشان دادم، امّا دیدم ایشان بخش زیادی از مباحث فقهی را حذف کرده اند. وقتی علّت را جویا شدم فرمود: آنچه نوشته ای، غلط نیست؛ امّا ظرفیت جامعه امروز آمادگی پذیرش آن را ندارد و در ضمن، بهانه به دست کسانی خواهد داد که به دنبال هر فرصتی هستند تا به ما ضربه بزنند و چوب لای چرخ دانشکده بگذارند.
عرض کردم: اگر آنچه نوشته ام به نظر شما صحیح است، من موافق حذفش نیستم. علّآمه مظفر پاسخ داد: من نمی توانم با انتشار این مقاله، بدون اصلاحات موافقت کنم و دانشکده را در مشکلات بیاندازم.
من پیشنهاد کردم که در کادری سفید رنگ در بخش های محذوف نوشته شود: «منتقد حذف نموده است». ایشان نیز پذیرفت.
در جوانی درک نمی کردم، امّا حق با ایشان بود. بیشتر مردم به رشد و بلوغ فکری نرسیده بودند. حتّی زمانی در دانشکده برای اعلام شروع و پایان کلاس ها از زنگ استفاده می شد. سر و صدای زیادی به راه افتاد که این شبیه ناقوس کلیساست و. . . ! یادم هست که حتی استفاده
از صندلی به جای نشستن روی زمین و استفاده از «رحل» نیز مورد اعتراض قرار گرفت. علّامه مظفر برای ما تعریف می کرد که یکی از عوام به ایشان گفته بود: چرا برای طلبه ها صندلی گذاشته اید؟! آنان باید به امیر مؤمنان (علیه السلام) اقتدا کنند و روی زمین بنشینند! علّامه به او پاسخ داده بود: خود شما روی قالی دست بافت ایرانی نشسته ای! چرا؟ او در جواب گفته بود: امروزه چنین چیزی را می طلبد. علّامه نیز همین پاسخ را به اشکال او داده بود. مرحوم مظفر اوّلین فردی بود که در نجف برای کلاس طلّاب از میز و صندلی استفاده کرد.
دانشکده شعر و ادب
تلاش های مرحوم مظفر در باب شعر و ادبیات در نجف اشرف و در رأس همه آنها تأسیس انجمن ادبی مُنتدی، بسیاری از علاقه مندان را گِرد هم آورد و بسیاری را نیز علاقه مند به فعالیت در این عرصه نمود، تا جایی که از آن پس، در مجالس شادی و غم وقتی را برای قرائت شعر و تازه سروده ها اختصاص می دادند و بسیاری از طبقه مقدّس جامعه نجف مانند علما و مجتهدین نیز در این مجالس شرکت می کردند و بدون محافظه کاری، گاهی درخواست می کردند تا شاعر، شعرش را دوباره بخواند.
به یاد دارم بعضی شب ها پدرم به بام خانه می رفت و رو به روی حرم مولی الموحدین (علیه السلام) می ایستاد و قصیده معروف سیدرضا موسوی هندی [۲] موسوم به «کوثریه» را با عشق و سرور خاصّی قرائت می کرد. این قصیده بعد از سُرایش، اعتراضاتی را به دنبال داشت؛ چون سر تا پایش تشبیه و استعاره و مَجاز و کنایه بود که برای برخی غیرقابل تفسیر می نمود. امّا همزمان نیز موجی از ستایش و اظهار شگفت زدگی از سوی عدّه ای دیگر به دست سراینده شعر رسید و در سطح وسیعی منتشر شد و نقل محافل گردید. بسیاری آن را حفظ کردند و آن قدر صدای موافق بالا گرفت که تمام اعتراضات خاموش شد.
در آن دوران افراد اندکی تلویزیون و رادیو داشتند؛ بنابراین مجالسی مانند شب شعر ترتیب داده می شد که در آن، تازه های شعر خوانده و نقد می شد. از همین جلسات تدریس شعر بود که بزرگانی در ادبیات و شعر عربی مانند شیخ احمد وائلی [۳] پرورش یافتند. خود علّامه مظفر نیز دیوان شعری شامل پنج هزار بیت دارد.
دانشکده فن سخنوری
علّامه مظفر معتقد بود که منبر حسینی بهترین راه زدودن خرافات از چهره مذهب اهل بیت (علیهم السلام) است؛ امّا به شرطی که درست و روشمند باشد و در همین راستا دانشکده فن سخنوری را تأسیس کرد. تأسیس این مجموعه، گام مؤثری در به ثمر نشستن تلاش های ایشان در تربیت طلّاب برای تبلیغ شمرده می شد. امّا افرادی بودند که به هر دلیلی موافق این طرح نبودند و اتّهاماتی به آن وارد می کردند؛ برای مثال شایعه درست کردند که اینان می خواهند این دانشگاه جایگاه منبر را پایین بیاورند! در حالی که واقعِ امر، خلاف این بود. مرحوم مظفر منبر را بهترین راه مبازه با فرهنگ غرب می دانست، امّا معتقد بود طلاب باید برای این کار مهم تربیت شوند.
اعتراضات به اوج خود رسید و در برخی روزنامه ها به این طرح و مجریان آن حملات شدیدی شد و شخص علّامه مظفر از سوی افرادی ناشناس تهدید شد. عدّه ای چماق به دست به کوچه و خیابان می آمدند و برای مردم مزاحمت ایجاد می نمودند تا علّامه را زیر فشار قرار داده و مجبور به عقب نشینی کنند. منسوبین به دانشکده اعم از استاد و دانشجو و مسئول، خانه نشین شدند و جرأت خارج شدن از خانه را نداشتند. همه این مصائب در حالی بود که دانشکده مورد حمایت و عنایت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی [۴] قرار داشت. حتّی در سفری که علّامه مظفر به بغداد رفت، به علّت بیم از خرابکاری معترضین، شیخ محمّد شریعت، فرزند مجاهد بزرگ «شیخ الشریعه» (رهبر انقلاب مردم عراق بر ضد انگلیس در سال ۱۹۲۰ پس از میرزا محمدتقی شیرازی) را به جای خویش گماشت. ما نیز می دیدیم که شیخ محمّد در مجالس عمومی در کنار سید حسن، فرزند سید ابوالحسن اصفهانی می نشیند تا به احترام و پناه آقازاده، از نیش زبان و دست عام و خاص در امان باشد.
علامه مظفر پس از بازگشت از بغداد، دانشکده فنّ خطابه را مُنحل اعلام کرد. ایشان در حلّ این بحران چاره ای جز این ندید؛ هرچند دیدگاه معاون وی شیخ محمد شریعت چیزی غیر از این بود. او می گفت می بایست رودرروی مُخالفین بایستیم و پا پس نکشیم؛ اما علامه مظفر معتقد بود نباید کاری کرد که وضع از این بدتر شود و مجبور شوند علاوه بر دانشکده فن خطابه، دیگر مؤسسات را نیز منحل کنند. شیخ محمد نیز از معاونت علّامه مظفر در دانشکده استعفا داد و به سامّراء رفت. آنان در نجف در همسایگی یکدیگر زندگی می کردند، امّا پس از جدایی شیخ محمد، یک جمله از شیخ علیه علّامه و بالعکس شنیده نشد؛ بلکه آنچه دیدیم، احترام و دوستی متقابل بود.
متأسفانه آتشی که به خرمن دانشکده خطابه افتاد، به دانشکده فقه نیز سرایت کرد و دانشکده فقه نیز تعطیل شد. با بسته شدن دانشکده فقه، مدرک فارغ التحصیلی ما نیز بر باد رفت و ما هم از عالم درس و بحث جدا شده و سراغ تجارت و کاسبی رفتیم که البته خیلی سخت بود.
ما از اندیشه ناب علّامه مظفر اشراب شده بودیم و بضاعتی در کار تجارت نداشتیم. چه خواب ها برای خود دیده بودیم! اما سرخورده و شکست خورده. . . . چه خاطراتی از دانشکده داشتیم. مناسبت های مذهبی را جلسه می گرفتیم. این مجالس برای ما الهام بخش بود و فرصتی بود برای بروز و ظهور استعدادها در شعر و نشر و خطابه.
ما چاره ای جز وارد شدن به بازار کار نداشتیم. بعد از بسته شدن دانشکده فقه، دیگر مجامع علمی از پذیرش ما سر باز می زدند. امّا پس از چند سال، جمعیت منتدی خود را بازیافت و به ترمیم خود پرداخت و دانشکده فقه با حمایت دولت وقت عراق و به رسمیت شناختن مدرک دانشکده، بازگشایی شد و سطح علمی آن تا حدّ صدور مدرک دکترا پیشرفت کرد و شأن و منزلتی بیش از پیش یافت و افراد برجسته ای از آن فارغ التحصیل شدند. من پس از بازگشایی دانشکده، به آن جا بازنگشتم؛ به ویژه که علّامه نیز در سال ۱۳۸۳ ق رحلت کرد و دانشکده بدون علّامه، رنگ و بویی نداشت.
مختصری درباره علّامه محمدرضا مظفّر
علامه مظفر از میان ما رفت، امّا روش و منش او برای همیشه باقی خواهد ماند. طلّاب به سفارش ایشان مقالات خود را بر دیوار دانشکده نصب می کردند تا همه استفاده کنند. این کار پس از درگذشت علامه نیز سال های متمادی ادامه یافت. البته این کار مخالفینی نیز داشت که می گفتند: نوشتن، طلبه را از فقه و اصول دور می کند.
برخلاف تصوّر برخی، مرحوم مظفر بابت مدیریت این مجموعه، حقوقی دریافت نمی کرد و همّ و غمش ارتقای اسلوب درسی در حوزه نجف بود. بسیاری معتقد بودند اگر علّامه مظفر تمام وقتش را در فقه صرف می کرد، این استعداد را داشت تا یکی از مراجع تقلید شود؛ امّا او خود را وقف پیشرفت کمّی و کیفی حوزه کرد و در جهت تربیت اخلاقی و اجتماعی طلّاب بسیار کوشید و سبک زندگی متناسب با زمان را به ایشان تعلیم داد.
علامه مظفر در عین وقار و متانت، بسیار زیرک و هوشیار بود و سرشتی پاک و زُلال داشت و از حُسن شهرتی میان عام و خاص برخوردار بود. ایشان نظرات خاصش را در مجالس خصوصی بیان می کرد و به حق، یک مصلح اجتماعی بود. نظرش را می گفت، امّا با صبر و حوصله و البته استدلال. «هَل مِن مبارز» نمی طلبید؛ چون شرایط زمان و مکان را در نظر داشت و می دانست نباید عجله کرد و باید تا رسیده شدن این میوه، صبر نمود.
قطره ای از دریای اندیشه های علّامه مظفر
آنچه من درباره افکار بلند علامه می نویسم و نوشتم، آن مقداری است که به ذهن سپرده بودم و شاید بسیاری را نیز فراموش کرده باشم یا نشنیده باشم؛ چ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 