پاورپوینت کامل سر شوهرخور ۴۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سر شوهرخور ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سر شوهرخور ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سر شوهرخور ۴۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۶

یک ماهی از مهر و مدرسه
رفتنمان می گذشت که شاگرد
زردنبو و بی حس و حالی به
کلاسمان آمد. اسمش آراسب بود.
اما حقیقتش، «آرایش» شست و
رفته ای که نداشت هیچ، چنان سر
و وضع و دک و پزش می زد توی
ذوق آدمیزاد که آبرو برای شاگرد
مدرسه ای ها باقی نمی گذاشت. به
«اسب» هم شباهتی نداشت به جز
اینکه چشمهای نجیب و سر به
زیری داشت. لباسهایش به تنش
زار می زدند و تا دلتان بخواهد
شندره پندره بودند. از زور ضعف و
بی قوتی نای حرف زدن نداشت؛
چه برسد به اینکه مثل ما
بلبل زبانی بکند و یا بدود و بازی
کند. غریب و بی کس گوشه کلاس
می نشست و کاری به کار کسی
نداشت. توی همان نگاه اول
شصتمان خبردار شد دهاتی است و

شهر ندیده!

طفل معصوم مثل کبریت
بی خطر، هر چی شاگردهای تخس
و گنده کلاس سر به سرش
می گذاشتند و نیش و کنایه

«دهاتی» و «شهر و شهری
ندیده» و غیر و ذالک بارش
می کردند جوابشان نمی داد.

چندتایی بش می گفتند «زبان
نفهم» و غرضشان این بود زبان
شهری های مثل خودشان سرش
نمی شود. در این گیر و دار رگ
غریب نوازی و مظلوم نوازیم
حسابی به جوش آمد و بنا کردم به
دوستی و طرفداری از آراسب تنها،
و برایشان خط و نشان کشیدم که
این رفیق منه، بدا به حالتان اگر
من بعد دست از پا خطا کنید و پا
روی دم کسی بگذارید که در کنف
حمایت من است!

اولها توی فکرم پل می زدم
این بچه چقدر پخمه و بی دست و
پاست اما بعد که بیشتر ایاغ و
خودمانی شدیم و او هم فهمید
رفاقت من از روی دوز و کلک
نیست و از حال و احوالش برایم
گفت؛ تازه دستگیرم شد که چه بچه
بیچاره و بی نوایی است.گشنه و
بی رخت و پوش به مدرسه می آمد
و کس و کاری توی شهر نداشت.
همین جوری بود و بود تا که یک

روز از مدرسه غیبت کرد.
خدایی اش نگرانش شدم. عصر که
از مدرسه برمی گشتم پرسان
پرسان پی نشانی خانه شان افتادم.
چیزهایی از جایی که می نشستند
برایم گفته بود.

از نفس افتادم تا محلشان را
پیدا کردم. آن سر شهر بودند. آنجا
را تا آن وقت ندیده بودم. خانه ها
خشت و گلی و درب و داغان بودند.

از دختربچه ای پرسیدم: «خانه
آراسب کجاست؟» با انگشت
خانه ای قدیمی و رنگ و رو رفته را
نشانم داد. خودم را به آنجا رساندم.
در نیمه باز بود. فریاد زدم: «آراسب،
آهای آراسب، خونه ای؟» بعد از
مدتی پسر بچه ای با شکم باد کرده
و لخت و پتی دم درآمد. پشت
سرش آراسب خودش را رساند. از
بی حالی نمی توانست روی پایش
بند شود. پرسیدم: «چته آراسب،
چی شده چرا مدرسه نیومدی؟»
زبان بسته نتوانست دهانش را باز
کند. آمد جوابم بدهد لبهایش نیم
باز ماندند. پسربچه همراهش که
بعدا فهمیدم برادرش است و حال و
روز بهتری از آراسب نداشت گفت
مریض است.

به کله ام رسید دوا درمان نشده
است. فی الفور روی ترک
دوچرخه ام نشاندمش و سر
دوچرخه را کج کردم طرف
خانه مان.

آراسب از ضعف سر و
صورتش را چسباند به پشتم. از
تنش آتش می بارید. حرارت نفسش
که به پوستم می رسید روی زین
چرخ جابجا می شدم. نمی دانم با
سر یا پا بود که خودم را رسانیدم
به خانه.

تا در زدم بی بی در را برایم باز
کرد. مثل اینکه پشت در انتظار مرا
می کشید. مرا می گویید تا او را دیدم
گل از گلم شکفت و آراسب را
فراموش کردم. ذوق زده پرسیدم:
«بی بی آمده ای که بمانی؟»

بی بی که در صورتش دلواپسی
موج می زد و خودش را آماده کرده
بود تا با توپ و تشر ازم بپرسد کجا
بودی و چرا دیر کردی، یکهویی
چشمش افتاد به آراسب بیچاره که
مثل میّت روی ترک دوچرخه ام
بود. نگرانی بی بی تغییر جهت داد و
پرسید: «این کیه؟» تند و تند همه
چیز را از سیر تا پیاز برایش
تعریف کردم.

بی بی زن بافکر و دنیا دیده ای
بود. با اولین نگاه بو برد که قضایا از
چه حال و احوال است. معطلش
نکرد. رفت توی خانه و چادر و
چاقچور شده برگشت. پرسیدم:
«بی بی، پول مول با خودت داری؟»
جوابم نداد و در عوض گفت: «زود
باش. همین دکتر سرنبشی
می بریمش.»

دکتر تا که آراسب را دید به ما
توپید که چرا حالا آوردینش، این
بچه مادر مرده آب به بدن نداره، یه
تیکه گوشت به تنش نیست؛ پس
شما چی به خوردش می دین اینقده
بی جونه، تبش از چهل گذشته، شما
خانواده ها چه بی خیالین. و از این
سرزنشها و ما هم سرمان را زیر
انداخته بودیم که یعنی رویمان
سیاه!

القصه، نسخه اش را که
پیچیدیم به خانه آوردیمش. بی بی
آراسب را تحویل ننه داد و سپرد
خوب ازش مراقبت بکند و به من
گفت: «بلند شو برویم خانه شان را
نشان بده، حتما کس و کارش دل
نگرانند.»

آمدم بهانه بیاورم که خسته و
کوفته و گشنه و تشنه ام که از
پیرزنی بی بی خجالت کشیدم.

توی راه هر چه از زندگی
آراسب می دانستم به بی بی گفتم و
دست آخر پرسیدم: «بی بی! توی
دنیای به این بزرگی بچه هایی هم
هستند که بی توش و خورد و
خوراک بمانند؟»

بی بی غمزده و با صدایی
گرفته گفت: «آره، نه کم» و
قدمهایش را سریعتر برداشت.

فکرم دوید طرف حال و روز
بی بی که پرغصه بود. خودم را بش
رساندم و برای اینکه از توی فکر
بیرونش بیاورم نمکپاشی کردم:

ـ بی بی، خودمانیم، عجب
شانسی من داشته ام و تا حالا
نمی دانستم. می بینی بچه های
مردم چه بدبختی و مکافاتی دارند؟
من نون و آبم همیشه به راه، رخت
و لباسم نو نوار، ننه بابا بالای سرم،
اونم چه ننه بابایی! همه ننه
باباهای دنیا را تنهایی از خوبی و
مهربونی و بچه دوستی حریفند!

و لبخند بانمکی زدم و پشت
بندش هرهر زدم زیر خنده. منتظر
بودم بی بی چیزی بگوید اما
خدابیامرز بدجوری توی خودش
بود. اصلاً دل و دماغ نداشت.
می دانستم رفته توی کوک زندگی
آراسب. خیال برم داشت نکند با
حرفهام غم و غصه اش را بیشتر
کرده باشم.

هر چی به خانه زندگی آراسب
نزدیکتر می شدیم چهره بی بی
بیشتر تو هم می رفت. بالاخره
رسیدیم. دم در. دختری دوازده
سیزده ساله در کنار آن پسربچه ای
که دیده بودم به اطرافشان کله
می کشیدند. پسرک تا که مرا دید به
دختر سقلمه ای زد. دختر جلو دوید
و با ترس و لرز و التماس ازم
پرسید: «برارم را چیکار کردی؟
کجا بردی؟»

به جای من، بی بی جواب داد:
«سلام دخترم، آراسب خونه
ماست. حالش خوب خوبه.»

بعد با مهربانی دستی به سرش
کشید و پرسید: «اسمت چیه دختر
گلم؟»

دختر که خیالش راحت شده
بود با خجالت سرش را پایین
انداخت و یواش گفت: «گل خانم.»

ـ چه اسم قشنگی، گل خانم
خانم خیالت تخت باشه، آراسب را
بردیم دکتر، جاش هم خوبه.

بعد بی بی مکثی کرد و پرسید:
«خوب، دخترم، ما این همه راه را

آمده ایم، خسته ایم. تعارفمان
نمی کنی بیاییم تو؟»

گل خانم این پا و آن پا کرد.
دنبال حرف و بهانه ای می گشت
تحویلمان دهد. همانطور با سر
افت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.