پاورپوینت کامل اولین حرف زیبایی که در اسلام دیدم وحدانیت خدا بود ۷۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اولین حرف زیبایی که در اسلام دیدم وحدانیت خدا بود ۷۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اولین حرف زیبایی که در اسلام دیدم وحدانیت خدا بود ۷۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اولین حرف زیبایی که در اسلام دیدم وحدانیت خدا بود ۷۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۲

سرگذشت زنی از سرزمین خدایان بت در گفتگو با خانم زهرا شجاع خانی ـ هند

زمانی که اشک در خانه چشمانش لبریز می شود، آشنایی و دوستیمان در دل ریشه
می بندد تا زمانی که از او می خواهم، برایم از
خودش بگوید. زنی ایرانی الاصل، که در هند
متولد شده است و در سرزمین ادیان و خدایان
متعدد، از کیش زردتشی، اسلام را انتخاب
می کند. آنچه با هم می خوانیم حاصل نشست

دوستانه ماست.

بسم اللّه الرحمن الرحیم. نام اصلی و قبلی
من نینا nina است اما از زمانی که اسلام
آوردم، نام زهرا را انتخاب کردم و نام کاملم
زهرا شجاع خانی است. یعنی در واقع اسم
فامیل همسرم را انتخاب کردم. من در کشوری
به دنیا آمدم که هزاران خدا داشت. در یک
خانواده زردشتی چشم به جهان گشودم.
خانواده ام بسیار آزاد و روشنفکر بودند. آنها از
ایرانیان مهاجر به هندوستان هستند که تقریبا
خانواده مادری ۱۲۰ سال پیش به هند
مهاجرت کرده بود ولی قدمت مهاجرت خانواده
پدری به ۸۰ سال هم نمی رسد. دوران کودکی
همراه با امکانات و رفاهی که در خانواده داشتم
آرامشی به من نمی بخشید. شاید برایتان جالب
باشد که من از ۶ سالگی سؤالم از مادرم این
بود که چرا به دین ما (زردشت) کسی نمی تواند
وارد شود. و حتما باید از یک پدر و مادر
زردشتی متولد شود.

آن زمان خانه ما در یک مجتمع در شهر
بمبئی واقع شده بود که افراد زیادی با دنیاها و
ادیان مختلفی را در خود جای داده بود. تغییر و
تحولاتی که در پیرامون من وجود داشت
روزبه روز بر پیدا کردن جواب سؤالم مرا مصمم
می کرد. روزهایی که به معبد می رفتیم، خدای
من «اهورامزدا» بود و هیچ کس غیر از ما
زردشتیان نمی توانست پا درون معبد بگذارد در
حالی که در دور و بر من، معابد هندو که پر از
خدایان متعدد بود، آزادانه مردم در رفت و آمد
بودند و یا حتی مساجدی که در شهر بود برای
رفت و آمد آزاد بود. از طرفی بتهای مختلف که
می دیدم و از طرفی اهورامزدا مشکلی برای من
شده بود که نمی دانستم خدای واقعی کدام یک
از آنهاست. همان زمان تصمیم گرفتم که دو
سه ماهی مسیحی شوم و بعد دو سه ماهی
هندو و بعد چند ماه مسلمان شوم و همین طور
ادیان دیگر. در واقع یعنی با روشهای این ادیان
هر دو سه ماه زندگی کنم. جالب است بدانید از
آنجا که دختربچه ای آزاد با ایده های روشن و
آزاد بودم، این کار را کردم. البته مادرم مشوّق
من بود و مرا برای پیدا کردن راه و هدفم
تشویق می کرد. زمانی که نوبت به مسلمان
شدنم رسید یعنی زندگی کردن با دستورات
اسلام، از همسایه مان که مسلمان بود، کتاب
نماز را هدیه گرفتم و با وسع کم و سن کمی که
داشتم همان زمان اسلام را بهتر از بقیه دیدم.

همان زمان خانمی که زردشتی بود و
مسیحی شده بود، آموزش مسیحیت را به من
تعلیم می داد و همسایه مسلمان ما الفبای قرآن
و خواندن آن را به من می آموخت و تمام این
مسایل به اصرار مادرم بود که دایما به من
می گفت: «نینا» برو و همه چیز را یاد بگیر و
بهترین را انتخاب کن. شاید مادرم تفاوتی بین
من و بچه های دیگر می دید و اصرار داشت که
تو باید خودت پیدا کنی. از طرف دیگر، فرهنگ
حاکم بر مردم بمبئی، احترام به ادیان و خدایان
متعدد است تا جایی که حتی نشان یا بتی از
ادیان مختلف را در خانه نگه داری می کنند
بدون آنکه به آن اعتقادی داشته باشند. چرا که
اعتقاد به خدای یگانه در تمام ادیان وجود دارد.
حتی «هندوئیزم» با خدایان متعدد که به شکل
بت در همه جا به چشم می خورد، اشاره به
خدای بالا سر دارد (Opezvala). به این صورت اوقات من یا در کلیسا و یا
در مساجد می گذشت و من با ذهنی روشن و کودکانه به یکتا بودن خدا
پی بردم.

انقلاب اسلامی ایران و پیروزی آن، مرحله دوم برای آگاهی من
بود؛ چرا که ما هنوز وابستگان نزدیک و دوری داشتیم که در یزد زندگی
می کردند که با شروع انقلاب و تظاهرات، سراسیمه ایران را ترک کرده
و به هند آمدند. عمه و عموی من نزدیکترین اقوام من بودند که نظر
خوب و خوشی نسبت به این حرکت مردمی نداشتند و شروع کردند به
تبلیغات سوء و بد نسبت به این رستاخیز مردمی و اسلامی که
خودبه خود این موضوع چهره بدی از ایران و ایرانیان برای خانواده من
ساخت که دردسرهای بعدی را برای من پدید آورد و شاید خواست خدا
بود که من برای پیدا کردن راهم این قدر زحمت بکشم. نمی دانم هر
چه بود گذشت.

عمه و عمو ایران را سرزمینی ناامن و با عقایدی واپسگرایانه
معرفی کردند. من اخبار ایران را از طریق BBC دنبال می کردم اما آنها
هم چهره زیبایی از سرزمین سبز ایران ارایه نمی دادند و من که آن
زمان ۱۶ ـ ۱۵ ساله بودم، به دنبال آن آقا و بزرگواری بودم که از
دوردستها این انقلاب را رهبری می کرد تا آنکه امام به ایران آمد. سال
۵۷ بود، آن شب خانواده ام مضطرب و نگران بودند و در این فکر که
سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ چرا که امام را هم برای آنها بد معرفی
کرده بودند. (زمانی که نام امام را می بَرَد ۵ دقیقه تمام اشک می ریزد و
مرا نیز متأثر می کند و با خود به بهمن ۵۷ می برد.) خانواده من چون
خود را متعلق به ایران می دانستند در فکر کشوری باز و آزاد بدون قید و
بند حجاب بودند تا نسل جدید و جوان آنها به ایران باز گردند. اما خدا را
شاهد می گیرم که من حتی آن زمان در ته دلم چیز دیگری بود و ندایی
را می شنیدم که اخبار را کذب و دروغ می خواند و فطرتم به من چیز
دیگری می گفت. تا اینکه روزی به خانه مادرشوهر دوستم رفتم که
همسایه ای ایرانی داشت. این آقا از دانشجویان ایرانی شاغل به
تحصیل در بمبئی بود که من با آشنایی با ایشان سؤالاتم را یکی یکی
دریافت کردم. او از اعضای اتحادیه انجمنهای اسلامی بود و این
شروعی بود برای پیدا کردن و یافتن سؤالاتم چه در خصوص اسلام و
چه در خصوص ایران اسلامی. در همان برخورد اول موضع ایشان را
فهمیدم و چند کتاب راجع به دین اسلام و سیاست و حجاب دریافت
کردم. درست یادم است که این کتابهای استاد شهید مطهری

و استاد دکتر علی شریعتی بود که من پنهانی و قاچاقی آنها را به منزل
بردم و برای دومین دیدار و بحث و گفتگو ایشان را به خانه دعوت کردم
و به خانواده ام معرفی کردم. خانواده از دیدن ایشان بسیار شاد و مسرور
بودند چرا که میزبان یک ایرانی بودند و به اعتقادات او در حد یک
میهمان احترام گذاشتند و این رفت و آمدها چندین بار صورت گرفت تا
جایی که من هم به اعتقادات او قریب و نزدیک شدم و زمانی که
پیشنهاد ازدواج را از جانب او از طریق مادرشوهر دوستم دریافت کردم
سخت یکه خوردم و تشویش و نگرانی وجودم را گرفت و چهار روز
تمام سعی کردم با کسی برخورد نداشته باشم. می دانستم که این خبر در
خانواده آزاد من، غوغایی به پا خواهد کرد. چرا که مادرم دو سه بار در
لفافه و غیر مستقیم به من گفته بود که رفت و آمد او به این خانه به
عنوان میهمان ایرانی اصلاً اشکال ندارد اما موضوع شکل دیگری به
خود نگیرد. و حالا این شکل را داشت به خود می گرفت. روز پنجم
تصمیم گرفتم که گشتی در خیابان بزنم تا کمی از فکر و اضطراب خود
کم کنم و جالب است بدانید همان روز در کتابفروشی، خانواده دوستم و
آن آقا را در آنجا دیدم و حالا که فکر می کنم می بینم همه این جریانات
به کائنات و خدا مربوط است تا هدایتی صورت بگیرد و من از گمراهی
نجات پیدا کنم.

نتیجه معلوم است من هم با وجود تمام امکانات و خواستگاران
بسیار، یک مسلمان ایرانی و دانشجو که زندگی ساده ای داشت را
انتخاب کرده بودم؛ به طوری که خانواده ام فکر می کردند که من دیوانه

شده ام که بهترینها از نظر آنان را کنار گذاشته و
به دنبال هیچ (از نظر آنها) می روم. در آن سن
و سال پیشنهادات زیادی برای مدل شدن در
تلویزیون به من داده شده بود که از نظر شهرت
و پول و درآمدی که داشت آرزوی دختران
بسیاری بوده و هست، اما من در مقابل چشمان
متعجب پدر و مادرم به همه گفتم امکان ندارد،
من انتخاب خودم را کرده ام و تصمیم دارم
حجاب بپوشم. الآن پس از سالها دوستانم را
می بینم که آلوده این کار شدند؛ هر چند پول و
شهرت را به دست آوردند اما هنوز دنبال چیزی
در درون خود می گردند و واقعیت را هنوز
نیافتند و من هم راضی و مسرور از این انتخاب
هستم و خدا را گواه می گیرم که حتی یک بار
هم از کرده ام پشیمان نشدم.

خوب مشکل و جنگ اصلی در خانه ما شروع شده بود. مستقیم و غیر مستقیم مورد عتاب و
خطاب قرار می گرفتم و زمانی که نصیحت کارساز نبود، تبلیغات بد و سوء که به اسلام
نسبت دادند را پیش می کشیدند. مثلاً می گفتند که مردهای مسلمان چهار زن می گیرند و
می توانند چندین زن هم به شکل ازدواج موقت یا متعه داشته باشند و یا از جوّ ایران و
جنگ آن می گفتند و زمانی که از من ناامید می شدند می گفتند حتما تو را شستشوی مغزی
داده اند. حالا آزادی خانواده ام، برای من با قید و شرط عمل می شد. اتاق من، مجلات
و کتابهای من که از طرف این آقا و از اتحادیه انجمنهای اسلامی بود، مورد کنترل قرار
می گرفت. به شکلی که من گاهی نمازم را در حمام می خواندم. حالا زندگی، هم بر من زهر
شده بود و هم برای خانواده ام؛ چرا که دختر یکی یکدانه و عزیز کرده آنها، داشت به
سوی اسلام می رفت و از آنها هم برای همیشه جدا و دور می شد. آنها فکر می کردند که
من نسبت به این آقا اصرار دارم در حالی که اولین جاذبه برای من راهی برای شناخت
بیشتر اسلام بود، و هیچ کس مرا درک نمی کرد. از طرفی فشار و جنگ با خود داشتم، جنگ
با خانواده و جنگ با این آقا. ایشان مرا تحت فشار قرار داده بودند که سریعا باید
حجاب داشته باشی و من می دانستم که با پوشیدن حجاب با آن سرعت،
نمی توانم خانواده ام را نرم کنم و درگیریها
بیشتر خواهد شد.

خانواده مرا آماده سفر به لندن می کرد تا
شاید عشق به اسلام از سرم بپرد و یاد همه
چیز را کنار بگذارم غافل از آنکه من ۴ ماه
بیشتر در آنجا هم نماندم و حتی برای من
برنامه ریزی ازدواج هم ترتیب داده بودند، اما
من برای بازگشتم به هند، پافشاری کردم و به
هند برگشتم. حالا برای خانواده مسجل شده
بود که من دیوانه ام. مرا به بیمارستان بردند و
من را ۸ روز در آنجا تحت نظر مدیر آن، که از
دوستان بود قرار دادند اما این مرحله و خان هم
تمام شد. و من در دل می گفتم که به خدا شما
دیوانه اید. من با شناخت و آگاهی، اسلام و
راهم را پیدا کرده ام اما شما، ره گم کرده اید.

این مراحل حدودا ۷ سال طول کشید. در
طی این ۷ سال، من بارها و بارها روحم آزار
دید اما تحمل کردم و بالاخره توانستم خانواده
را برای ازدواجم با یک مسلمان ایرانی آماده
کنم. البته لازم به گفتن است که من در همان
۱۶ ـ ۱۵ سالگی شهادتین را گفته بودم و
مسلمان شده بودم و نمازم را می خواندم و
گاهی همان طور که گفتم مجبور بودم نماز را
در حمام خانه بخوانم. رضایت خانواده ام به این
ازدواج در واقع سرسختی و ثبات قدم من بود،
اما آنها بعد از عقد ما به من گفتند که تو ۵ ماه
بیشتر طاقت نخواهی آورد و برمی گردی و این
جنون از سرت می پرد. اما من خودم پریدم.
روحم پرید و پرواز کردم به سوی همه خوبیها
که همانا اسلام همه را یکجا دارد. پس از ۷
سال سختی و تشویش و مبارزه، می توانستم
آزادانه نماز بخوانم، قرآن بخوانم، حجاب
بپوشم و هر کتاب و مجله ای که دلم
می خواست بخوانم. واقعا احساس راحتی

می کردم و از همه مهمتر با همسرم یک زندگی
اسلامی را می خواستیم پایه ریزی کنیم. رساله
حضرت امام(ره) را تماما خوانده بودم و حفظ
کرده بودم. نمی توانم مقدار و اندازه عشقی که
به اسلام دارم را برای شما بگویم. اولین حرف
زیبایی که در اسلام دیدم وحدانیت خدا بود.
دستورات صحیح و احکام صحیحی که اسلام
ارایه داده است دقیقا با فطرت و طبیعت من
سازگار بود و من احساس می کردم که اسلام
دینی است که مرا درک می کند و من می توانم
شخصیت خودم را به دست آورم و خودشناسی
کنم. عشق من به اسلام وصف ناشدنی است.
هر چه که از دوران کودکی سؤال داشتم، جواب
خوب و صحیح آن را در اسلام یافتم و حالا که
حدود ۱۷ ـ ۱۸ سال است که از مسلمان شدنم
می گذرد، می بینم که اسلام بیشتر از اینها بوده
که من شناخت داشتم.

قبلاً گفتم که مادرم مشوق من برای
انتخاب و تحقیق در خصوص ادیان بود و
زمانی که من اسلام را یافتم علی رغم تشویشی
که نسبت به زندگی من در ایران و با یک
مسلمان داشت، اما رضایت را در خان

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.