پاورپوینت کامل مشک مشام معناقسمت دوم ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مشک مشام معناقسمت دوم ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مشک مشام معناقسمت دوم ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مشک مشام معناقسمت دوم ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۸

* الفت با مشقت

شهید مدرس در اصفهان سیزده سال به
تحصیل علم مشغول بود و در این مدت نزد
سی استاد از جمله جهانگیرخان قشقایی و
آخوند کاشی، علوم و معارف اسلامی را فرا
گرفت. بعد از قیام تنباکو به رهبری میرزای
شیرازی، در سال ۱۳۱۰ ه.ق از راه کرمانشاه به
عتبات عالیات رهسپار گشت و در مدرسه صدر
نجف اشرف به محضر آیت اللّه حاج میرزا حسن
شیرازی مشرّف گردید و مورد توجه آن مرجع
عالی قدر قرار گرفت. همچنین مدت هفت سال
از محضر مراجع و استادان بزرگ نجف استفاده
کرد. میرزا محمدتقی شیرازی (میرزای
شیرازی دوم) وی را مورد عنایت خاص خویش
قرار داد و در باره اش گفت: این اولاد رسول
پاکدامنی اجدادش را داراست، در هوش و
فراست گاهی مرا به تعجب وا می دارد. در
مدتی کوتاه از تمام همدرسهایش گذشته، در
فقه، اصول و منطق سرآمد همه یارانش شده،
قضاوت او در کمال درستکاری و در نهایت
تقواست.(۱)

در نجف نیز شهید مدرس نسبت به
حوادث سیاسی حساسیت ویژه ای نشان می داد
و حتی می کوشید استادان خود را متوجه چنین
مسایلی بنماید. در آنجا هم دستهای این سید
وارسته پینه داشت و گویی با مشقت، الفتی
دیرینه برقرار نموده بود و برای هزینه مختصر
زندگی تلاش می کرد. روزهای پنج شنبه و
جمعه کارگر می شد و اگر چه پولی که از این راه
به دست می آورد کم بود ولی می توانست پنج
روز دیگر هفته را با همین مبلغ به فراگیری
علم بگذراند.(۲) مدرّس خودش چنین گفته
است: در نجف کار می کردم و درآمد آن را نان
می خریدم و تکه های نان را روی صفحه کتابم
می گذاشتم و ضمن مطالعه می خوردم. تهیه
غذا آسان بود و گستردن و جمع کردن سفره و
مخلّفات آن را نداشت. خود را از همه بستگیها
آزاد کردم.(۳)

با وجود آنکه مدرس مقاصد عالی را
پیگیری می نمود، در امور عادی و رسیدگی به
وضع فرزندانش دارای برنامه ریزی بود و وقتی
می خواست به نجف اشرف برود سرپرستی دو
فرزندش یعنی خدیجه بیگم و سید اسماعیل را
به عهده شوهرخواهرش مرحوم ملاحیدرعلی
واگذار کرد. ملاحیدرعلی، امام جماعت اسفه و
ملجأ رتق و فتق امورات شرعیه مردم در اسفه
بود که به سال ۱۳۴۷ ه.ق در مشهد درگذشت
و به خاک سپرده شد. نامه ای که شهید مدرس
خطاب به وی نگاشته، معرف موقعیت ایشان
در نزد آن شهید می باشد.(۴) مدرس که عمده
تحصیلات خویش را در عتبات از محضر
آیت اللّه آخوند خراسانی و آیت اللّه
سیدمحمدکاظم یزدی آموخت و به درجه
اجتهاد رسید، از راه اهواز کنونی وارد شهرکرد
شد. در این دیار که آن زمان «دهکرد» نام
داشت، به منزل یکی از عالمان ربانی یعنی
فقیه وارسته سید ابوالقاسم دهکردی(۵) وارد
شد. این نامدار عرصه اندیشه و سیاست، مقدم
شهید مدرس را گرامی داشت و چون مدرس
صحبت از منزل برای اقامت در اصفهان نمود،
مرحوم دهکردی عمارتی را که در شهر یادشده
متعلق به حاجی محمود عصار بود از قرار
سالیانه ۱۲۰ ریال جهت سکونت مدرس و
خانواده اش به اجاره گرفت. مدرس راهی
اصفهان گردید اما برای دیدار فرزندان و
خویشاوندان به قمشه و اسفه مسافرت نمود.

دهکده مزبور در راه اصفهان و شهرضا
(قمشه)، در دوازده کیلومتری شهرضا واقع
است و موقع عزیمت به نجف، خانواده اش در
این ده به سر می بردند و محل خرجشان عواید
یک چهارم حبّه از مزرعه ده بود. خاندان سببی
مدرس از جمله پدر همسرش حاج اسداللّه که
مورد احترام اهالی آنجا بود در اسفه زندگی
می کردند. در این سفر مردم قمشه از مدرس
سی و هفت ساله که دارای رتبه اجتهاد بود
دعوت نمودند برای همیشه نزد آنان بماند ولی
ایشان در پاسخ می گوید: «اینجا محل کوچکی
است و ثروتمندان همه کاره این مکاره بازار، اما
من متاعی دارم باید به جایی بروم که خریدار
داشته باشد.»

پس از تازه نمودن دیدار با بستگان و
فرزندان به اصفهان آمد و در منزل اجاره ای که
در تکیه ای حوالی مدرسه صدر بود اقامت نمود
تا اینکه شترداران مهیاری و شهرضایی نذر
نمودند که هرگاه سفر خود را به سلامتی طی
کردند، از کرایه هر شتر یک ریال جمع آوری
کرده و از آن مبلغ خانه ای برای مدرس
خریداری نمایند. این پول پس از جمع آوری به
یک هزار و هفتصد ریال بالغ گردید و توسط
آن، منزل مخروبه و محقری در نزدیکی بازار
اصفهان، سرای معروف به ساروتقی خریداری
شد. در این کلبه کوچک که حالت نیمه ویرانی را
داشت، مدرس اتاقی برای خود در نظر گرفت و
شروع به تهیه مصالح ساختمانی نمود، از آن
جمله عمله ای برای تدارک گل اجیر کرد و خود
به خشت زدن پرداخت. آری مجتهد مبارز
سیاستمدار، خانه ای مخروبه تهیه می کند و
خودش به بازسازی آن می پردازد. فرزندش
طی خاطره ای گفته است: آقا خشت می زد،
کمی که نمش خشک می گردید، ما جمع
می کردیم و آنها را به صورتی خاص
می گذاشتیم تا کاملاً خشک شوند و بدین
ترتیب مدرس دو اتاق احداث نمود.(۶)

این بی نیازی در کمال فقر که در حقیقت
خشت زیر سر و پای بر افلاک دارد، همیشه به
مدرس شجاعت، قدرت و دقت می داد، و چون
ترس و طمع و وابستگی دنیایی در وجودش
نبود، بهترین فضایل انسانی را در وجود خویش
جمع کرده بود و به همین دلیل در سخنانی
می گوید: اگر از من سؤال می کنید که
چگونه هر حرف حقی را در جای خود می زنم و
از کسی نمی ترسم به خاطر این است که چیزی
ندارم و از هیچ کس هم چیزی نمی خواهم.
شما هم خودتان را آزاد بکنید تا بتوانید حرف
حق را بزنید.(۷)

سرانجام مدرس پس از مرمت و بازسازی
این خانه کوچک و آماده نمودن آن برای
سکونت، زن و فرزندان را از اسفه به اصفهان
آورد و زندگی ساده ای را در منزل مزبور شروع
کرد. در همان اوقات که در نهایت تنگدستی
روزگار می گذرانید، روزی یکی از تجار معروف
شهرضا که حاجی رضا نام داشت به خدمت
مدرس آمد و اصرار نمود که شش حبه از آب و
ملک مزرعه مهدی آباد (در حوالی اسفه) را به
او واگذار نماید. مدرس در جوابش می گوید:
مگر فامیل فقیر نداری؟ چرا این زراعت را به
نام صله ارحام به آنان نمی بخشی؟ حاجی رضا
می گوید: خویشاوند فقیر ندارم ولی این آب و
ملک را تقدیم شما می کنم. آقا با عصبانیت به
حاجی یادشده دستور می دهد بهتر است این
زراعت را به بستگان تهی دست خود دهی و
من احتیاج ندارم.(۸)

* سفر با برکت

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که درازست ره مقصد و من نوسفرم

حافظ

مدرس دانشور و شجاع به زودی در بین
مردم اصفهان مشهور شد و ضمن تدریس در
مدرسه جده کوچک، مبارزه با استبداد، نفاق و
ریا را آغاز کرد. دورانی که این پرهیزگار با
شهامت در اصفهان به سر می برد، مردم
سرنوشت فاجعه بار و فلاکت باری داشتند.
زمستانی سرد و سخت همراه با فقر و بیماری
در پیش رو دارند و همه دیده به روند تحولی
دوخته اند که بر این وضع محنت بار چیره گردد.
حاکمیت زور و تزویر در ستم به مردم با هم
ساخته بودند و روح آزاده متفکر خداشناسی
چون مدرس در چنین موقعیت در تلاطم است.
خودش اظهار می دارد: در اصفهان با تبعید و دو
بار حمله برای قتلم اطمینان پیدا نمودم که هر
دو قدرت به قوه مردم به خطر افتاده اند. با
اینکه خانه ام در انتهای بازار کنار چهارسوق
ساروتقی چنان مخروبه بود که ویرانی آن
آبادیش محسوب می شد، از سنگباران آن
کوتاهی نمی کردند و روزها با جمع نمودن
سنگها قسمتی از حیاط را که موقع باران گل
می شد شن ریزی می نمودم. برخی از اساتید
سابقم که هنوز در قید حیات بودند تحسینم
می کردند ولی در عمل یاریم نمی نمودند، اما در
این میان عالم ربانی (احتمالاً آیت اللّه کرباسی)
مرد این راه بود. با او مشورتها داشتم. وقتی با
خلوص نیت و پاک دلی می گفت: سید به
اصفهان جان دادی، شرمنده می شدم، در زمان
تحصیل، حکیم بزرگ جهانگیرخان قشقایی که
به حق تالی بوعلی بود، خطاب به من گفت:
«سیدحسن! سر سلامت به گور نمی بری ولی
شفای تاریخ را موجب می گردی.» جسم و
جانم از این اظهارنظرها گرم و جوشان بود.
مادرم از سرابه برایم پیغام داد که سیدحسن!
سعی کن تا من نمرده ام تو را نکشند. از همین
زمان قبول کردم که باید هر لحظه برای رفتن
آماده باشم.(۹)

مدرس توسط آخوند ملامحمدکاظم
خراسانی و ملاعبداللّه مازندرانی طی نامه سوم
جمادی الاولی سال ۱۳۲۸ ه.ق جزو بیست نفر
عالمان دینی ولایات مختلف جهت انتخاب
پنج نفر از آن میان به عنوان هیأت طراز اول
به مجلس شورای ملی معرفی شد و پس از
چندی با رأی گیری سرانجام در جلسه هفتم
شعبان همین سال به حکم قرعه جزو هیأت
طراز اول انتخاب گشت.(۱۰) در این زمان،
مدرس به روستای اسفه رفت و خانه موروثی
خویش را به ساختن حمام اختصاص داد و
آسیاب روستا را تعمیر و دایر نمود. پلی نیز به
روی نهر آبی موسوم به مهیار که محل عبور
کاروانیان بود بنا کرد. اغلب دیده می شد که
خودش همراه کارگران مشغول فعالیت بود.
همچنین در جوار این آبادی دو بنای مسکونی
که دارای بیش از سی اتاق است و اکنون به
قلعه خیرآباد معروف می باشد ساخت. در این
بین عالمی به نام میرزامحمدعلی کلباسی از
عدم حضور مدرس در اصفهان اظهار تأسف
نمود. وی با صراحت جواب داد: شما غصه
نخورید؛ اگر من به تهران بروم میدان دشمنان
و مخالفانم بازتر شده و آزادتر خواهند بود.(۱۱)

سرانجام وسایل عزیمت فراهم آمد و مقرر
گشت مدرس با همان گاری بارکشی که برای
حمل آجر و سنگ در عمران اسفه خریده بود،
حرکت کند. برای جلوگیری از سرمای
استخوان سوز زمستان، سرپوش پارچه ای بر
روی آن کشیدند. در این سفر فرزند ارشد آن
مرحوم، سید اسماعیل، خدمتکاری به نام
علی آقا که قبلاً خادم مدرسه جده کوچک بود و
یک سورچی به نام عباس از اهالی اسفه،
مدرس را همراهی می نمودند. سرما و برف
زمستانی آن چنان شدید بود که از سرعت
حرکت این کاروان کوچک می کاست؛ به نحوی
که اغلب ناگزیر می شدند مسافتی از راه را با
پای پیاده طی کنند. سرانجام پس از تحمل
عسرت و مشقت بسیار به امامزاده سلمان در
راه نطنز رسیدند و در آنجا شب را بدون
بالاپوش کافی به سر بردند.

خادم امامزاده خدمت آقا آمد و بساط چای
را مهیا کرد و به مدرس گفت: پیرمردی فقیر و
معیل هستم. دو دختر دارم که بزرگ شده اند و
کسی آنان را نگرفته است. سید اسماعیل
می گوید: پدرم شبانه کسی را به سراغ کدخدای
ده فرستاد. او را آوردند و چند نفر از روستاییان
محل حاضر شدند. آنها دو جوان را انتخاب
کردند و آقا آن دو دختر را به عقد این افراد در
آورد و قباله نکاح را نوشته، امضا نمود و
تحویلشان داد. پس از اقامت کوتاه در کاشان و
قم، این کاروان یک شب در علی آباد بیتوته
کردند و فردای آن روز حوالی غروب به حضرت
عبدالعظیم رسیده و در کوچه باغ سراج الملک
اقامت نمودند. شهید مدرّس آقای سورچی و
گاری را از همان جا باز گردانید و روز سوم با
درشکه مرتضی قلی خان نایینی، که از قبل
سابقه آشنایی با وی داشت، به تهران آمد.
دوستان مدرّس برای اقامت این سید وارسته
در تهران دو اتاق پیدا کردند؛ یکی از قرار ماهی
سی ریال و دیگری با اجاره هر ماه سی و پنج
ریال. مدرس بدون آنکه از نزدیک مکانهای
مورد نظر را ببیند، اتاق با اجاره نازلتر را برگزید.

همراهان گفتند: اتاق سی و پنج ریالی شرایط
رفاهی بهتری دارد و در حالی که با آن اتاق
تنها پنج ریال تفاوت اجاره دارد آسایش شما را
به خوبی تأمین می کند. مدرس پاسخ داد:
چیزی که استقلال، عقیده و اراده را تهدید
می کند نیاز است. من نمی خواهم به کسی
احتیاج پیدا کنم زیرا نوکری می آورد. می خواهم
زبانم برای بیان حقایق و دفاع از محرومین باز
باشد.(۱۲) چنان که نوشته اند میرزاهاشم نامی
به مدرس گفت: تابع شما بوده و از برنامه های
سیاسی که دارید تبعیت می کنم. مدرس در
جوابش گفت: نمی توانید، زیرا دارای تعلّقاتی
هستید. پارک دارید، اتومبیل دارید و
گرفتاریهایی دارید که قادر نخواهید بود

همچون من در مسایل برخورد داشته
باشید.(۱۳)

شبی منزل مدرس مورد دستبرد سارقان
قرار می گیرد. بدین لحاظ پس از چندی محل
مزبور را ترک نموده و به خیابان شاه آباد می رود
و در منزل مردی به نام عبدالکریم مسکن
می گزیند. بعدها مدرس، دختر صاحبخانه را به
عقد ازدواج خود درآورد. زیرا عیالی که از اسفه
اختیار نموده بود، در همین ایام فوت کرده بود.

اما قصد اصلی مسافرت این سید عالیقدر
به تهران، شرکت در مجلس شورا بود که به
دلیل مشکلات فراوان توانست در ۲۸ ذیحجه
سال ۱۳۲۸ در مجلس حاضر شود و اولین نطق
خود را در نوزدهم محرم سال ۱۳۲۹ ایراد
نماید.

مدتی کوتاه پس از افتتاح دوره سوم
قانونگذاری به دلیل نقض بی طرفی ایران
توسط متجاوزان انگلیس و روس و تهدید
تهران توسط اشغالگران، مدرّس همراه با
گروهی از نمایندگان سفر مهاجرت را آغاز
می کند و در رجب سال ۱۳۳۴ ه.ق حکومت
موقتی مهاجر در بغداد تشکیل می شود که
وزارت عدلیه و اوقات به مدرس تفویض
می گردد. در خاتمه جنگ به ایران برگشته و در
۲۱ جمادی الثانی ۱۳۳۶ ه.ق وارد تهران
می شود.(۱۴)

مدرس در تمام مدت زمانی که در
استانبول بود، از خانه و امکاناتی که دولت
عثمانی در اختیارش گذاشته بود، استفاده نکرد
و در این شهر در یک مدرسه علوم دینی اتاقی
گرفت و با پول مختصری که از تدریس در
مدرسه به دست می آورد، زندگی بسیار ساده ای
برای خود ترتیب داد. در این سفر مدرس و
یارانش روزگار را به سختی گذراندند که مدرس
به آنها اشاره داشته و می گوید ما مدتها در
جنگل خوراکمان بلوط بود و در بیابان بدون
رختخواب می خوابیدیم.(۱۵)

مدرس از دختر مشهدی عبدالکریم یک یا
دو اولاد پیدا کرد که در سنین کودکی فوت
نمودند. سید عبدالباقی که از همسر اول بود
سنین خردسالی را می گذرانید و به توصیه
شهید مدرّس عیال و این پسر نزد صاحبخانه
که پدر همسرش بود زندگی می کردند ولی بعد
از هفده ماه که مدرس از مهاجرت آمد
همسرش فوت نموده بود.(۱۶)

* اتاق ملاقات

سید حسن در خانه مشهدی عبدالکریم
یک اتاق جنب کریاس جهت بیرونی و اتاق
دیگر برای مسکن زن و پسر شش ساله خود
بیشتر نداشت. اتاق اول شمشه کاهگلی بود و
فرش آن یک دست نمد نازک و میان فرش
گلیم راه راه فرسوده ای داشت. یک منقل گلی
(کلک) با دو قوری و یکی دو استکان کوچک
شصتی با قاشق برنجی پوسته پیازی و نعلبکی
چینی … اثاثیه اتاق را تکمیل می کرد. در
دستدانی زیر یکی از طاقچه ها و نزدیک و
دسترس سید بزرگوار یک تُنگ سفالی برای
آب خوردن و یک کاسه بدل چینی هم بود.(۱۷)

در این اتاق که به ابعاد چهار متر و نیم در
شش متر بود، رختخواب مدرس که به آن تکیه
می نمود مشاهده می گردید. هر کس
می خواست با این شخصیت کم نظیر ملاقات
کند اعم از وزیر، وکیل، بقال سرگذر و دارای
مشاغل پایین تر می بایست به این اتاق وارد
شود. اگر فقیرتر و عادی تر بودند، مدرس بیش
از دیگران حالشان را مراعات می نمود و به این
گونه افراد احترام می گذاشت. در مورد افراد
سرشناس و متنفذ، تعارفات را کمتر معمول
می داشت. اگر هم می خواست به شاهزاده ای
تعارف کند می گفت: شاهزاده برای خودشان
یک چای بریزد. گاهی که مشهدی عبدالکریم
در خانه بود سری به اتاق سید زده و ذغال
منقل را می آورد و اگر او نبود، سید در آوردن
آب و از این قبیل کارها سید عبدالباقی را صدا
می زد. مخارج مدرس و خانواده اش از
عبدالکریم جدا بود. این زندگی با ماهی سه
چهار تومان کرایه خانه که به مشهدی
عبدالکریم می پرداخت، در ماه از حداکثر سی
تومان متجاوز نمی گردید. لباس سید پیراهن
متقال یا کرباس و در تابستان چلوار بود و بر
روی آن قبایی از قدک و در فصل سرما از
کرباس مله وار خالقی اضافه می کرد و بر روی
تمام آنها زمستانها عبایی و گاهی لباده ای هم
افزوده می شد که این عبا روپوش بیرون
رفتنش بود. برای تازه واردان هرقدر هم متعین
بودند، عبا و عمامه نمی کرد. در خانه اکثر سر
برهنه و ندرتا شبکلاه یا عرقچینی بر سر
داشت. وقتی دق الباب می شد سید صدای کیه
معمولی خود را پرتاب می کرد. هر کس بود با
بفرمایید مکرر سید وارد کریاس می شد و از
آنجا به اتاق می آمد و هر جا باز بود یا سایرین
می گشودند می نشست. با این وجود گاهی اتفاق
می افتاد که سید کاری یا صحبتی در میان
داشت که با ورود شخص تازه وارد منافات
داشت و چون آن فرد خود را از پشت در معرفی
می کرد سید می گفت: حالا کاری داریم فلان
وقت بیایید. هر کس بود بدون هیچ گونه
ملال خاطر دنبال کارش می رفت.(۱۸)

سید حسین کبیر نقل می کند: هنگام اقامت
مدرس در تهران مستخدمی به نام شیخ
محمود کارهای بیرون از خانه اش را انجام
می داد. یک روز به اتفاق چند نفر به منزلش
رفتیم. چون ظهر شد مدرس مستخدم را فرا
خواند و گفت: برو هشت عدد نان تافتون و
هشت عدد تخم مرغ پخته بگیر و بیاور. او رفت
و نان و تخم مرغ را آورد. حاضرین هم بیش از
هشت نفر نبودند. مستخدم همراه با مدرس
غذا می خورد و چون دوست در کنارش
می نشست و اگر کسی او را نمی شناخت
نمی توانست بفهمد که خدمتگزار مدرس
است.(۱۹)

امام خمینی در خصوص وضع زندگی
شهید مدرس فرموده اند: مدرس یک انسان بود
و وضع زندگی اش آن بود که شما شنیدید و من
دیدم. وقتی که وکیل شد آن طور که می گویند
با یک گاری تک اسبی که در اصفهان خریده
بود به تهران آمد. منزلش اگرچه کمی بزرگ
بود، ولی از نظر ساختمان محقر بود. زندگی او
پایین تر از زندگی مردم عادی بود. در آن زمان
لباس کرباس ایشان مشهور بود. کرباسی که
ایشان می پوشید، حتما ساخت خود ایران
بود.(۲۰)

دکتر میلسپو، مستشار مالیه و رییس
خزانه داری که در سال ۱۳۵۱ ه.ق در استخدام
دولت ایران بود در خصوص مدرس نوشته
است: شهرت مدرس در این است که برای پول
ارزشی قایل نمی باشد. در خانه ای ساده زندگی
می کند که جز یک قالیچه، تعدادی کتاب و یک
مسند، چیز دیگری در آن وجود ندارد. محال
است که کسی در ملاقات با او تحت تأثیر
سادگی، هوش و قدرت رهبری او قرار
نگیرد.(۲۱)

درِ خانه مدرس در تمامی ایام هفته بر
روی مردم باز بود و فرزندانش از میهمانان با
خرما پذیرایی می کردند. اگر مثلاً عطاری از وی
تقاضایی داشت، مدرس در حالی که با وی
صحبت می نمود و یا برایش توصیه ای
می نوشت با صدای بلند و گویا از روی تعمد با
فلان وزیر که وارد شده بود به حالت عادی
سخن می گفت و تأکید می نمود فلان موضوع
باید حل شود.(۲۲) غالبا صحن حیاط خانه
مدرس شلوغ بود و هر گوشه چندین نفر روی
فرش، حصیر یا کنار دیواری نشسته و هیجان
خاصی به پا نموده بودند. روزی مستوفی
الممالک برای پاره ای مذاکرات به خانه مدرس
آمد و از وی پرسید: اینها چه افرادی هستند و
خواسته آنان چیست؟ مدرس گفت: اینها
نماینده ای را که دولت به زور بر ایشان تحمیل
کرده قبول ندارند؛ متحصن شده اند

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.