پاورپوینت کامل دسته گل سوسن ۶۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دسته گل سوسن ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دسته گل سوسن ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دسته گل سوسن ۶۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۸۲
این دسته گلهایی هم که ما
می بینیم هر کدامشان برای
خودشان ماجراها و حرف و
حدیثهایی داشته اند تا که قد کشیده
و یک دسته گل کامل و درست و
حسابی شده اند.
ناگفته نماند دسته گلها انواع و
اقسامی داشته که آدمیزاد اگر میلش
کشید و خواست آنها را به ترتیب و
پشت سر هم طبقه بندی کند
ساعتها وقتش را که می گیرد، هیچ،
هنوز کارش تمام نشده باز
دسته گلهایی سبز خواهند شد و به
یاد آدم می آورند که آنها را نشمرده
است!
مثلاً اگر بخواهیم از خودم
شروع کنم خدمت شریفتان عرض
بنمایم که آن وقتها از حمام و حمام
کردن به شدت بدم می آمد، حالا
فکر نکنید که نظافت را دوست
نداشتم یا بلانسبت، بچه کثیف و
بی ملاحظه ای بودم، نخیر، اصلاً و
ابدا.
اینجانب، امین خان از
استحمام خوشم می آمد، برعکسش
حمام کردن را دوست نداشتم. چرا
که تا پایم را توی حمام می گذاشتم
سر و کله ننه ام پیدا می شد که
محکم و با قدرت به موهایم چنگ
می زد به گونه ای که صدای آخ و
داد و فریاد و گریه ام گوش فلک را
پر می کرد ـ و بعدش با کیسه
می افتاد به جانم و تا آخرین فتیله
بدنم را فتیله پیچ نمی کرد ول کن
معامله نبود. خلاصه ش با تن و
بدنی کبود و چشمانی گریان از
حمام می آمدم بیرون. و اما در خانه
بی بی با پای مبارکم و با میل خودم
می رفتم حمام و با پای خودم
می آمدم بیرون و بی بی اصلاً کاری
به کار مو و تنم نداشت. در عوض
بلافاصله بعد از آن حمام گرم و
دلچسب، لیوانی شربت خنک را که
آماده داشت می داد دستم و با
لبخند دلنشینی می گفت: «به به، چه
پسری، حالا شدی مثل یه دسته
گل، یه دسته گل محمدی.»
بنابراین واضح و مبرهن است
که از انواع دسته گلها یکی بر این
منوال می باشد. اما نوع دیگرش در
بازی فوتبال اتفاق می افتد که
بچه ها سخت و هیجانی گرم بازی
می شوند و به قصد زدن گل چنان
از جان مایه می گذارند که هوش و
حواسی برایشان باقی نمی ماند و
اما بدبختانه می بینیم در
طرفه العینی توپ شوت زده شده
می خورد توی در و پنجره خانه
همسایه و از بابت خرد کردن و
شکستن سر و شیشه دسته گل به
آب که می دهند، هیچ، پشت بندش
تاوانش را نیز باید پس بدهند.
یک جور دیگر دسته گل همان
دسته گل واقعی است که ما
می خریم و به عیادت مریضهایمان
می بریم و دو دستی تقدیمشان
می کنیم تا روحیه شان عوض شده
و زود حالشان دگرگون گشته و از
سر جایشان بلند شوند و بروند سر
کار و زندگیشان.
یک جور دیگر دسته گل هم
داریم که به قیمت گزاف خریداری
کرده و می دهیم دست عروس تا
شب عروسی دستش خالی نباشد و
باش پز دهد و شق گردن بکند و
وقتی عروسی تمام شد پرتش کند
یک طرفی و به روی مبارکش
اصلاً نیاورد که داماد بخت برگشته
چه پولی بابت آن پرداخته است!
القصه، اگر بخواهم از این نوع
دسته گلها برایتان ردیف کنم به
قول معروف مثنوی هفتاد من
می شود و تا صبح مجبوریم
بنشینیم و هی گل بگوییم و گل
بشنویم و گل بخوانیم.
اما در میان این همه دسته گل
جورواجور که چپ و راست آدمها به
«آب می دهند» یکی هم دسته گل
سوسن خانم بوده که بنده خدا،
چشمهایش را باز می کند و می بیند
باز دسته گل به آب داده است!
حقیقتش، من که فکر می کنم
اگر از دل سوسن خبر داشتیم،
می فهمیدیم از این دسته گل
جدیدش چه دل آشوبه ای دارد! اگر
بخواهم خیلی خلاصه و شسته
رفته مغز موضوع دسته گل تازه
خانم را بگذارم کف دستتان، همین
بس که بدانید خبر مثل برق و باد
پیچید که: «سوسن باز دسته گل به
آب داده و دختر زاییده!»
بعضیها تا این خبر را
می شنیدند دلشان سوخته و چروکی
روی دماغشان می انداختند و سری
به علامت افسوس و تأثر و
همدردی تکان می دادند و یا پشت
دستشان می زدند و لبشان را گاز
می گرفتند و زیر لبی چیزی
می گفتند؛ مانند: «ای بیچاره
بدبخت!»، «آخه چه مرضشه
پشت سر هم دختر می زاد!»، «به
گمونم دیگه کارش تمومه!»، «من
که می گم با این دختر زاییدنش لگد
به بخت خودش می زنه!»، «مگه
خدا خودش رحمش بیاد!»،
«طفلکی! دلم واسش کبابه!»،
«دختره چه گناهی داره؟ عجب
دوره و زمانه ای شده، قربون برم
خدا را!».
بعضی دیگر هم که با او میانه
خوبی نداشتند با خوشحالی
می گفتند: «آخیش، دلم خنک شد،
تا که دیدم یک سری دختر زایید و
تحویل آقاشجاع داد!» و محکم به
تخت سینه شان می کوفتند. از اینجا
معلوم و مشخص می گردد که
آدمیزاد در زندگی دارای دوستان و
دشمنانی بوده و در هنگام «دسته
گل به آب دادن» هر کدامشان به
فراخور حال، نظریه ای را ابراز
داشته و در مخالفت یا موافقت با
دسته گل مورد اشاره داد سخن
می راند!
فی المثل، در همین قضیه
پاورپوینت کامل دسته گل سوسن ۶۰ اسلاید در PowerPoint خودمان، کوچک
و بزرگ پیر و جوان و در و همسایه،
شش دانگ حواسشان متوجه
«پاورپوینت کامل دسته گل سوسن ۶۰ اسلاید در PowerPoint» بوده و دل
توی دلشان نبود برای اینکه از
عاقبت کار باخبر بشوند و همان
طور که گفتم در گوشی پچ پچ
می کردند که: «اگر این یکی هم
دختر باشد وای بر احوالش! کاغذ
طلاق آماده را می چسبانند کف
دستش و می گویند بفرما خوش
آمدی، مگه شهر هرته سر خود و
دل خود، پشت سر هم دختر بزایی
و اصلاً هم به روی خودت نیاوری،
حالا یکی در میان هم دختر
می آوردی باز هم یک چیزی و آدم
زیاد دلش نمی سوخت. بنابراین
حالا که حرف گوش نمی کنی باید از
خجالت سرت را بیاندازی پایین و
بروی خانه پدرت، تازه اگر آنها
راهت بدهند، خانم!» از طرف
دیگر، توی گوش خود سوسن هم
مکرر خوانده بودند اگر این چهارمی
هم دختر باشد بدا به احوالت
و کاری می کنند که مرغان آسمان
به حالت زار زار گریه کنند!
لابد شما حالا با خودتان فکر
می کنید این تهدیدها و ارعابها از
طرف «آقا شجاع» می باشد. اما در
یک کلام، جانتان برایتان بگوید،
درست که آقاشجاع پسردوست بود
و دلش لک می زد برای یک
کاکل زری تپل مپل، اما به آن
شوری هم نبود که برای سوسن
خط و نشان بکشد. چرا، بعد از تولد
هر دختری، چند صباحی با
سگرمه های تو هم، اخم و تخم
داشت و نگاههای تلخ به سوسن
می انداخت و ممکن بود چند دفعه
هم بش توپ و تشر بزند، اما مدتی
نمی گذشت که اوضاع به حالت
اولیه برمی گشت و آقاشجاع مهیای
بچه بعدی می شد با این خیال که
شاید بختش گرفت و شکم بعدی،
زنش پسر زایید. ناگفته نماند از این
فکر ته دلش ذوق می کرد.
راستش را گفته باشم، بیشتر و
یا اعظم این الم شنگه ها و بگیر و
ببندها از ناحیه ننه و خواهرهای
آقاشجاع بود. او که از اولش راضی
به این وصلت نبود، دختر زاییدن
سوسن را دستمال دست کرده و
چپ و راست سوسن را سرکوفت
می زد و به کمک دو دخترش انواع
و اقسام فیلمها را بازی می کرد تا
سوسن را تمام و کمال از چشم
آقاشجاع بیندازد و به هر نحوی
شده او را به خانه پدریش برگرداند!
از آن طرف سوسن دختر
بردبار و صبوری بود و هر بار امید
داشت بچه اش پسر شود و پیش
آقاشجاع روسفید از آب در آید
بنابراین با کمال میل دردهای
وحشتناک زاییدن را به جان
می خرید تا جانش را از آن همه
نیش زبان و گوشه کنایه برهاند.
اما در هر بار زایمان بلافاصله
به او خبر می دادند که بچه دختر
است که با این حرف عرق سردی
بر پیشانی اش می نشاندند و ستون
فقراتش را به لرزه درمی آوردند. در
این زمان ننه آقاشجاع ظاهر شده و
با پوزخند دستها را به کمر زده و
می گفت:
ـ چشمم روشن! باز هم که
سوسن خانم گل کاشتی، این یکی
هم دختر است!
و خواهرهای آقاشجاع
می افزودند:
ـ لابد انتظار داری بت بگیم
دستت درد نکنه، نخیر، دستت درد
بکنه که هیچ، امیدواریم اون
دستت از استخوان ترقوه بشکند و
خرد و خمیر شود. تو که با این
دختر آوردنت ما را خوار و ذلیل و
بی آبرو می کنی، امیدواریم بی آبرو و
روسیاه بشوی!
و ننه آقاشجاع پشت بندش
ادامه می داد:
ـ بچه من توی در و همسایه و
فک و فامیل از خجالت نمی تونه
سرش را بلند کنه. آخه این بچه چه
گناهی کرده بود گیر تو عجوزه
جاودگر افتاد؟ پس تا کی می خوای
دختر بزای؟ یه کم رحم و مروت
داشته باش. مگه ما چه هیزم تری
به تو فروخته ایم؟ بی انصاف لااقل
یه شکم پسر بزا، کمی دلمان
خوش باشه. اینم شد زندگی؟ هی
دختر، هی دختر … به هر حال، بت
گفته باشم سوسن، تا حالاش که
سه دختر زاییدی دیگه بسه،
اینجایش را ندیده می گیریم اما پر
دلت دونسته باش وای به حالت اگه
چهارمی پسر نباشه. بچه بعدی
دختر شد کاغذ طلاقت را می گذارم
کف دستت و می فرستمت اونجایی
که اومدی. اون وقت کسی گله نکنه
و فک و فامیلت پشت سرمان لغز
نخوانند که در حق عروسشان ببین
چه کردند! نه، جانم، این راه و این
چاه. می خوای بمونی و با شوهرت
زندگی کنی، براش پسر بیار.
نمی دونم چرا این حرف تو گوشت
فرو نمی ره که ما دختر نمی خواهیم.
اما، نمی خوای؟ سر لج افتادی؟
بازم می خوای دختر تحویلمون
بدی، باشه، اما بدا به احوالت، از
اینجا به بعدش من می دونم و تو!
کاری می کنم که مرغان هوا به
حالت گریه کنند، به هر حال بات
اتمام حجت کردم و برو برگرد هم
نداره …
سوسن می گوید: «آخه من چه
تقصیری دارم؟ دس من نیس که
…» اما بغض گویش را می فشرد و
پقی می زند زیر گریه.
یکی از خواهرهای آقاشجاع
می گوید: «خوبه خوبه، تا می گی
چی می کنم خانم می زنه زیر گریه.
به جای آبغوره گرفتن واسه
خان داداشمان پسر بزا! من که
می گم زنی که پسر نیاره برای لای
جرز خوبه. حالا بذار ما شوهر کنیم
ببین چه جوری گر و گر پسر
می زاییم …»
و خواهر دومی گفته بود:
ـ این زن اصلاً جادوگره. با
جادو و جنبل کاری کرده هر چی
دختر می زاد خان داداشمان لام تا
کام حرفی بش نمی زنه!
و ننه آقاشجاع حرف آخر را
زده بود:
ـ دیگه طاقتم طاق شده، شکم
بعدی باید پسر باشه، اما و اگر هم
بی اما و اگر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 